وقتی سریال پربیننده «پایتخت» هر قسمت که پیش میرفت دچار زوال معنا میشد، نسبت به این سیر تدریجی به قهقرا رفتن هشدار دادیم و این البته محدود به پایتخت نمیشد و گریبان همه آثار نمایشی را گرفته بود.
پاشنه آشیل سریالسازی در سیما قطعاً از نوع نگاه مدیران نشئت میگیرد؛ نگاهی که اصالت را نه به فرهنگ بلکه به سرگرمی میدهد. موضوع این است که اساساً نه سرگرمی بالذات منافاتی با فرهنگ دارد و نه فرهنگ دشمن سرگرمی است، اما مشکل از آنجا آغاز میشود که مدیران سیما نمیتوانند این دو را در قالب یک مجموعه ببینند و به طور عادی همواره یکی را قربانی آن دیگری میکنند.
همین که سریالها مخاطب داشته باشند و برخی خط قرمزهای معمول و کلیشهای را رد نکنند برای مدیران سیما کافی است و همین توقف روی حداقلها و نادیده گرفتن افقهای دورتر در بحث فرهنگ و روحیه رضایت از وضع موجود با کمک روابط عمومیهایی که تمرکزشان را روی سفیدنمایی گذاشتهاند، کار را به اینجا رسانده است که حتی سریالهای موفق سیما هم دیگر نه تنها خوب نیستند که ضدخود عمل میکنند.
این یک واقعیت تلخ است که آن آثار که هم در زمینه ارتقای فرهنگ و هم به لحاظ جذب مخاطب موفق عمل میکردند، دارند قافیه را به فهم ناقص کارگردانها و مدیران سیما میبازند و آش آنقدر شور شده است که همین آثار تبدیل به ملغمههایی بیمحتوا و بیهویت و ضدفرهنگ شدهاند و در این تحلیل فرهنگی اگر سریال پایتخت با شیبی ملایم تا سری ششم روندی نزولی طی کرد، سریال «دودکش» فقط عبور از سری اول به دوم را لازم داشت تا به اضمحلال کامل در محتوا برسد.
بخش تأسفبار ماجرا این است که سریال دودکش هنوز مانند پایتخت به شکلی تابلو به یکی از ویژگیهای فرهنگی پیش از انقلاب ارجاع نداده تا شاخکهای فرهنگی حساس شوند و و رگ گردنهای ارزشی متورم گردند. به بیانی دیگر گویی تا وقتی سررشته امر ضدفرهنگی به نحوی به سیاست ربط پیدا نکند، آنهایی که باید صدایشان دربیاید ککشان هم نمیگزد و آرامشی مرگبار حاکم است.
مدیران سازمان تا وقتی به شکلی تابلو ارجاع به فیلمفارسیهای پیش از انقلاب آن هم در سکانس آخر قسمت پایانی سری ششم سریال پایتخت رخ نداده بود، صدای اعتراضها به افت فرهنگی سریال را اصلاً نمیشنیدند و تنها زمانی که کارگردان ماجرا را آنقدر عیان و رو در دقیقه ۹۰ عرضه کرد، رئیس رسانه ملی با اظهارنظری عجیب که شور بودن آن از بیاثر بودنش خبر میداد از نفوذ ستون پنجم! سخن گفت؛ اظهار نظری که غلظت بیجای آن نه تنها از ضعف دیدگاه فرهنگی آقای رئیس حکایت داشت بلکه غلبه سیاستزدگی را نیز در افکار او عیان میساخت.
وقتی شما برای امر فرهنگی از ادبیات نظامی استفاده میکنید، یعنی قرار است فقط برای کم کردن حجم انتقادها دوز کلام را بالا ببرید و برای اصلاح آینده هم هیچ برنامه و راهبردی ندارید. این تمهید رسانهای ممکن است شما را برای مدتی از یک وضعیت بغرنج خلاص کند، اما آینده را قطعاً خواهید باخت. سریال دودکش و دهها سریال مشابه، اما قرار نیست اشتباه پایتخت ۶ را تکرار کنند و بدون اینکه به نمادهای رژیم گذشته (وجه سیاسی) ارجاع دهند و حساسیتهای سیاسی را بالا ببرند، صرفاً فرهنگ و خانواده را لگدمال میکنند و در این طریق ناصواب صداها آنقدر بلند نیست که آقای رئیس بخواهد با خرج کردن از ادبیات نظامی به آن واکنش نشان بدهد. دودکش و پایتخت با نویسندههای خود فرهنگ را خراب میکنند.
حقیقت ماجرا این است که در این جنگ نابرابر اگر قرار باشد ما بیش از آنکه از بیرون ضربه بخوریم از خودیها تیر بخوریم، دیگر رمقی برای فرهنگ زخمخورده این مرز و بوم باقی نمیماند. دود دودکشها قطعاً به چشم جامعهای میرود که برای هویت فرهنگیاش خون داده و در این فضای ملتهب و غبارآلود فرهنگی از یمین و یسار بمباران میشود. اثر سریالهایی مثل دودکش شباهت زیادی به گاز منواکسید کربن دارند چراکه خیلی آرام و نرم و بدون سرو صدا قربانی میگیرند!