سرویس تاریخ جوان آنلاین: در مشرقزمین، فکر ترقی و تجددطلبی، به عنوان یک ایدئولوژی اجتماعی نو، در نیمه سده نوزدهم در چند کشور، از جمله ایران نمایان گردید، که این سیر و اندیشه جدید اجتماعی، مراحلی را طی نمود و به دنبال هر مرحله، تأثیرات عمدهای بر ساختار اجتماعی و فرهنگی مشرق زمین، بر جای نهاد. مقال پیآمده در صدد بازخوانی این تأثیرات است.
همسانی تجددطلبی در ایران با تولد جریان روشنفکری
در ایران، اصطلاحاتی، چون تجددطلبی، غربگرایی و غربزدگی، باید با تاریخچه روشنفکری مورد بررسی قرار گیرد. تاریخچه روشنفکری نیز، حکایت از این واقعیت دارد که بنیان تحولات سیاسی قرون جدید را در غرب، روشنفکران بنا نهادهاند و این جریان با نحلههای مختلف فلسفه یا شبهفلسفههای سیاسی خویش، در قرن هجدهم و نوزدهم متولد میشود. برخی روشنفکری را، واژهای وارداتی که، چون دیگر واژههای وارداتی از غرب، به کشورمان راه یافته است، میدانند و میگویند در آن زمان در فرنگ درس خواندن، از فرنگ برگشتن، مانند فرنگیان لباس پوشیدن، در همه شئون زندگی از آنان تقلید کردن و اصول اخلاقی و اسلامی را به ریشخند گرفتن، از ویژگیهای روشنفکری به شمار میآمده است. (۱) روشنفکری به لحاظ تاریخی و تئوریک و در معنی اصطلاحی، پدیدهای ذاتاً غربی و محصول رویکرد اومانیستی بشر، به عالم و آدم است. روشنفکری، فرزند مستقیم جهاننگری عصر روشنگری و آرای فلاسفهای، چون بیکن، دکارت، جان لاک و منتسکیو است. کسانی مانند سیاستمداران، روزنامهنگاران، رماننویسان، نویسندگان و هنرمندانی که تلاش میکردند آرای اومانیستی عصر جدید و ارزشها و مفاهیم و نگرش بشرانگارانه و مادی فلاسفه قرن هفدهم و هجدهم را، در میان توده مردم- که هنوز پایبند آداب و عادات دینی بودند- بسط داده و حاکم نمایند. این دسته از لحاظ اجتماعی، در شمار روشنفکران قرار میگرفتند. (۲) به لحاظ تاریخی، روشنفکری از دوران فتحعلیشاه قاجار و مدتی قبل از مشروطه پدید آمد و از همان آغاز پیدایش و تکوین، تلاش در جهت بسط جهاننگری روشنگری (مدرنیسم) را آغاز نمود. در حقیقت سردمداران روشنفکری ایران، عموماً همان فارغ التحصیلان فرنگ بودند، مانند آخوندف، میرزاملکمخان، وثوقالدوله و دیگران.
تجددطلبی در ایران نیز، تاکنون سه مرحله را پشت سر گذاشته است. نخست از غربگرایی آغاز و آنگاه به غربزدگی و سپس به ملیگرایی توأم با غربزدگی و با توجه صرف به فرهنگ ایران باستان و بیان مجد و عظمت تمدن ایران قبل اسلام، معطوف شده است. پیوند ناسیونالیسم هم با اندیشه ترقی از دو جهت است: یکی از جهت فرضیه حاکمیت ملی، به معنای دقیق آن، دیگر از جهت گرایش به مدنیت غربی. از لحاظ تاریخی، غربگرایی و گرایش به غرب در ایران، از همان دوره فتحعلیشاه و به تقلید از صنعت و تکنولوژی، خصوصاً در زمینه صنایع نظامی آغاز شد. به دنبال شکستهای پی در پی ایرانیان از روسیه، دربار ایران در صدد برآمد برخی از شیوههای غربیان را در محدوده امور نظامی و سیستم اداری و آموزشی کشور، به کار گیرد. به همین منظور با دعوت دولت ایران، اولین گروه از مستشاران نظامی فرانسوی، به سرپرستی ژنرال گاردان، وارد ایران شدند. (۳) سپس برخی صنایع اروپایی مانند چاپخانه نیز، از غرب اقتباس شد. بدین ترتیب جریان غربگرایی در ایران معاصر، نخست با اقتباس از تکنولوژی جنگی آغاز و آنگاه به تأسی از نظام آموزشی، اداری و سیاسی انجامید. عباسمیرزا، دو محصل ایرانی را به انگلستان فرستاد. یکی از آن دو در همانجا درگذشت، دیگری میرزاحاجی بابا، پس از تحصیل طب به ایران بازگشت. سپس در سال ۱۳۲۰ ق. پنج نفر دیگر از محصلین ایرانی، به انگلستان اعزام شدند.
همسانی عصر ناصری با شکلگیری اندیشه غربزدگی
مرحله غربزدگی در ایران، از زمان شکلگیری مشروطیت فرارسید. ایدئولوگها و نظریهپردازان عمده مشروطیت، اکثراً غربزده و از طبقه اعیان بودند. یکی از آنان میرزاملکمخان (ناظمالدوله) بود که در اروپا تحصیل کرده و با سیستم حکومت غرب آشنایی داشت و پس از مراجعت به ایران، فراموشخانه را تأسیس کرد. وی، نه تنها به تقلید از علم و صنعت غرب تأکید داشت بلکه تبعیت از فرهنگ و ارزشهای غرب را، لازم و واجب میدانست و راه نجات را، تنها در پیروی بیقید و شرط از غرب و اقتباس نظام فرهنگی از آن، میخواند. (۴) میرزاجعفر مهندس هم، در همین دسته قرار میگرفت که بعدها به سفارت ایران در عثمانی رفت و مشیرالدوله لقب گرفت! میرزامحمدصالح شیرازی نیز از جمله کسانی است که در انگلستان، به جمع فراماسونرها راه یافت. این محصلان، بدون تردید علاوه بر تحصیل در غرب و کسب تخصص، جملگی تحت تأثیر فرهنگ و آداب و رسوم غربی قرار گرفتند و در جهت ترویج آن نیز گام عملی برداشتند.
اما از جنبه اداری، میرزاحسینخان سپهسالار- که یکی از متجددین عصر ناصری است- در زمان صدارتش در سال ۱۲۷۵ ق. وزارتخانههای داخله، خارجه، جنگ، مالیه، عدلیه و وظایف و اوقاف را بهوجود آورد. اصلاحات اداری و تشکیلات جدید و سیاست وی در این راستا، منجر به ایجاد هسته اولیه بوروکراسی در ایران شد. میرزاحسینخان سپهسالار، اعتقاد داشت که در ادامه سیاست تجددطلبی، باید روحانیت را از صحنههای سیاسی کشور، دور گرداند! وی تأکید میکرد که روحانیت را، نباید به قدر ذرهای در امور حکومتی، مداخله داد و واسطه فیمابین دولت و مردم قرار داد!
تبارِ روشنفکران دینستیز!
خدشه در مبانی و معارف دینی، از رویکردهایی است که میرزافتحعلیخان آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی، از پیشروان آن معرفی شدهاند. آخوندزاده یکی از منادیان تفکر غربی بود، که مدعی تجدیدنظر طلبی در اسلام شد. متقدمان و متأخران و همفکران آخوندزاده، همچون ملکمخان و تقیزاده، تلاشهای زیادی برای سست نمودن مبانی اسلامی جامعه و ترویج غربزدگی، به کار انداختند به طوری که چنین به نظر میرسد که تمام هم و غمشان، بریدن از فرهنگ اسلامی و خودی و رو آوردن به فرهنگ و آداب و رسوم غربی بوده است. (۵) میرزاآقاخان کرمانی، از جمله ملیگرایان متعصب و غربزده بود، که خواهان توجه بیشتر، به فرهنگ ایران باستان و تجدید دوباره تمدن ایران قبل از اسلام بوده است، تا به غربزدگی صرف. او عامل بدبختی و عقبماندگی ایرانیان و دوری آنان از تمدن و فرهنگ امروزی (غربی) را، حمله اعراب و ورود دین اسلام به ایران میدانست. وی نیز همچون آخوندزاده، معتقد به تغییر خط فارسی، به منظور تغییر فرهنگ و مذهب ایرانیان بود! به طور کلی، به لحاظ غربزدگی و تجددطلبی، درجات این افراد مختلف بوده است. چنانکه ملکم، اروپایی شدن محض را میطلبید، آخوندزاده شیفته غربزدگی و افکار منبعث از غرب بود و به همین دلیل، پوشش و حجاب مرسوم آن زمان را، به زیر سؤال میبرد. (۶) واضح است دانشجوی ایرانی که از روز نخست پذیرفته که غرب و غربیها از وی پیشرفتهترند و برای کسب حداقل اقتدار و برای یافتن حداقل حق حیات، باید در برابر آنها زانوی شاگردی زند و برای این منظور، تحصیل علوم غربی را بر خود واجب میداند، هرگز به خود اجازه نمیدهد که بر، ولی نعمت خود بشورد! از این رو، برخی روشنفکران ایرانی به هنگام بسط و نشر اندیشههای ضدغربی با تمام وجود در دفاع از غرب، به میدان آمده و سقوط غرب را، سقوط کعبه عالم میپنداشتند! روشنفکران ایران از آغاز حیات خود، گرفتار نوعی تقلید و سطحیزدگی بودند و هیچگاه به گونهای جدی و عمیق، با عقل غربی- که کعبه آمال و جوهر غایات آنها بود- آشنایی و همزبانی نیافت.
روشنفکری ایرانی به مثابه مولود مدرنیته
به طور کل میتوان گفت ظهور روشنفکری در ایران، نتیجه تداوم و بسط آرای فلسفی، فرهنگی، دینی و سنتی ما نبوده است بلکه فرزند تهاجم استیلاجویانه تمدن جدید بود و به تعبیری دیگر، روشنفکری از فرزندان مدرنیته است. جلال آلاحمد، از روشنفکران، با عبارت پا در هوا، آب زیرکاه، هرهریمذهب، راحتطلب، بیتخصص، بیشخصیت، چشم به دهان غرب دوخته و کسانی که اهل تفاخر هستند، یاد میکند. (۷)
حضرت آیتالله خامنهای، ضمن آنکه ظهور و تولد روشنفکری در ایران را، از اول بیمار میداند، درباره غربزدگان ایرانی و آنچه که آنان از غرب برای ملت ایران سوغات آوردهاند چنین میگوید: «یک روز عدهای غربزده، چشمهای خود را بستند و گفتند باید همه چیز را از غرب بگیریم. آنها چه چیزی را از غرب گرفتند؟ اروپاییها، خصوصیت خوبی دارند و آن خطرپذیری است. منشأ عمده موفقیتهای آنها، این بوده است. آیا غربزدههای ما، این را گرفتند و به ایران آوردند؟ آیا ایرانیها، ریسکپذیر شدند؟ خصوصیت خوب دیگر آنها، عبارت از پشتکار و از کار نگریختن بود، آیا آن را به ایران آوردند؟ بزرگترین و ماهرترین مکتشفان و دانشمندان غربی، کسانیاند که سالهای متمادی، با زندگیهای سخت، در اتاق خود نشستند و چیزی را کشف کردند. انسان وقتی زندگیهای آنها را میخواند، میبیند چگونه زندگی کردند. آیا این روحیه تلاش خستگیناپذیر، فقط برای علم را به ایران آوردند؟ اینها، بخشهای خوب فرهنگ غربی بوده، اینها را که نیاوردند، پس چه چیزی را آوردند؟ اختلاط زن و مرد، آزادی عیاشی و پشت میزنشینی و ارزشی کردن لذات و شهوات را آوردند...». (۸)
باید اذعان داشت که سالهای ۱۲۹۶-۱۲۸۵ ش؛ که سالهای تکوین نظام عقیدتی ملیگرایی ایرانی بود، روشنفکرانی، چون طالبوف، آقاخان کرمانی، آخوندزاده و ملکمخان، با حمله به نیازهای مذهبی و سنتی و تمجید از ایران باستان و با تأکید بر حکومت قانون، به تکوین نظام عقیدتی ملیگرایی منهای مذهب، پرداختند. همین اندیشههای ملیگرایانه و لیبرالی، در رخداد انقلاب مشروطه مؤثر افتاد. بعد از انقلاب مشروطه، بنا به دلایل داخلی، از جمله پراکندگی سیاسی در کشور و نبود سنت اجماع و وفاق گروهی و دخالتهای قدرتهای استعماری و بروز جنگ جهانی اول و ناامنیهای فزاینده، ملیگرایی ایران فروکش کرد و همه این عاملها، ایران را گرفتار حصار استبداد پهلوی اول کرد! رضاشاه با شعار ایجاد دولت مدرن و برقراری امنیت، روی کار آمد و بنیانگذار ملیگرایی بدون لیبرالیسم شد. (۹) ملیگرایی رضاشاهی، با دو رویه متضاد نوگرایانه، که با تجدد دولت مدرن و نهادهای اداری آمیخته بود و رویه گذشتهنگر، نمایان شد که سرانجام رویه گذشتهنگر بر نوگرایانه چیره یافت و به ایدئولوژی رسمی و دولتی تبدیل شد و همواره بر فرهمندی رضاشاه، تأکید داشت!
تجددخواهی، غربزدگی و ملیگرایی در عصر رضاشاه
از جمله سیاستهای داخلی رضاشاه، سیاست غربزدگی و تجددخواهی بود که به موازات مذهبزدایی و سرکوب مخالفان مذهبی در کشور، به مرحله اجرا درآمد. کشف حجاب، تحمیل لباس و کلاه اروپایی، استعمال عناوین غربی در ادارات و مؤسسات دولتی و همچنین اعزام محصلان ایرانی به اروپا، در شمار سیاستهایی بوده که آن رژیم، برای جایگزینی فرهنگ اسلامی با فرهنگ اروپایی بهکار گرفت. دانشجویانی که در دوره رضاشاه به اروپا اعزام شدند، قشر روشنفکرِ غربزده ایرانی را تشکیل دادند که آثار وجودی آنها در صحنه سیاست ایران، پیوسته باقی ماند و هم آنان بودند که همواره، او را میستودند. از عمدهترین سیاستهای رضاشاه، حفظ رجال وابسته به غرب، در ارکان حکومتی آن رژیم بود. رضاشاه، در همان حال که مانند همه دیکتاتورها، تمایلی به حفظ افراد شاخص و قدرتمندِ مستقل از خود را نداشت و ظاهراً چند روزی هم در آغاز کودتا، اغلب آنها را دستگیر و زندانی کرد، با وجود این، مجموعه شبکه وابسته به غرب را- که از دوران مشروطیت در ایران، در قالب شبکه فراماسونری و پیوندهای خانوادگی معروف به هزار فامیل عمل میکردند- نه تنها سرکوب نکرد، که در تمام این دوران، از میان همین گروه، در مصدر مسئولیتهای مهم و کلیدی حکومت گماشت، که هم آنان هدایتگر و مجری سیاستهای نظام سلطه وی، در کشور شدند. (۱۰) سالهای قدرت و دیکتاتوری رضاشاه، آغاز مرحله نوینی از تجددخواهی در ایران بود، که نوعی تغییرات غربی، خصوصاً در زمینه فرهنگ و آداب و رسوم اجتماعی ایرانیان، مشاهده میشد. در این دوره، جریان تجددطلبی- آنهم در شکل غربزدگی و غربگرایی- که قبل از مشروطیت، آغاز و در مشروطیت و پس از آن، شدت بیشتری یافته بود، به نتیجه طبیعی خود رسید و رضاشاه با وجود آن که خود اروپا و پیشرفت آن را ندیده بود، به سمت اروپامآبی پیش رفت و عملاً در همان جهت حرکت کرد. اقدامات تجددطلبانه وی، موجب شد تا در دوره پهلوی، کشور از حالت سنتی و مذهبی خود خارج و صبغه فرهنگ، آداب و رسوم غربی، به خود گیرد. رضاشاه به منظور استوارسازی پایههای قدرت خود و ایجاد دولت مدرن، سیاست تجددطلبی را که بر پایه سکولاریسم (جدایی دین از حکومت) بود، اجرا کرد. به گفته ریچارد کاتم: «تا زمان به قدرت رسیدن رضاشاه و استقرار دیکتاتوری وی، قشر روشنفکر، در قلمرو قدرت، به مراتب ضعیفتر از قلمرو ایدئولوژی بود... بسیاری از روشنفکران، علاوه بر ناسیونالیسم، به دموکراسی و لیبرالیسم هم اعتقاد داشتند. اینان از دیکتاتوری رضاشاهی بدشان میآمد، هرچند آن را عامل تقویت ناسیونالیسم میدانستند. از این رو، روشنفکران در دوران دیکتاتوری رضاشاهی، همواره خاموش ماندند!...». (۱۱)
همچنین جان فوران نیز مینویسد: در بطن مشروعیت نظام در دوره رضاشاه، آمیزه متناقض و ابهامآمیزی از ملیگرایی و غربگرایی وجود داشت. گرچه وی معتقد است در آن دوره ناسیونالیسم، در دنیا جاذبه خاصی نداشت و این عدم جاذبه، صرفاً به گونههای فاشیستی آنهم محدود نمیشد. ناسیونالیسم این دوره ایران، یک پدیده متناقض بود، چون از یک سو به شدت غربگرا و از سوی دیگر نسبت به غرب، بدگمانی و نارضایتی وجود داشت و نوعی بیگانه ترسی در کشور، حکمفرما بود. (۱۲) علاوه بر آن، جان فوران معتقد است ناسیونالیسم رضاشاه، با ناسیونالیسم پیشین ایرانی فرق داشته است، چون وی ناسیونالیسم را غیردینی میدید، نه اسلامی و آن را با واژگان غیراسلامی بیان میداشت (ناسیونالیسمی که به شکوه دولت و شاه تمرکز داشت). به قول نیکی کدی، تنها ناسیونالیسم مجاز دوره پادشاهی رضاشاه، ناسیونالیسم رسمی، با تأکید بر همگنی و تجانس ملی، ضدروحانی، تجدد و قدرتی بود که به گذشته قبل از اسلام ایران، اشاره داشت. (۱۳)
در ماهیت و کیفیت تجددخواهی رضاخانی
درباره ماهیت و کیفیت تجدد و برخی از جنبههای ساختمان فکری نیروهای سیاسی مسلط در دوره رضاشاه، که به مسئله تجدد اعتقاد داشتند، دستهبندیهای متفاوتی صورت گرفته است. در یکی از این دستهبندیها، به سه جنبه مهم آن پرداخته شده است که عبارتند از: اندیشه شکل دادن به نهاد دولت، اندیشه ناسیونالیسم و اندیشه غیرمذهبی. در اندیشه نخست، مهمترین تعریفی که از اندیشه تجدد در دوره رضاشاه صورت میگرفت، ضرورت ایجاد یک دولت نوین سراسری بود، که این اندیشه، ریشه در فکر تجددِ دوران مشروطیت داشت. اندیشه ناسیونالیسم در دوره رضاشاه هم، که همان عنصر حاکم بر مجموعه سیاسی اندیشه تجدد است، با عنوان وطنپرستی، شناخته میشد. اندیشه وطنپرستی نیز، به آرمانی نظر داشت که امپراتوریهای هخامنشی و ساسانی را الگو قرار میداد و تنها تأکید بر تاریخ قبل از اسلام مینمود و تلاش داشت تا نهاد تازهپا، رو به رشد و سراسری دولت را، در برابر نهادهای سنتی، به خصوص مذهبی تقویت سازد. اندیشه غیرمذهبی در دوره رضاشاه نیز، همان عنصر غیرمذهبی در جریان فکری تجددطلبان را شامل میشد که در واقع اوج جدیدی از جریان غیرمذهبی جامعه ایرانی را، دربر میگفت. این جریان، از قرنِ قبل از آن آغاز شده بود و رشد آن، با نفوذ روزافزون تمدن اروپا همراه شد و جریان اصلی آن را، نویسندگان و اصلاحطلبان اجتماعی و سیاسی هدایت میکردند چراکه باور داشتند که اسلام، برج و باروی جامعه سنتی است و ریشه عقبماندگی کشور و سد راه ترقی میباشد. آنان به اصطلاح میخواستند کشور پیشرفت کند و مردم روی خوش ببینند، اما در این راه تلاش میکردند تا سنت، مذهب و جامعه روحانیت را از میان بردارند. (۱۴) به لحاظ سیاسی، اقدامات رضاشاه علیه مذهب و متعاقب آن، تقویت روند اندیشه غیرمذهبی را، باید در چارچوب تلاشهای وی، برای کاهش نفوذ سیاسی روحانیون، به عنوان رقبای دولت و مخالفان دولت مطلقه سلطنتی دانست. به همین دلیل بهزودی و با آنکه در قوانین مملکتی، هنوز نفوذ عنصر اسلامی مشهود بود، لیکن روحانیت، عملاً از حیطه قضاوت و دادگستری کنار گذاشته شد و در حوزه تعلیم و آموزش، نفوذ خود را کاملاً از دست داد! با تسلط دولت بر موقوفات، قدرت مالی روحانیون هم، رو به کاهش گذاشت. سپس در راستای تقویت اندیشه غیرمذهبی در سطح فرهنگ عمومی، قانون لباس متحدالشکل، کشف حجاب و منع مراسم عمومی مذهبی نیز به اجرا درآمد. سیاست تضعیف مذهب- که با به سلطنت رسیدن رضاشاه آغاز شد- به منظور تقویت قدرت مطلق رضاشاه و برای تبلیغ ناسیونالیسم باستانگرایانه، با تأکید بر شاه پرستی و کشیده شدن به سوی الگوهای فرهنگی غرب بود، لیکن به این امر توجه نمیشد که پیروی از الگوهای غربی، بدون وجود شرایط تاریخی لازم برای همسانسازی، نابودی استقلال و ویرانی بنیانهای اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. از این رو، همسو با تضعیف مذهب و سنت، به تبلیغ ناسیونالیسم باستانگرایانه و گسترش مرکزهای تفریحی فسادانگیز پرداخته شد. امری که نهایتاً و پس از شهریور ۲۰، از شکست و بیتأثیری آن در بین مردم ایران، رونمایی شد.
پینوشتها در سرویس تاریخ «جوان»، موجود است.