کد خبر: 1066719
تاریخ انتشار: ۰۵ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱:۲۷
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر سرباز شهید محمدعلی شاه‌حسینی
محمدعلی شاه‌حسینی از عشایر آرادان بود و اهل ییلاق و قشلاق. بعد از فوت پدر به خاطر کمک به امرار معاش خانواده تحصیل را ر‌ها کرد و کمی بعد برای گذراندن خدمت به جبهه اعزام شد.
مبینا شانلو

محمدعلی شاه‌حسینی از عشایر آرادان بود و اهل ییلاق و قشلاق. بعد از فوت پدر به خاطر کمک به امرار معاش خانواده تحصیل را ر‌ها کرد و کمی بعد برای گذراندن خدمت به جبهه اعزام شد. در نهایت 29 مهر 1362 در جبهه دهلران به شهادت رسید. خاطرات عشرت شاه‌حسینی خواهر شهید را پیش رو دارید.

ییلاق و قشلاق
محمدعلی در ششم تیر 1340 در روستای علی‌آباد آرادان متولد شد. به خاطر مشکلات زندگی و اداره خانواده موفق به ادامه تحصیل نشد و فقط تا پنجم ابتدایی درس خواند و بعد هم شغل پدرم را كه دامداری و كشاورزی بود ادامه داد. ما دامدار بودیم و زندگی عشایری داشتیم. گوسفندان را به تناسب فصل سال به ییلاق و قشلاق كوچ می‌دادیم. از این رو بچه‌ها كمتر به دنبال تحصیل بودند.
دل کندن از مادر
محمدعلی در 15 تیر 1362 برای آموزش به پادگان 21 حمزه تهران اعزام شد و در گردان 171 تیپ سوم همان لشکر مشغول خدمت شد. یگان خدمتی‌اش در جبهه دهلران بود. چند ماهی در جبهه بود تا اینکه در 29 مهر 62 بر اثر اصابت تركش به سرش مجروح و ساعتی بعد به شهادت رسید. پس از یك هفته پیكرش به زادگاهش منتقل و پس از تشییع در شهر گرمسار و روستا در گلزار شهدا دفن شد.
مادرمان می‌گفت: «‌بزرگ كردن هشت، نُه بچه قد و نیم‌قد آن‌هم به تنهایی و نبودن پدر و سرپرست خیلی سخت بود. سیر كردن شكم‌شان مشكل بود. چه رسد به مدرسه فرستادن‌شان. بچه‌هایم همه زرنگ بودند و به درس علاقه داشتند. از بچه‌های مردم كه كمتر نبودند ولی شرایط زندگی ما طوری بود كه همه‌شان می‌چسبیدند به كار. من هم مثل آنها هم مرد بیابان بودم و هم زن خانه. هم وظیفه پدری را در حق‌شان ادا می‌كردم و هم حق مادری را.»
مادر همیشه می‌گفت که محمدعلی در میان فرزندانش یك چیز دیگر بود. می‌گفت: «‌پسرم از همان كوچكی سر به زیر بود. غم ما را می‌خورد و دلش از من كنده نمی‌شد. جانش به جان من بسته بود. او خودش می‌دانست و با اعتقاد دینی این راه را انتخاب كرد. وقتی كه شهید شد، برای عكسش برادر بزرگش به خانه آمد و نمی‌خواست من بفهمم. از رنگ و رخسارش فهمیدم خبری شده. خودم را آماده شهادتش كرده بودم. خدا هم به من صبر داد.»
ماه محرم و شهادت
محرم شده بود یا نه دقیقاً خاطرم نیست. در همان حال و هوا، برادرم از جبهه آمده بود. در خانه دور هم نشسته بودیم. محمدعلی به دیگر برادرمان مهدی گفت:‌ «هر كس در این ماه شهید بشود مثل یاران امام حسین(ع) در كربلا می‌ماند.» ناراحت شدم و طاقت شنیدن حرف‌هایش را نداشتم. اگر چه همیشه می‌گفتیم و می‌شنیدیم كه هیچ‌كس مثل یاران و بچه‌های امام حسین(ع) نمی‌شود. وقتی دید از این حرفش ناراحت شدیم شروع كرد به سر به سر گذاشتن و شوخی كردن. بعد‌ها مادرمان گفت: «وقتی محمدعلی آن روز این حرف را زد، به خودم گفتم مگر بچه‌های تو خون‌شان از خون شهدای كربلا رنگین‌تر است؟ این طوری می‌خواهی بچه‌هایت را فدای امام حسین كنی؟»
شهردار سنگر!
بعد از شهادت برادرم چند نفر از همرزمانش مثل جلیل كاشانی و رضا عظیمی برای‌مان تعریف كردند: «داخل سنگر نشسته بودیم كه ماشین غذا ناهار آورد. هر موقع ماشین غذا می‌آمد صدا می‌زد از هر سنگر کسی که شهردار بود می‌رفت غذا را به تعداد تحویل می‌گرفت. آن روز شهردار سنگر ما یكی از بچه‌ها بود، ولی محمدعلی قابلمه را برداشت و رفت. نه آن روز بلكه برای انجام همه كار‌ها از ما زرنگ‌تر بود. نظافت سنگر، چای درست كردن، نگهبانی و... به جای بچه‌ها هم كار می‌كرد. نمی‌گذاشت كاری روی زمین بماند. لحظاتی قبل از شهادت او از سنگر بیرون رفت. چند لحظه بعد به یكباره صدای انفجار آمد. نزدیك سنگر ما بود. پریدیم بیرون. یك گلوله توپ كنار ماشین خورده بود. چند تا از بچه‌ها از جمله محمدعلی سخت مجروح شده بودند. او را برای درمان به دزفول اعزام کردند که در نهایت به شهادت رسید.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار