کد خبر: 1059773
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
«برادرم خسرو»، «وینی فرید» و آنان که روی اعصاب و روان ما هستند
چندبار نصفه و نیمه فیلم «برادرم خسرو» را دیده بودم، اما نمی‌دانم چرا هیچ وقت نشد کامل تماشایش کنم. چند روز پیش روی کاناپه روبه‌روی تلویزیون دراز کشیده بودم و با اینکه نگاهم به تلویزیون بود در جای دیگری سیر می‌کردم، که یکهو داد و فریاد «ناصر» برادر «خسرو» توجهم را به فیلم جلب کرد!
وحید پورثانی

چندبار نصفه و نیمه فیلم «برادرم خسرو» را دیده بودم، اما نمی‌دانم چرا هیچ وقت نشد کامل تماشایش کنم. چند روز پیش روی کاناپه روبه‌روی تلویزیون دراز کشیده بودم و با اینکه نگاهم به تلویزیون بود در جای دیگری سیر می‌کردم، که یکهو داد و فریاد «ناصر» برادر «خسرو» توجهم را به فیلم جلب کرد! چقدر ناصر مرا یاد «وینی فرید» در کتاب «بیشعوری» نوشته خاویر کرمنت می‌اندازد:یک فرد بیشعوری که از نظر خودش یک آدم همه چیز تمام است. درس می‌خواند، قدرتمند است، مدیر است، دیوارپوش اتاق کارش کتاب‌هایی در سایز‌های مختلف و زمینه‌های گوناگون داخل کتابخانه هستند و برای تحصیل و ارتقای شغلی به سفر‌های خارج از کشور می‌رود، ولی با همه این‌ها در ارتباط درست با دیگران و درکشان بسیار ناتوان است و دائم خواسته یا ناخواسته دیگران را می‌رنجاند و در نهایت می‌توان گفت که او یک بیشعور است که با بیشعوری‌اش به دیگران صدمه می‌زند. او همیشه در این توهم است که فقط خودش درست فکر می‌کند، فقط خودش می‌فهمد، فقط خودش درست تصمیم می‌گیرد، همیشه حق با اوست و دیگران هیچ چیز نمی‌فهمند.

روی لاشه کتاب‌هایت قدم بزن!
چقدر سکانسی که خسرو کتاب‌های کتابخانه ناصر را یکی پس از دیگری به زمین انداخت و در آخر کتابخانه‌اش را ویران کرد دوست داشتم. اصلاً آدم کتابخوانی که نتوانسته تحت تأثیر کتاب‌هایش کمی بهتر با دیگران رفتار کند، درکشان کند و بهشان آسیب نزند، کتاب می‌خواهد چه کار؟ شاید برایش بهتر باشد که کتابخانه‌اش ویران شود و خودش مستأصل روی لاشه‌های کتاب‌هایش قدم بزند تا بلکه کمی به خودش بیاید!
بیماران واقعی به ما مراجعه نمی‌کنند
آنچه در این فیلم آدمی را به فکر فرو می‌برد، این است که برخلاف ظاهر فیلم که خسرو یک روان‌پریش است و خانواده به دنبال راه‌هایی برای درمانش هستند، برادرش ناصر در پوشش یک فرد تحصیلکرده همه چیز تمام بیمار اصلی است! بیماری که نمی‌داند و اگر هم بداند نمی‌پذیرد که بیمار است و بیماری‌اش روان‌پریش کردن دیگران است، بیماری‌اش ایجاد تنش و استرس در دیگران است. بیماری‌اش این است که آنقدر دیگری را آزار می‌دهد و احساساتش را سرکوب می‌کند و فضای رعب و وحشت برایش ایجاد می‌کند که کارش را برساند به قرص‌های آرام‌بخش و متخصص اعصاب و گاهی بستری شدن در بیمارستان‌های روانی! برای مثال ناصر صلاح نمی‌داند همسرش که دندانپزشک است، فعلاً کار کند. پس برای بهبود شرایط روحی‌اش تلاشی نمی‌کند تا مبادا دوباره هوای کار کردن بیرون از خانه به سرش بزند و در زمینه‌های مختلف مثل رانندگی به جای مشوق بودن بیشتر اعتماد به نفس همسرش را پایین می‌آورد و توانایی‌هایش را نادیده می‌گیرد! دائم آنچه فکر می‌کند درست است را به همسر، فرزند، خواهر و برادرش دیکته می‌کند تا یک وقت خلاف میل او رفتار نکنند. هرکس خلاف تصورات و ایده‌آل‌های ناصر قدمی بردارد، از نظر او یک خطاکار بزرگ است و باید سریع خودش را اصلاح یا درمان کند! و اگر به فکر درمان نباشد، ناصر خودش این کار را انجام می‌دهد، درست مثل کاری که با خسرو کرد و قرصی به خوردش داد و راهی بیمارستانش کرد!
چند سال پیش که برای تهیه گزارشی میدانی به بیمارستان رازی (امین‌آباد سابق) رفته بودیم، دکتر آریا فوق‌تخصص روانشناسی آن بیمارستان می‌گفت: ما روانشناسان و روانپزشکان به این موضوع ایمان آورده‌ایم که بیماران واقعی به ما مراجعه نمی‌کنند، کسانی به ما مراجعه می‌کنند که توسط این بیماران آسیب دیده‌اند!

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار