سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهید مسعود غمیان سال ۱۳۱۸ در سنندج به دنیا آمد. او که در خانوادهای بازاری و مذهبی رشد یافته بود، به دلیل حضور پدرش در بازار و روابطی که از دیرباز بین این قشر و روحانیون وجود داشت، خیلی زود با شرایط سیاسی کشور آشنایی یافت. از این رو از همان سالهای دهه ۴۰، با نهضت اسلامی حضرت امام آشنایی یافت و وارد جریان مبارزه شد. این مجاهد بومی کردستان که پس از انقلاب به عضویت سازمان پیشمرگان مسلمان کرد درآمده بود، عاقبت در ۲۸ مردادماه ۱۳۶۹ توسط ضد انقلاب ترور شد و به شهادت رسید. در حالی که به تازگی سالگرد شهادت وی را پشت سرگذاشتهایم، در گفتگو با دو تن از همرزمانش، خاطراتی از شهید مسعود غمیان را تقدیم حضورتان میکنیم.
حاجعبدالله میرزایی همرزم شهید سفر به لبنان
حاج مسعود از قدیمیترین مبارزان انقلابی کردستان به شمار میرود. ایشان از دهه ۴۰ وارد جریان مبارزه شد. چون پدرش بازاری بود، توانست دوران مدرسه و همینطور طلبگی را پشت سر بگذارد و به اصطلاح آدم باسواد و با معلوماتی بود. نقل است که حاجمسعود زمان شاه چند بار به لبنان سفر کرد و آنجا با شهید چمران آشنا شد. وقتی مبارزات مردم ایران بین سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ علنی شد، شهید غمیان در سنندج نقش محوری داشت و در تظاهرات و راهپیماییها به صورت فعال مشارکت میکرد. بعد از پیروزی انقلاب، ایشان از مؤسسان کمیته انقلاب اسلامی در سنندج بود. کمی بعد هم با تشکیل سپاه، به عضویت این نهاد انقلابی درآمد و با عضویت او، خیلی از افراد جذب سپاه و دیگر نهادهای انقلابی شدند.
زائر مزار شهدا
شهید غمیان آدم معنوی و با صفایی بود. سالها قرار گرفتن در مسیر مبارزه باعث شده بود روحیهای لطیف و معنوی داشته باشد. همسرشان نقل میکرد که حاج مسعود همیشه در روزهای دوشنبه و پنج شنبه به زیارت مزار شهدا در بهشت محمدی میرفت. دو روز قبل از شهادت، همراه دوستش، حاج شکرالله علی شاهی به گلزار شهدا رفته بودند. پس از قرائت فاتحه، دوستش خطاب به او میگوید: حاج مسعود، این مزارها و این قبرهای آماده را نگاه کن. خدا میداند کی و کدام قبر نصیب ما میشود. حاج مسعود به گوشهای از گلزار شهدا اشاره میکند و میگوید: دوست عزیز! نمیدانم کجا نصیب شما میشود، اما آن قبر نصیب من خواهد شد؛ لذا جای من مشخص است. دو روز بعد که حاجی به شهادت رسید، دقیقاً در همان نقطهای که مد نظرش بود به خاک سپرده شد.
واکنش سریع
در سالهای دفاع مقدس که شهید غمیان در خطه کردستان بسیار فعال بود، این سعادت را داشتم که مدتی با ایشان همراه باشم. خاطرهای را هم که تعریف میکنم، مربوط به عملیاتی میشود که با ایشان بودم. در یک مقطع تازه از عملیات منطقه دهگلان برگشته بودیم و هنوز گَرد راه را از صورت نشسته بودیم که اطلاع دادند گروههای کومله و دموکرات در روستای باباریز و کوله هارد، مستقر شدهاند و قصد دارند امکاناتی را که از پیش در آنجا داشتهاند (ازجمله ۴۰۰ قبضه اسلحه) به نقطه دیگری انتقال دهند.
با هماهنگیهای شهید غمیان، به سرعت مقدمات اعزام نیروها فراهم شد. من در رکاب حاج مسعود غمیان و برادر بزرگوار رحیم احمدی (مامورحیم) به اتفاق حدود ۸۰ نفر از رزمندگان بدون فوت وقت حرکت کردیم. وقتی به نزدیکیهای منطقه عملیات رسیدیم، متوجه شدیم دشمن با تعداد زیادی نیرو وارد منطقه شده و در تمام نقاط حساس این روستاها دیدهبان گذاشته است. به دلیل تاریک شدن هوا آن شب موفق به پاکسازی روستاها نشدیم؛ اما با روحیهای که بچهها داشتند توانستیم صبح روز بعد وارد روستا بشویم و با یک قدرت فوقالعادهای به دشمن حمله کنیم. ضد انقلاب با اینکه عدهاش از ما بیشتر بود و با منطقه هم آشنایی بیشتری داشت، به دلیل نداشتن ایمان و روحیه، بعد از چند ساعت عقبنشینی کرد و باقیمانده نیروهایش را به طرف خلیچیان انتقال داد. آن روز ما موفق شدیم تمام امکانات آنها را به غنیمت بگیریم و برای همیشه آن روستاها را از لوث وجود ضدانقلاب پاک کنیم. بعد از عملیات، تعداد زیادی از نیروهای ضد انقلاب در روستای سراب قامیش خود را تسلیم رزمندهها کردند. این پیروزی مدیون تیزهوشی و سرعت عمل شهید مسعود غمیان بود که هیچ وقت در رویارویی با ضد انقلاب ذرهای تردید نداشت و با قاطعیت وارد عمل میشد.
رحیم احمدی همرزم شهید گلهای باغ غربت
من از سالهای قبل از پیروزی انقلاب با شهید غمیان آشنایی داشتم. ایشان یک آدم مخلص و با ایمانی بود که خودش و زندگیاش را وقف نظام اسلامی کرده بود. شهید غمیان از اولین نفراتی بود که به سازمان پیشمرگان مسلمان کرد پیوست. از نظر من شهدای پیشمرگ، گُلهای باغ غربت هستند. پیشمرگان شهید ما هر کدام اسطورهای بودند که اگر قلم در وصف آنها به جولان درآید، عرصه را بر صفحات کاغذ تنگ خواهد کرد. اینها در فصلی روییدند و شکفتند و پَرپَر شدند که آن را جز فصل غربت و تنهایی نمیتوان نام نهاد؛ چراکه پیشمرگان باید در محیطی میجنگیدند که علاوه بر تیر و آتش دشمن، از گزند تهمتها و سرزنشهای افراد ناآگاه نیز در امان نبودند. خود حاج مسعود مصداق بارزی از چنین رزمندگان مظلوم و غریب است. اینها با اینکه در زادگاه آبا و اجدادیشان با دشمنان میجنگیدند، ولی به خاطر جو و محیط آلوده کردستانات، احساس غربت میکردند و این مسئله بر مظلومیتهایشان اضافه میکرد. شهید حاج مسعود غمیان از جمله شهدایی است که کارهای بزرگی را انجام داد، اما از او کم گفتهاند و همچنان گمنام و ناشناخته باقی مانده است.
نجات پادگان سنندج
یکی از خدمات شایانی که شهید غمیان در کردستان آشوبزده اوایل انقلاب انجام داد، نجات پادگان سنندج بود. در زمانی که لشکر ۲۸ پیاده کُردستان در حلقه محاصره گروهکها شمارش معکوس را آغاز کرده بود، حاج مسعود غمیان به عنوان فرمانده جمعی از پیشمرگان از جان گذشته، داوطلبانه از کرمانشاه با هلیکوپتر عازم شهرستان سنندج شد و به صفوف برادران ارتشی پیوست و با تمام توان در کنار رزمندگان ارتش ایستاد و داغ سقوط پادگان را بر دل دشمن گذاشت. ایشان شم نظامی بالایی داشت و قدرت مدیریت در شرایط جنگی و سخت در ذاتش بود. همین استعداد ذاتی باعث شد تا حاج مسعود از همان جریان نجات پادگان سنندج، ضرب شستی به ضد انقلاب وارد کند که تا انتهای عمر زمینیاش بارها و بارها تکرار شد. ایشان از قبل شروع رسمی جنگ تحمیلی تا دو سال بعد از پایان دفاع مقدس، چیزی بیش از یک دهه در میدان مبارزه بود و اگر بخواهیم تعداد عملیاتهایی را که او در آنها شرکت کرده بود بشماریم، شاید به دهها مورد برسد.
اسارت خانوادهها
من دوست دارم در بیان خاطرات شهید مسعود غمیان، گذری هم به مظلومیتهای پیشمرگان مسلمان کرد بزنم. رنج پیشمرگان در سالهای آشوب کردستان یک رنج طاقتفرسا بود. بیان داستان زندگی حاج مسعود و دیگر شهدای پیشمرگ، داستان مردانی است که هجرت را بر زندگی با نامردمان ترجیح دادند و بر عهد و پیمان خودشان برای دفاع از دین پایدار ماندند. گفتن از شهید غمیان و دیگر شهدای پیشمرگ، امر سادهای نیست که بتوان آن را در قالب الفاظ و واژگانی به زنجیر کتابت کشید. این رنج و حرمان از مقوله (یُدْرِکُ وَلاَیُوصَفُ) است. وقتی رزمندگان سازمان پیشمرگان مسلمان در کرمانشاه فعالیت میکردند، اکثراً خانوادههایشان در شهرهای مختلف استان کُردستان بودند. بهخصوص تعداد زیادی از آنها اهل شهرستان سنندج بودند و خانوادههایشان به شدّت مورد آزار و اذیت گروهکها قرار میگرفتند. اینجاست که من میگویم این خانوادهها در واقع به اسارت گرفته شده بودند. خانوادههایی مانند؛ خانواده شهید عبدالله جماران، محمّدصدیق جماران، حاج مسعود غمیان و خانواده من شاید بیشتر از دیگران مورد آزار و اذیت بودند. آنها را گروهکهای مختلف به نوبت زندان میکردند و تحت فشار میگذاشتند تا از این طریق ما را وادار کنند تسلیم شویم. اما میثاقی را که ما با امام و رهبری معظم انقلاب بسته بودیم، غیر قابل گسستن بود. حتی اگر تمام اعضای خانواده ما از بین میرفتند. پیشمرگان واقعی، خانوادههای صبور و شکیبایی بودند که یک رنج مضاعف را تحمل میکردند، درد دوری همسر و پدر و مقابله و مبارزه با زور و خشونت گروهکها، از رنجهایی بود که آنها مدت مدیدی آن را تحمل کردند.
جانبازی و شهادت
شهید حاج مسعود غمیان در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۶۹ توسط ضد انقلاب ترور شد. اما شاید کمتر کسی بداند که ایشان پیش از شهادت، چند بار دیگر توسط گروهکها ترور شده و زخمهای بسیاری برداشته بود. تا جایی که در یکی از این ترورها، آنچنان زخمی برداشت که به ۶۰ درصد جانبازی نائل آمد. پس از این اتفاق، ضد انقلاب فکر میکردند حاج مسعود کوتاه میآید و کمتر علیه آنها ایستادگی میکند، اما شهید غمیان همچنان در خط مقدم مبارزه باقی ماند و همین موضوع باعث شد دیگر او را در ۲۸ مردادماه ۱۳۶۹ بعد از اقامه نماز مغرب و عشا ترور کنند و این بار حاج مسعود شهد شیرین شهادت را نوشید و آسمانی شد. ثمره یک دهه مبارزه مسعود با ضد انقلاب جانبازی و شهادت بود.