کد خبر: 1087967
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
«انقلاب فرهنگی، بستر‌ها و پیامد‌ها در آیینه یک بازخوانی تاریخی» در گفت‌و‌شنود با قاسم تبریزی- بخش پایانی
آغازین بخش از این گفت‌و‌شنود را روزگذشته از نظر گذراندید. اینک واپسین بخش از آن در پی می‌آید. امید آنکه مفید آید.
سمانه صادقی

آغازین بخش از این گفت‌و‌شنود را روزگذشته از نظر گذراندید. اینک واپسین بخش از آن در پی می‌آید. امید آنکه مفید آید.

اشاره‌ای داشتید به تبدیل‌شدن دانشگاه‌ها به ویژه دانشگاه تهران، به پایگاه برخی گروهک‌ها و حتی تجزیه‌طلبان، در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی. آیا این گروه‌ها در طریق تحقق امیال خود به خشونت هم متوسل می‌شدند؟
بله. به عنوان نمونه خاطرم هست در همان دوران، آقایی بود جلوی دانشگاه تهران چادری داشت که در آن کتاب‌های اسلامی می‌فروخت. منافقین و چپی‌ها، عمدتاً به چادر کتاب او می‌ریختند و کتاب‌هایش را آتش می‌زدند! تصور کنید که این رویداد در سال ۱۳۵۸ و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است! علاوه بر این در همان دوران، بچه‌های دست‌اندرکار همان چادر از شهید آیت‌الله دکتر بهشتی دعوت کردند که برای انجام سخنرانی درباره یکی از موضوعات فرهنگی و سیاسی روز به دانشگاه تهران بیایند. ایشان پذیرفتند، اما هنگامی که وارد جلسه شدند، عده‌ای از همین دانشجویان وابسته به جریانات و گروهک‌ها، برای برهم زدن جلسه علیه ایشان شعار دادند و حرف‌های نامربوطی را مطرح کردند. آیت‌الله بهشتی ابتدا سکوت کردند و هیچ نگفتند. وقتی فضای جلسه آرام‌تر شد و مخالفان کمی ساکت شدند، شهید بهشتی به آن‌ها گفتند: اجازه دهید من هم نظراتم را مطرح کنم! اما مخالفان دوباره تلاش کردند که جلسه را برهم بزنند. حتی در آخر برق را هم قطع کردند. البته بچه‌های چادر، چون از قبل پیش‌بینی چنین وضعیتی را کرده بودند، موتور برقی آوردند و جلسه ادامه یافت. اقدامات گروهک‌ها برای ممانعت از سخنرانی شهید بهشتی به همین جا ختم نشد. زمانی که ایشان شروع به سخنرانی کردند، به یکباره یکی از بچه‌های چپی، خواست به ایشان حمله کند. هر چند که اطرافیان شهید بهشتی، چنین اجازه‌ای به آن فرد ندادند، اما ایشان در پایان جلسه برای آنکه میان بچه مذهبی‌ها و دانشجویان وابسته به گروهک‌ها، درگیری پیش نیاید، گفتند: من اینجا می‌مانم تا همه دانشجویان بیرون بروند... در سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ چنین وضعیتی در دانشگاه‌های ما حاکم بود، منتها مسئله این است که ما بعضی از مسائل را بیان نکرده‌ایم! روایت تاریخی، یعنی منقولات صحیح، صادق و کامل از حوادثی که پیش آمده است، برای آنکه هم درس عبرت و هم عامل تجربه باشد.

آیا رخ دادن این دست وقایع، امام‌خمینی را به صدور دستور انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها مجاب کرد؟ یا این طرحی بود که ایشان از گذشته‌های دور در ذهن داشتند؟
حضرت امام از سال ۱۳۴۱، خطر فرهنگ استعماری یا سلطه استعمارگران و فرهنگ وابسته را مطرح کرده بودند، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در سوم خرداد ۱۳۵۹، دوباره وجود همان خطر‌ها را گوشزد کردند: «دانشگاه مرکز سعادت و در مقابل شقاوت است. یک ملت از دانشگاه باید سرنوشت خودش را تغییر بدهد. اگر این دانشگاه استعماری باشد جامعه را به طرف دشمن می‌برد. ولی اگر استقلالی باشد، می‌تواند پیشرفت کند. دانشگاه نتوانست آن خدمت خودش را برای این ملت بکند و در خدمت دیگران بوده است....» ایشان همچنین در سخنرانی دیگری فرمودند: «دانشگاه را باید تغییر دهید و متحول شوید. یک دانشگاهی که برای خودتان باشد. اگر دانشگاه‌ها برای خودتان بود از اول این دانشگاه یک دانشگاهی بدرد بخور خواهد شد....» بنابراین دانشجویان این تحول فرهنگی را از درون دانشگاه شروع کردند. انقلاب فرهنگی که شروع شد، اصل بر این بود که ما در این حرکت، یک فرهنگ مستقل را بازسازی کنیم و در علوم انسانی و دیگر موضوعات از این وضعیت وابستگی به درآییم و فرهنگ استقلال، خوداتکایی و تولید علم در دانشگاه‌ها کاربردی و راهبردی شود که اگر دانشجو مدرک لیسانس، فوق‌لیسانس و دکتری را گرفت نرود پشت‌میز بنشیند، بلکه در جهت رشد و توسعه کشور، بتواند کاری انجام دهد.

فرآیند عملیاتی رویداد انقلاب فرهنگی، چگونه از سوی امام‌خمینی کلید خورد و گام‌های اولیه، چطور برداشته شد؟
برای انجام انقلاب فرهنگی، حضرت امام (ره) به شهید آیت‌الله دکتر محمدجواد باهنر، آیت‌الله محمد مهدی ربانی‌املشی، شمس‌آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی، دکتر علی شریعتمداری، دکتر حسن حبیبی و دکتر عبدالکریم سروش مأموریت دادند که برای این امر، ستادی را تشکیل دهند. این ستاد وظیفه داشت تا از بین افراد صاحب‌نظر، متعهد و به ویژه اساتید مسلمان دانشگاه و البته دیگر قشر‌های تحصیلکرده و مؤمن به نظام جمهوری اسلامی، دعوت نمایند که شورایی را برای برنامه‌ریزی در تدوین رشته‌های مختلف علمی و ترسیم خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه‌ها، تشکیل دهند. این ستاد همچنین وظیفه داشت براساس فرهنگ اسلامی، درخصوص انتخاب و آماده‌سازی اساتید آگاه، شایسته و دیگر امور مربوط به انقلاب فرهنگی، اقدام نماید؛ بنابراین از همان ابتدا که این مسئله از سوی حضرت امام مطرح شد، شهیدآیت‌الله دکتر باهنر، جلال‌الدین فارسی و حتی دکتر سروش، مرتباً در مورد ضرورت این رویداد سخنرانی می‌کردند که اسناد آن موجود است.

محوریت خطابات و سخنرانی‌هایی که در تبیین ضرورت انجام انقلاب فرهنگی صورت می‌گرفت، بر چه محور‌هایی استوار بود؟
در آیین حوزه‌ها هم‌اینک وضعیت علمی و فرهنگی دانشگاه‌ها چگونه است؟ انقلاب فرهنگی چیست؟ و چرا ما انقلاب فرهنگی کرده‌ایم؟ چگونه انقلاب فرهنگی را آغاز کردیم و قرار است به کجا برسد؟ حتی جلال‌الدین فارسی در بحث مفصلی که درباره استقلال فرهنگی داشت، بحث استقلال سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی و... را مطرح کرد که از نظر او همگی تابعی از استقلال فرهنگی به شمار می‌رفت. البته دکتر سروش سال ۱۳۵۹ هم در این‌باره سخنرانی‌های خوبی انجام می‌داد.

با توجه به اینکه شمس آل‌احمد در سویه روشنفکران تعریف می‌شد و چندان نیز وجهه مذهبی نداشت، چگونه می‌توانست عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی باشد؟
مرحوم شمس آل‌احمد در آن دوره، هم به لحاظ سیاسی و هم از جنبه فرهنگی از درون جامعه روشنفکری بیرون آمده بود و تقریباً راه برادرش مرحوم جلال‌آل‌احمد را ادامه می‌داد. در حقیقت او، مروج تفکر جلال علیه غربزدگی و وابستگی بود. اتفاقاً یکی از کار‌های خوبی که شمس انجام داد، سخنرانی در مساجد و حسینیه‌های تهران و شهرستان‌ها بود. او انتشاراتی هم به راه انداخته بود به نام «رواق» که کتاب‌های جلال و برخی دیگر از نویسندگان را منتشر می‌کرد. البته در دستگاه او، یک نفر دزد هم پیدا شد و بسیاری از داشته‌های آن انتشارات را دزدید و آنجا را هم مرکز ارتباط با خارج از کشور قرار داد. مجموعه سخنرانی‌های شمس‌آل‌احمد در آن دوره، حدوداً ۱۲ جلد کتاب شد، ولی متأسفانه دو جلد از آن بیشتر چاپ نشد. موضوع سخنرانی‌ها هم عمدتاً در مورد مباحث فرهنگی، حدود آزادی بیان، مشکلات روشنفکران و امثال این‌ها بود.

به نظر می‌رسد کارآمدی شورای عالی انقلاب فرهنگی، حالتی سیال داشته است. از نظر شما، علت این امر چه بود؟
یکی از ویژگی‌های خوب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی این بود که در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها، مسائل مهم را با مردم مطرح می‌کردند، اما بعد‌ها که قرار شد رئیس شورای انقلاب فرهنگی، رؤسای جمهور باشند، متأسفانه این ستاد قدری به ناکارآمدی دچار شد. چون مطالبی که در ستاد انقلاب فرهنگی مطرح می‌کردند، انعکاس بیرونی نداشت. حتی اعضای آن در خصوص مصوبات خود، دیگر برای مردم صحبت نمی‌کردند! در صورتی که در بیانات حضرت امام و رهبر معظم انقلاب آمده بود، دولت و مجلس باید در کنار ستاد انقلاب فرهنگی و مجری مصوبات آن باشند؛ لذا به تدریج خود ستاد هم از جامعه و از کار اولیه خودش فاصله گرفت. از طرفی در اوایل کار شورا، مجله‌ای به نام جهاد دانشگاه منتشر شد که مطالبی بسیار عالی داشت و مسئول آن دکتر علی منتظری بود. این مجله در حقیقت سخنگوی این ستاد بود. به تدریج عناصری نفوذی وارد آنجا شدند و نشر دانشگاه را برعهده گرفتند که نه به اسلام اعتقاد داشتند و نه به نظام و نه تعهد ملی داشتند بنابراین آنجا مرکزی برای گسترش غربزدگی شد.
خدا رحمت کند دکتر شریعتمداری را که می‌گفت: «ما در ستاد تصویب کردیم در دوران تعطیلی دانشگاه، هر استادی در طول سال یک تا دو جلد کتاب تدوین کند. اگر هم کسانی بیشتر توانستند کتاب تدوین کنند که چه بهتر، اما بسیاری از اساتید با اینکه کتابی هم تدوین نکردند، حقوق کامل‌شان را در دوران تعطیلی دانشگاه گرفتند و برخوردی هم با آن‌ها صورت نگرفت!....» این ناکارآمدی است. در آن دوره ما اساتیدی داشتیم که تنها دو مقاله یا یک جزو کوچک داشتند که ۱۵ بار آن را تدریس می‌کردند. واقعاً ناگفته‌هایی از آن دوران باقیمانده که فکر می‌کنم برمبنای اسناد و مدارک، باید یک‌به‌یک بیان شوند؛ چون هم تجربه و هم عبرت است. مگر می‌شود دانشگاه یک مملکت و برخی استادان مدعی آن تا این حد ناکارآمد باشد؟

برخی از عناصر تجدیدنظر طلب یا پشیمان‌شدگان از انقلاب اظهار می‌کنند که در دوران اوج فعالیت شورای عالی انقلاب فرهنگی، تندروی‌هایی هم انجام شده است. ارزیابی شما در این باره چیست؟
نه، من تندروی را قبول ندارم. تندروی کلمه‌ای است که در همه‌جا مانند چماق، بر سر فرزندان انقلابی ما زده‌اند! تندروی به چه معنا؟ ببینید در مورد تندروی، دو بحث وجود دارد. اول: اینکه بگویند او چه کار کرد که این دیگری در برابر آن به مقابله دست زد؟ دوم: ما در ارزیابی کارنامه یک نهاد، از رأس هرم آن صحبت می‌کنیم و به تدریج پایین می‌آییم. بله شاید آن موقع، منِ نوعی هم یک دانشجو را هُل داده باشم، اما این کار چه ربطی به نظام دارد؟ در همان دوران دکتر شرف‌الدین خراسانی که استاد دانشگاه ملی بود، به دکتر سروش اجازه تدریس در آن دانشگاه را نمی‌داد! ما مبنای تحلیل‌هایمان، آموزه‌های حضرت امام، رهبر معظم انقلاب و چهره‌هایی، چون شهیدآیت‌الله مطهری و علامه محمدتقی جعفری است. آیا این اشخاص تندروی می‌کردند؟!

درخصوص جایگزینی اساتید اخراجی در فرآیند انقلاب فرهنگی، چه اقداماتی صورت گرفت؟
در آن دوره، طرحی برای جایگزینی اساتید اخراجی طراحی و به همین دلیل، بلافاصله دانشکده تربیت مدرس تأسیس شد. تأسیس این دانشکده، برای این بود که افراد تحصیلکرده در آن، برای تدریس در دانشگاه‌ها دوره ببینند. هرچند در این مسیر هم کارشکنی صورت گرفت. بالاخره جریانات وابسته به غرب، بیکار نمی‌نشینند. هر جایی که ما راهی باز کردیم، آن‌ها چاله‌ای جلو پای ما کندند. به عنوان مثال بودجه را کم دادند یا در مقام مدیر، مزاحمت‌های دیگری ایجاد کردند.

با وجود وقوع انقلاب فرهنگی و پاکسازی نسبی دانشگاه‌ها، جریان غربگرا چگونه مجدداً توانست در کشورمان جریان‌سازی کند؟
اینکه دوباره غرب توانست در داخل کشور جریان‌سازی کند و هنوز هم تهاجم فرهنگی و به قول برخی فعالیت‌های ناتوی فرهنگی و جنگ نرم ادامه دارد، به این خاطر است که اقدامات ما، به ویژه در دهه دوم برقراری نظام اسلامی، همپای جریان مقابل پیش نرفت! مثلاً به موازات اینکه در غرب، شرق‌شناسی و شیعه‌شناسی و... جدی گرفته شد، چرا دانشگاه‌های ما غرب‌شناسی را شروع نکردند؟ البته هنوز هم شروع نکرده‌اند! چرا استعمارشناسی را شروع نکردند؟ چرا امریکاشناسی، انگلیس‌شناسی، اسرائیل‌شناسی و... را شروع نکردند؟ چرا عصر رنسانس را بازکاوی نکردند؟ این همه پایان‌نامه در دانشگاه‌های ما چرا به این مسائل نپرداختند؟ چون این استاد یا این سیستم، در این جهت حرکت نمی‌کند؟ نه تنها به ارزیابی جریان عنود و کینه‌توز مقابل نمی‌پردازد، بلکه به شناخت خودش هم نمی‌پردازد! در امریکا دانشجویان، درباره دولت دوم احمدی‌نژاد، پایان‌نامه‌های متعدد در مقطع فوق‌لیسانس و دکتری می‌نویسند و پول هم دریافت می‌کنند. یکی از دانشجویان ایرانی که وابسته به یکی از خانواده‌های بسیار موجه بود، قرار بود پایان‌نامه‌ای در مورد اختلافات مراجع و علما در حوزه علمیه بنویسد! از او خواسته بودند برای این پایان‌نامه، هزار پرسشنامه را پر کند. ۱۰ هزار دلار هم به او داده بودند. این فرد هم به ایران آمد که این به اصطلاح تحقیق و پژوهش را انجام دهد. حتی پرسشنامه‌هایی را هم پخش کرد. البته بچه‌های سپاه متوجه و مانع شدند. پدر خانم او به بچه‌های سپاه گفته بود، من مسئولیتش را برعهده می‌گیرم، این پژوهش خطری ندارد. البته بعد که آن بنده خدا متوجه شد مسئله چیست، خودش هم با آن مخالفت کرد. منظور این است که در اینجا، دانشجوی دانشگاه ما، وقتی که خیلی بخواهد کار پژوهشی انجام دهد، مقاله‌ای در مورد مغول می‌نویسد. هرچند باید دید که آن مقاله و پژوهش هم واقعاً چقدر ارزش علمی دارد! چندی پیش دانشگاه آزاد اسلامی، کتابی درباره قرارداد‌های استعماری چاپ کرد که فقط تا پایان قاجار را انعکاس داده بود. در این کتاب، هیچ اشاره‌ای به قرارداد‌هایی که در دوران پهلوی اول و دوم بسته شد، نشده بود؛ یعنی حتی بعضی کتاب‌ها و پایان‌نامه‌ها هم که نوشته می‌شود، اینگونه است. در حالی که موضوعاتی درخصوص مشروطه، نهضت‌ملی شدن صنعت نفت، دوران سلطنت رضاخان و فرزندش هست، بسیار نیاز به پژوهش و بررسی دارد.

با توجه به اهداف و برنامه‌های رویداد انقلاب فرهنگی، چه پیشنهادی برای بهبود وضعیت فرهنگی و آموزشی کشور دارید؟
در مورد مسئله انقلاب فرهنگی، ابتدا ما باید مطرح کنیم که فرهنگمان، چیزی جز آموزه‌های قرآن، وحی الهی و تجسمش در وجود مقدس پیامبر (ص) و ائمه (ع) نیست. اگر بخواهیم چهره‌های فرهنگی اسلامی را مطرح کنیم، قطعاً و دست‌کم در مرحله نخست، پیامبر اسلام و ائمه هستند. ما باید در جامعه‌مان مطرح کنیم که فرهنگ اسلامی چه کاربردی دارد؟ باید در کتاب‌های درسی‌مان از نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه و... استفاده کنیم. در این صورت است که جامعه به طرف فرهنگ اسلامی می‌رود و هویتش را از آن می‌گیرد. علاوه بر این، ما باید خودمان تولید علم کنیم. باید بتوانیم تاریخ فرانسه‌ای را که تدریس می‌کنیم خودمان بنویسیم. نه اینکه تاریخ فرانسه‌ای که یک فرانسوی نوشته در دانشگاه‌هایمان تدریس شود. چون در این صورت، او بحث استعمار، جنایت، تجاوز و خیانت خود را توجیه می‌کند و مثلاً حمله به مصر را به عنوان نجات مصر از قرون وسطی جا می‌اندازد! لذا ما نه تنها باید تاریخ ایران، بلکه تاریخ جهان اسلام را هم خودمان بنویسیم. در این میان، علت وقوع انقلاب فرهنگی در کشور را فراموش کرده‌ایم. آقای دکتر صابر کبیر می‌گفت: «در دانشگاه هنر به قدری به من فشار آوردند که مجبور شدم به دانشگاه تهران بروم، اما وقتی به دانشگاه تهران آمدم، دیدم در اینجا همه طرفدار سیحون و بهایی‌ها هستند!....» دلیل وجود چنین وضعیتی، مدیریت نادرست فرهنگی است. اگر مدیریت فرهنگی کشور رها شود، چنین می‌شود. در حالی که انگلیسی‌ها برای استعمار فرهنگی خود، هزار و ۷۰۰ بخش شرق‌شناسی را راه‌اندازی کردند! این بخش‌ها تا هم‌اکنون همچنان در حال فعالیت هستند. یعنی بیش از ۳۰۰ سال! اگر انگلیسی‌ها هر مقطعی از تاریخ را رها کرده بودند، قطعاً چالشی برایشان به‌وجود می‌آمد. فلسفه و عرفان اسلامی ده قرن رشد کرده بود، اما از وقتی پای استعمار در این مملکت باز شد، این علوم رو به فراموشی رفت. حال اشخاصی چون: ملاهادی سبزواری یا علامه طباطبایی در این میان پدیدار می‌شوند، اما دیگر آن جریان وجود ندارد، در حالی که در گذشته، ادبیات، هنر، فلسفه و عرفان اسلامی جریان فرهنگی بود، بنابراین فکر می‌کنم مسئله فرهنگ را مورد بی‌توجهی قرار داده‌ایم. با یکی، دو جلد کتاب که نمی‌شود ۸۰ میلیون جمعیت را تربیت کرد و رشد داد. رشد و شکوفایی، تولید مستمر، منظم و در جهت کمال و ارتقا می‌خواهد. ما باید هم پیرامون انقلاب فرهنگی و هم در بیان فرهنگ استعماری غرب و فرهنگ شاهنشاهی و فرهنگ اسلامی، هزاران جلد کتاب تألیف می‌کردیم و تولید این تعداد کتاب، باید به طور مستمر ادامه داشته باشد. فرهنگ اینطور رشد پیدا می‌کند. وگرنه با چهار جلد کتاب و چند سخنرانی که کاری از پیش نمی‌رود. همین مطالبی را که از حضرت امام یا رهبر معظم انقلاب یا آیت الله مطهری و علامه جعفری مطرح می‌کنیم، هر کدام ۵۰ جلد کتاب است. اگر این موضوعات را به ۲۰۰ نفر بدهیم که هر کدام با دیدگاه و تحلیل خود، کتابی تألیف کنند، یک حرکت فکری- فرهنگی ایجاد می‌شود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار