کد خبر: 1063566
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۴۰۰ - ۲۰:۲۲
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید و بانویی رزمنده که همه خانواده‌اش در ستاد پشتیبانی جنگ بودند
در هفته دفاع مقدس با فاطمه شریفی‌نسب رزمنده اهل دزفول آشنا شدم. او از خانواده‌اش که تمام زندگی‌شان را وقف خدمت به جبهه کرده بودند برایم گفت. گویا همه اهل خانه شریفی‌نسب‌ها با یک دست اسلحه بر می‌داشتند و با دستی دیگر در تدارک و تهیه اقلام خوراکی و ارسال آن‌ها به جبهه بودند. دلمان نیامد در چنین روزی که به نقش اصناف و پشتیبانی مردمی از جبهه‌ها می‌پردازیم از این خانواده یاد نکنیم. آنچه در پی می‌آید ماحصل همکلامی ما با فاطمه شریفی‌نسب بانوی دزفولی از روز‌های پشتیبانی رزمندگان در جبهه است.
مبینا شانلو

در هفته دفاع مقدس با فاطمه شریفی‌نسب رزمنده اهل دزفول آشنا شدم. او از خانواده‌اش که تمام زندگی‌شان را وقف خدمت به جبهه کرده بودند برایم گفت. گویا همه اهل خانه شریفی‌نسب‌ها با یک دست اسلحه بر می‌داشتند و با دستی دیگر در تدارک و تهیه اقلام خوراکی و ارسال آن‌ها به جبهه بودند. دلمان نیامد در چنین روزی که به نقش اصناف و پشتیبانی مردمی از جبهه‌ها می‌پردازیم از این خانواده یاد نکنیم. آنچه در پی می‌آید ماحصل همکلامی ما با فاطمه شریفی‌نسب بانوی دزفولی از روز‌های پشتیبانی رزمندگان در جبهه است.

رزم در غرب
اهل دزفول و متولد ۱۳۴۱ هستم. پنج خواهر و سه برادر هستیم که یکی از برادر‌ها به نام غلامرضا شریفی‌نسب در عملیات الی‌بیت‌المقدس در سوم خرداد ۱۳۶۱ به شهادت رسید. من قبل از جنگ تحمیلی همراه با یکی از برادرانم عازم غرب کشور شدم. ایشان اجازه مرا از پدر گرفت. دوره امدادگری را گذرانده بودم، اما قرارمان این بود که در غرب به امور فرهنگی رسیدگی کنم. راه اندازی نوار خانه، کتابخانه و... از کار‌های من در غرب بود. من بعد از دستور امام مبنی بر شرکت در جهاد وارد جهاد سازندگی دزفول شدم و در حالی‌که ۱۷ سال بیشتر نداشتم مسئول امور کشاورزی جهاد در دزفول شدم.
دوخت و دوز لباس‌های نظامی
با تشکیل ستاد پشتیبانی خواهران در اواسط جنگ، برای فعالیت و خدمت‌رسانی وارد این حوزه شدم. ما با همت خواهران و یاری برادران بسیجی داوطلب لباس‌های نظام می‌دوختیم. خوب به یاد دارم برای تغذیه بچه‌های تدارکات دچار مشکل شده بودیم. موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و ایشان که روح بزرگ و انسان دست به خیری بود چندین کارتن و حلب خرما برایمان فرستاد و گفت این‌ها را روزانه بین بچه‌ها تقسیم و از آن‌ها خوب پذیرایی کن. اگر همت و تلاش این‌ها نبود، جبهه‌ها لنگ می‌ماند.
اصناف اهواز
همسرم جانباز احمد ملکی جهان، قبل از جنگ در کمیته انقلاب اسلامی بود و با آغاز جنگ مسئولیت اصناف اهواز را برعهده گرفت. اصناف اهواز به صورت شورایی اداره می‌شد. ایشان متولد ۱۳۳۱ و جانباز ۵۰ درصد است. تمام هشت سال را در جبهه حضور داشت. گاه جهادش در سنگر رزم و جبهه بود و گاه در ستاد‌های پشتیبانی و اصناف اهواز. بسیار فعال بود و کمک‌های بازاریان و مردم را به جبهه‌ها می‌رساند. ایشان یک بار در شلمچه و بار دیگر هم بعد از پذیرش قطعنامه سال ۱۳۶۷ هنگام رساندن آذوقه به رزمنده‌ها به مقام جانبازی رسید.
خرمافروش!
پدرم حسین شریفی‌نسب تنها کسی بود که در دزفول مغازه عمده‌فروشی میوه و تره‌بار داشت. هر روز صبح میوه‌ها را که می‌آورد کسبه دزفول میوه‌ها را از پدر خریده و به مغازه‌هایشان می‌بردند. وقتی جنگ شروع شد برادرم غلامرضا (که بعد‌ها در عملیات الی‌بیت‌المقدس در سوم خرداد ۱۳۶۱ به شهادت رسید) از اهمیت تدارکات و ستاد‌های پشتیبانی در جبهه برایش صحبت کرد. خودش هم در این زمینه کار‌های زیادی انجام داده بود. او به پدرپیشنهاد کرد به خاطر شرایط موجود و رساندن خرما به جبهه عمده‌فروشی میوه را تبدیل به خرمافروشی کند. پدر هم قبول کرد. هر روز کامیون‌های خرما وارد دزفول و مغازه‌های پدر شده و بعد از آن وانت‌های سپاه و ارتش می‌آمدند و خرما‌ها را خریداری می‌کردند و به مناطق مدنظر خود می‌بردند.
قبض‌های تلفن
در کنار این کار، پدر تلفن مغازه را در اختیار رزمنده‌ها گذاشته بود. هر روز شاهد صف‌های طولانی رزمنده‌هایی بودیم که برای تماس با خانواده در مغازه پدر به انتظار نوبتشان می‌ایستادند. پدر با دیدن این بچه‌ها روحیه می‌گرفت. گاهی وقت‌ها قبض‌های تلفن مغازه را می‌دیدیم، تقریباً با سودی که پدر از فروش‌خرما‌ها به دست می‌آورد برابری می‌کرد. حتی گاهی قبض تلفن از سود پدر بیشتر می‌شد. پدر هر بار که مبلغ قبض تلفن را مشاهده می‌کرد لبخندی می‌زد و می‌گفت فدای یک تار موی رزمنده‌ها.
آتش ترور در خرمافروشی
اقدامات برادرم و پدر در تأمین اقلام خوراکی و ارسال خرما به جبهه‌ها کام منافقین و ضد انقلاب را تلخ کرده بود. گاهی برادرم غلامرضا در مغازه می‌خوابید تا به امور مغازه بیشتر رسیدگی کند. در یکی از شب‌ها کمی آن طرف‌تر از مغازه پدر، به یکی از محله‌ها موشک اصابت کرد. برادرم برای کمک به مردم، مهار آتش و بیرون آوردن شهدا از زیر آوار از مغازه خارج شده بود. منافقین به تصور اینکه برادرم در مغازه به خواب رفته، آنجا را منفجر کردند و همه اجناس مغازه را به آتش کشیدند. انفجار مهیبی بود. منافقین نتوانستند غلامرضا را در آن حادثه به شهادت برسانند.
اما کمی بعد در عملیات الی بیت المقدس دقیقاً در روز آزادسازی خرمشهر او و دو نفر از دوستان هم محلی‌اش شهیدان محمدرضا نیلساز و محمود ثابت قدم که هر سه با هم به جبهه رفته بودند، به شهادت رسیدند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار