انسان همواره میل به کمال دارد. هرچند رسیدن به این مطلوب از نظر هر کس متفاوت معنا میشود، اما اگر بخواهیم در مسیر کمال حقیقی گام برداریم، هستند موانعی که سد راه شوند و از آن جمله غیبت است. غیبت در عین کوتاه و مختصر بودن نامش، دنیایی حرف برای گفتن دارد. بهتر است برای تبیین ماهیت این رذیله، سراغ کلام معصومین برویم. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: غیبت تلاش ناتوان است. بر این اساس شاید بتوان گفت در مورد همه تلاشها نمیتوان قاعده اطلاق مفید بودن را اثبات کرد. به عبارت دیگر، تلاش منفی هم داریم. چقدر انسان در کش و قوس تربیت نفسش کم آورده باشد که برای ارضای میل اطاعت از دشمن قسمخوردهاش، این گونه خود را به زحمت بیندازد؟ آن هم همتی باطل!
یادم میآید داستان مرد بزرگی را جایی خواندم. آنقدر روحش را وسعت بخشیده بود و به نفسش تمرین داده بود که وقتی شنید کسی غیبت او را کرده، برای ادای احترام و عرض تشکر، خدمت او رفت و با یک هدیه به او گفت ممنون که عبادت ۴۰ سالهات را به من بخشیدی. ضرر بالاتر از این؟ اگر خسران این نیست، پس نامش را چه بگذاریم خوب است؟ به هیچ وجه با دو دو تای عقل جور درنمیآید. آن همه تلاش برای عبادت و در ثانیهای همه را به تاراج ببرند. حالا هی بیا بنشین و توجیه کن و صغری و کبری بچین که رو به رویش هم بود میگفتم، خدا بخشنده است، شما چرا سخت میگیری... یکی نیست بگوید بنده خدا همان الرحم الراحمین روی بندههایش غیرت دارد، مگر نگفتند الناس عیالالله... مردم عیال خدایند... پس میطلبد که حساسیت موضوع بیش از اینها باشد. آنقدر مهم که امیر سخن در کلامی وقتی میخواهد به من و شمای نسلهای آینده ملاک انتخاب دوست بدهند، میفرمایند: دوستت را در سه جا بشناس. در هنگام مصیبت، در هنگام غیبت و بعد از مرگ. عمق ماجرا تا کجا هست که یکی از تابلوهای راهنما برای شناسایی رفیق راهت، محک زدن او در هنگام غیبت توست و چقدر آدمی ملول میشود اگر کسی را که رویش دنیایی حساب باز میکرده در این آزمون بازنده ببیند، غصهها میخورد از اینکه عمری، جانش را پای چه کسی فدا کرده است. پس درد است و باید دنبال درمان بود. چقدر هم که متأسفانه مبتلا دارد. در جامعه مثلاً متمدن امروزمان. راستی اصلاً چه میشود که انسان به چنین جایی میرسد؟ شاید بتوان ریشهاش را در جهل به ارزش زمان، بیکاری، ناآگاهی از اثرات سوء این مرض و حتی اختلال شخصیتی پیدا کرد. بنشینیم و تمام و کمال شاخ و برگهایش را بررسی کنیم، ضرر که نکردهایم هیچ، مددی هم به باز شدن گره رساندهایم. تصور کنید غیبتکننده را روی صندلی مقابلتان نشاندهاند و شما در نقش دکتر متخصص پیچ و مهرههای شخصیتیاش را با هر ابزاری که به ذهنتان میآید باید چک کنید و در نهایت تشخیص دهید کجایش روغنکاری و تعمیر میخواهد و کجایش نیاز به تعویض دارد. اینکه اصلاً این غیبت کردن عادتش شده که اگر روزی یک نخ غیبت دود نکند به تمام معنا یک مریض تمامعیار است و حالا باید به تختش ببندی و ترکش بدهی. یا نه باید بنشینی و هیپنوتیزمش کنی تا شاید علت رو آوردن به این کار را برایت باز کند. اگر گزینه اول بود که باید برایش یک نسخه شربت مراقبه و سرم مشارطه و قرص محاسبه بپیچی و با یک پرستار رفیق راه همراهش کنی که مبادا صراط المستقیمش باز کج شود و، اما اگر درد و رنگ زرد از گزینه دوم باشد که باید کولهبار همت را ببندی و بند پوتین محکم کنی و بگردی تا علت به روی زیبایت چشمکی بزند. این علت را ممکن است در منوی علل از عقده شخصیتی پیدا کنی تا کینه خاک خورده عهد دقیانوس. همین اندازه کافیست تا کمی بنشینیم و سفره تعقل و تأمل باز کنیم. از قدیم گفتهاند در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.