سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: مداح شهید حاجرضا داروئیان سال ۱۳۶۱ بعد از پیگیریهای مکرر به همراه دو برادر دیگرش جعفر و باقر راهی جبهه شد. او در عملیاتهای زیادی نظیر عملیات رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۴، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ و عملیات الیبیتالمقدس شرکت کرد. رضا داروئیان در اثنای عملیاتهای مختلف چندین بار به شدت مجروح شد که شدت جراحتها منجر به از کار افتادن دید چشم چپ، گوش چپ، پارگی عصب دست چپ شد. اما مداحیهای رضا و روضههای او در جبهه برای امام حسین (ع) و اهلبیت (ع) بیش از هر چیز دیگری او را معروف کرده بود. رضا معاون گروهان غواصی در گردان حضرت سیدالشهدا (ع) بود که نقش ویژهای در عملیات والفجر ۸ ایفا کرد و در نهایت در پنجم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به آرزوی دیرینهاش که رسیدن به خیل عظیم شهدا بود، نایل شد. در ادامه با جعفر داروئیان برادر مداح شهید رضا داروئیان به گفتگو نشستهایم که از محضرتان میگذرد.
اهل کجا هستید؟ خانواده شما در دوران انقلاب فعالیت داشت؟
من جعفر داروئیان متولد سال ۱۳۴۲ و اهل تبریز هستم. چهار برادر و دو خواهر دارم. ما در یک خانواده مذهبی پرورش پیدا کردیم. پدرم بازاری بود و در دوران انقلاب فعالیت زیادی داشت. ایشان رساله امام خمینی (ره) را در منزل داشت، اما از دید همه مخفی میکرد. خوب به یاد دارم که رساله را داخل یک ظرف قرار میداد و زیر خاک پنهان میکرد. میگفت اگر ساواکیها کتاب را پیدا کنند، من را اعدام خواهند کرد.
آن زمان ۱۳ سال داشتم و در برنامههایی که مسجد محل برگزار میکرد، شرکت میکردم. بعد از انقلاب هم برنامههای فرهنگی و مذهبی زیادی در مسجدمان برگزار میشد که الحمدلله توفیق حضور داشتیم، پدرم تأکید زیادی بر حضور و شرکت مادر این مجالس داشت.
برادرم رضا خیلی به قرآن، تواشیح و حفظ سورههای قرآن علاقه داشت به طوری که زیربنای اعتقادی و ایمانی او با این کتاب حیاتبخش بشریت مستحکم شد. ایشان در نوجوانی به حلقه بزرگانی با سواد و بادانش ملحق شد و در اکثر مسائل اعتقادی و دینی و بحثهای قرآنی دوشادوش بزرگان مسیر خود را طی کرد و از همین رو به مداحی برای سیدالشهدا (ع) و اهل بیت (ع) روی آورد.
اولین رزمنده خانواده که بود؟
من پسر بزرگ خانواده بودم و برادرم باقر یک سالی از من کوچکتر بود. اما هر دوی ما در یک زمان یعنی در غروب عید نوروزسال ۱۳۶۰ به جبهه سوسنگرد اعزام شدیم. آن روزها سوسنگرد در محاصره بعثیها بود و نیروهای رزمنده برای دفاع و آزادسازی آن وارد عمل شده بودند.
همزمان با هم اعزام شدید؟ پدرتان مخالفتی با حضور شما در جبهه نداشتند؟
اعزام دو پسر از یک خانواده کمی سخت بود. پدرم معتقد بود که نوبت به نوبت برویم، اما هر دوی ما تصمیم گرفته بودیم در جبهه باشیم. در آن میان رضا که سه سالی از من کوچکتر بود در تلاش بود تا او هم من و باقر را همراهی کند. خیلی پافشاری کرد، اما به او اجازه نداده و گفته بودند که شما هم کوچک هستی و هم اینکه برادرانت در جبهه حضور دارند، امکان ندارد همزمان از یک خانه سه نفر با هم اعزام شوند. من و باقر کمی بعد عضو رسمی سپاه شدیم. باقر در دورهای محافظ بود و حین یکی از مأموریتهایش جانباز شد.
رضا چه سالی به جبهه راه یافت؟
در نهایت رضا بعد از پیگیریها و اصرارش بر حضور در جبهه از سال ۱۳۶۱ وارد جبهههای جنگ شد. ما حدود چهار سال در عملیاتهای مختلفی نظیر والفجر مقدماتی، والفجر ۴، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، بدر و خیبر با هم همرزم بودیم. رضا هر وقت به مرخصی میآمد، شبها در پایگاه حاضر میشد و یک جلد قرآن برمیداشت و شروع به تلاوت قرآن میکرد و با این کار دیگرحاضران قرآنی برمیداشتند و خود به خود جلسه قرآن تشکیل میشد.
از مداحیهای برادرتان رضا و برگزاری مراسمهای عزاداری اهل بیت (ع) در جبهه برایمان بگویید.
برادرم رضا هر زمان جای خلوتی پیدا میکرد، شروع میکرد به نوحه خواندن. درخانه و مسجد مداحی میکرد. وقتی هم که به جبهه آمد، در گردانها به مداحی پرداخت. برادرم روحیات خاص خودش را داشت، چند جوان را جمع میکرد و مداحی، روضه و مرثیه میخواند.
اهل کار فرهنگی بود. حتی در میدان جنگ و جبهه دست از کار فرهنگی برنمیداشت. آنقدر مداحی کرد تا آوازه مداحیهایش به گردانها و لشکرها رسید. رضا با همین مداحیها معروف شد. او به همراه چند نفر از همرزمانش موکبی برای برگزاری برنامههای مذهبی راهاندازی کردند. شبهای چهارشنبه و روزهای پنجشنبه برنامه عزاداری میگذاشتند.
علاقه زیادی به سیدالشهدا (ع) و خانم حضرت زهرا (س) داشت. میگفت مادر همه ما حضرت زهرا (س) است. بخشی از حضور رضا در جبهه مربوط به کارهای فرهنگی میشد. آنقدر زیبا مداحی میکرد و از ارباب میخواند که به دل همه مینشست تا اینکه به آرزوی شهادت رسید.
چند عملیات همراه و همرزم رضا بودید. خاطرهای از آن روزها دارید؟
من و رضا در عملیات والفجر ۸ با هم بودیم. آموزشهای لازم را دیدیم. هر دو غواصی بلد بودیم. فرمانده به ما گفت یکی از شما به این عملیات بیاید. من و رضا قرعهکشی کردیم، اما دلمان نیامد و هر دویمان در عملیات شرکت کردیم. در بحبوحه عملیات زمان گذشتن از اروند قرار شد بچهها از اروند عبور کنند و وقتی آن سمت رسیدند، با چراغ علامت بدهند یعنی چراغ را خلاف عقربههای ساعت بچرخانند.
بعد به رضا گفتم چراغ دست تو است. رسیدی آن طرف اروند برای اینکه خیالم راحت شود که تو شهید نشدی یک چراغ تکان بده، من بدانم تو شهید نشدی! الحمدلله بچهها به خوبی از اروند عبور کردند و با چراغ علامت دادند. ما هم از آب گذشتیم و توانستیم خط را بگیریم و عملیات را ادامه بدهیم.
گویا ایشان بارها و بارها جانباز شده بود؟
حاج رضا در دوران حضورش از سال ۱۳۶۱ تا سال ۶۶ در عملیاتهای متعددی شرکت کرد؛ عملیات رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۴، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و الیبیتالمقدس. در اثنای عملیاتهای مختلف چندین بار به شدت مجروح شد که شدت جراحتها منجر به از کارافتادن دید چشم چپ، گوش چپ، پارگی عصب دست چپ، آرنج، فک، زانوها و پارگی شکم شد.
چند سال داشت که به مکه مشرف شد؟
در میان جنگ ما پولهایمان را جمع کردیم و موتور خریدیم، اما رضا با اولین پساندازش به سفر حج رفت و حاجی شد. ۱۸ سال داشت که به مکه مشرف شد. مسئول کاروان بعد از شهادت رضا به خانه ما آمد و گفت رضا در منا دست به دعا برداشت و گفت خدای حکیم چشم، گوش، دست و پا ما را گرفتی، همه را گرفتی! به یکباره جان ناقابل من را هم بگیر تمام شود.
این بار خود من را ببر. یکی از امتیازهای شهدا این بود که شهادت را از ته دل و با تمام وجود درک و آن را لمس کرده بودند.
در نهایت برادرم پس از حضور مستمر در جبهههای جنوب و غرب در پنجم اردیبهشت سال ۶۶ در منطقه شلمچه به لقا محبوب معشوق پیوست.
زمان شهادت رضا در جبهه بودید؟
برادرمان باقر در جبهه بود و من برای مرخصی به تبریز آمده بودم. رضا در منطقه مانده بود که در پدافند با اصابت ترکش خمپاره در شلمچه به شهادت رسید. من در مسجد بودم که بچهها آمدند و خبر شهادت رضا را به من دادند.
آن زمان ما آمادگی داشتیم. عمویم به پدر، داییها و برادرهایم خبر شهادت را داد و در نهایت به مادر اطلاع دادیم. ابتدا گریه کرد، اما بعد گفت رضا را در راه خدا تقدیم کردیم.
در کجا تدفین شد؟
احد مقیمی دوست صمیمی رضا بود که زودتر از رضا شهید شد. خیلی با هم رفیق بودند. یک بار رضا سر مزار شهید مقیمی در وادی رحمت رفته و گفته بود، احد تو از من زودتر شهید شدی، اما طولی نمیکشد که من هم پیش تو میآیم. رضا در وصیتنامهاش نوشته بود اگر کنار مزار احد جا بود من را در کنار او به خاک بسپارید. الحمدلله این خواسته رضا محقق شد و دیوار به دیوار احمد مقیمی دفن شد.
بعد از رضا شما به جبهه رفتید؟
بله، من و باقر بعد از شهادت رضا راهی جبهه شدیم و تا پایان جنگ در جبهه بودیم.
از ایشان وصیتنامهای هم برجای مانده است؟
بله، ایشان در وصیتنامهاش اینگونه نوشته بود: «ای خدای عالمیان هیچ توشهای جز گناه ندارم، ولی چشم به عطای تو دارم. الهی ما را بیامرز و بعد بمیران. اگر نمیبود عشق حسین (ع) دلها هم زنگزده و سیاه و کدر میشد.
پسای ثارالله ما را از عاشقان حقیقی قرار بده و عشقمان را افزون کن و از شراب عشقت سیرابمان بنما و از شهدای کربلا ما را جدا فرما. به پیر جماران عمر طولانی تا ظهور حضرت مهدی (عج) عنایت کن.
تنها آرزویم این است که در لحظات آخر عمر خود را کشان کشان روی صورت به قدمهای اباعبدالله الحسین (ع) بیندازم و بر خاک پای مبارک حضرت بوسه زنم، خاک پایش را توتیای چشم بکنم. از همه طلب حلالیت میکنم.»
او همچنین در انتهای وصیتنامهاش خطاب به امام حسین (ع) نوشته بود:
گوز یاشیمی یارالاریوا مرهم ایلرم
بولسون هامی که یارانین بیر دواسیوار.
(اشک چشمهایم را مرهم زخمهایت میکنم/ تا همه بدانند زخمها مرهمی دارند)