کد خبر: 1090188
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
گفتاوردی در تراجم‌نویسی گذشته و آینده، بیم‌ها و امید‌ها
گفتاوردی که در پی می‌آید، درصدد نمایان ساختن آسیب‌های زندگینامه نگاری در تاریخ معاصر ایران به ویژه در دوران برقراری نظام اسلامی است. نگارنده در این سخنرانی تحقیقی، با استناد به پاره‌ای از تجربیات خویش به نکاتی چند اشارت برده که در خور تأمل می‌نماید. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر را مفید و مقبول افتد.
دکتر علیرضا جلالی

گفتاوردی که در پی می‌آید، درصدد نمایان ساختن آسیب‌های زندگینامه نگاری در تاریخ معاصر ایران به ویژه در دوران برقراری نظام اسلامی است. نگارنده در این سخنرانی تحقیقی، با استناد به پاره‌ای از تجربیات خویش به نکاتی چند اشارت برده که در خور تأمل می‌نماید. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر را مفید و مقبول افتد.

پیشینه زندگینامه نگاری در میان مسلمانان
مسئله تراجم‌نویسی در گذشته، در بین مسلمانان رواج داشته و در قالب‌های بسیار متنوعی، صورت می‌گرفته است. من گاهی محاسبه کردم که نزدیک به ۲۸ نوع، تراجم‌نویسی وجود داشته و حتی برخی کتاب‌هایی که عنوان تاریخ عمومی دارند، اصولاً از ترکیب تراجم شخصیت‌ها فراهم شده‌اند. این مخصوصاً در بین مؤلفان عرب بسیار مطرح بوده است، آن‌ها بیشتر این رویکرد را دنبال می‌کرده‌اند. وقتی ما این نوشتار‌ها را مطالعه می‌کنیم، می‌توانیم برای آن تا دوره انقلاب اسلامی را یک مقطع در نظر بگیریم. بعد از انقلاب اسلامی، در جامعه ما شرایط کاملاً تغییر می‌کند. از این جنبه که تراجم‌نویسی، قبلاً رویکرد هویتی را دنبال نمی‌کرده، یعنی نگاهی فراگیر، تمدنی و فرهنگی در بیوگرافی‌نگاری در میان مسلمانان دنبال نمی‌شده است. آن‌ها بیشتر دغدغه‌های فردی خودشان را دنبال می‌کردند و مثلاً سعی می‌کردند اساتید، شاگردان، ویژگی‌های علمی و وفات یک فرد را در آثار خودشان منعکس کنند و معمولاً هم از تعابیر مکرر و متشابهی استفاده می‌کردند. مانند اینکه ایشان آدمی موثق، درستکار و قابل اعتماد بوده و سخن از همه را در حد کلماتی مشخص به کار می‌بردند.
تحول زندگینامه‌نگاری در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با نظر به یک آسیب
شرایط پس از انقلاب اسلامی، جایگاه ویژه‌ای را برای بیوگرافی به وجود آورد. این جریان هم ابتدا از روحانیت آغاز شد. روحانیونی که در جریانات مربوط به انقلاب دخیل بودند، سعی کردند تا خاطرات خودشان را بازنویسی و منتشر کنند. وقتی ما به سمت تراجم‌نگاری روی می‌آوریم، در حقیقت می‌خواهیم الگو بسازیم. می‌خواهیم شخصیت و تجربیات راوی را در نظام دید خودمان قرار بدهیم و با توجه به مشاهداتی که هر فرد در حیات خود داشته و بسیار هم می‌تواند متنوع باشد، این ظرفیت را دارد که برای عده خاصی موضوعیت پیدا کند، البته مشروط بر اینکه زندگی اشخاص را واقع‌گرایانه انعکاس دهند و نه شعارگرایانه. وقتی به بیوگرافی‌های گذشته مراجعه می‌کنیم، متأسفانه می‌بینیم در این بیوگرافی‌ها، داوری‌های سلیقه‌ای صورت می‌گیرد و طوری نیست که انسان را ملموس و محسوس کند. بیشتر چهره‌هایی که در تراجم‌نگاری با آن‌ها ارتباط داریم، تقریباً هیچ‌گونه خطایی از آن‌ها سر نمی‌زند! افرادی هستند قدسی که از بدایت به دنبال راه خدا بوده‌اند و دوران جوانی بسیار منزهی را پشت سر گذاشته‌اند، هیچ خطا و گناهی در زندگی‌شان از آن‌ها عارض نشده و در پایان حیات هم با قداست از این دنیا رخت بسته‌اند! به این ترتیب ما همیشه، یک انسان شسته رفته را در تراجم‌نگاری داریم و این سبب شده که از اینگونه انسان‌ها الگوبرداری نشود. یعنی ما نوعی نگاه کاذب به واقعیت‌های جهان داریم. وقتی ما تحمل دیدن و پذیرش شخصیت انسان‌ها را به همان شکلی که بوده‌اند نداشته باشیم، مفهومش این است که خودمان هم در زندگی، واقعیت‌های زیستی خویش را لمس نمی‌کنیم و می‌خواهیم از خویش یک اسطوره بسازیم و خودمان را یک فرد منزه معرفی کنیم. به نظر بنده یکی از مبادی‌ای که باید در تراجم‌نگاری مطرح شود، این است که فرد با خودش صداقت داشته باشد و همین صداقت را هم به قلمش انتقال دهد و آنچه را که صادقانه از افراد ادراک می‌کند، انعکاس دهد. در هر صورت امروزه زندگینامه‌های غربی‌ها هم چه آن‌ها که ترجمه شده و چه آن‌ها که به زبان‌های اصلی در اختیار نسل ما قرار دارد، صادقانه هر چه را که برایشان اتفاق افتاده و فراز و فرود زندگی‌شان را منعکس کرده‌اند و این رویکرد جاذبه دارد. برای اینکه فرد در آن مضامین اصلی می‌تواند خودش را پیدا کند و روش‌های مواجه‌هان اشخاص با مسائل و مشکلات خودشان را به عنوان یک تجربه و عبرت، مورد استفاده قرار بدهد.
خلطِ مرز استناد و کرامت، در زندگینامه‌نگاری امروز
ما اگر واقع‌گرایانه به این جریانات توجه کنیم، خواهیم دانست که متأسفانه نویسندگانی هم که دست‌اندرکار اینگونه کار‌ها هستند، به لحاظ علمی در جایگاه مناسبی قرار ندارند. خیلی از تولیدات آنان مستنداتی ندارند که هیچ، بلکه گاهی خرافات را هم در لفافه‌کرامات انتقال می‌دهند! شما می‌بینید الان بیوگرافی‌هایی که درباره عرفا منتشر می‌شود، مطلوبیت فراوانی می‌یابد. به خاطر اینکه ما جامعه بسیار پرمسئله‌ای داریم که انسان‌ها می‌خواهند راه‌حل‌هایی بسیار میانبر برای مشکلات‌شان پیدا کنند، ولی کتاب‌هایی که واقع‌گرایانه مسائل را مطرح می‌کنند، متأسفانه با استقبال کمتری روبه‌رو هستند. ما در بین نوشتار‌های پیشین و مخصوصاً در دوره مشروطه، فردی مانند آیت‌الله آقانجفی قوچانی را داریم که وقتی «سیاحت شرق» ایشان را مطالعه می‌کنید، بسیار واقع‌بینانه وضعیت خودش را در دوره جوانی و تحصیل منعکس کرده است. امروزه کتابی از ایشان در دست است که در حال انتشار است. این کتاب تحلیل آقانجفی از مشروطه را در بر می‌گیرد که بسیار هم پرحجم است. وقتی به این نوشتجات آقانجفی قوچانی مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم همان صداقت را در بالاترین سطح ممکن و تا پایان حیات حفظ کرده است. اینکه من از شاگردان آخوند خراسانی هستم، در یک منطقه‌ای دارای عنوان هستم و مردم به من چگونه نگاه می‌کنند، این‌ها موجب نشده تا خاطرات دوران جوانی و برخی از دلباختگی‌هایش را منعکس نکند. این صداقت سبب می‌شود کتاب جاذبه داشته باشد و می‌بینید که کتاب ایشان، خود به خود در تیراژ‌های بسیار بالا همیشه مقبولیت عام داشته و هر کس که آن را یافته، استفاده کرده است. کتابی مانند روح مجرد مرحوم علامه تهرانی هم کتاب پر جاذبه‌ای است یا کتابی که مرحوم راشد درباره پدرشان مرحوم ملاعباس تربتی نوشته‌است، کتابی خواندنی است، از این جنبه که واقع‌گرایانه هستند و ملموس و مقبول مطالب خودشان را منعکس کردند.
بلاتکلیفی زندگینامه نگاران امروز، در یافتن فراز‌های اصلی حیات سوژه
امروزه، چون بسیاری از دست‌اندرکاران تهیه این طور کتاب‌ها، مبادی و مقدمات لازم را از لحاظ علمی طی نکرده‌اند، نمی‌دانند که روی چه نکته‌ای بیشتر باید تأکید کنند یا اینکه چگونه می‌توانند الگوساز باشند یا چگونه می‌توانند شخصیت‌ها را طوری تبیین کنند که هم به او توهین نشود و هم مقبولیت عامه پیدا کند. این طور نباشد که مانند سکه ممسوحه، افراد وقتی به این طور منابع مراجعه کنند، ببینند که همه‌شان عین هم هستند و فقط تاریخ تولد‌ها و فوت‌هایشان با هم فرق می‌کند! بنده هزار و ۲۰۰ عنوان بیوگرافی مشاهیر مدفون در حرم مطهر حضرت رضا (ع) را در پنج جلد تألیف کردم. این کار یا با نظارت بنده یا مستقیماً کار بنده بوده است. سعی کرده‌ام تا سرحد امکان، نکاتی را که می‌تواند مایه عبرت باشد، منعکس کنم که دستورالعملی نیز در آن باشد. اگر توبه‌ای اتفاق افتاده، بگوییم. اگر خطایی، اگر افراطی یا تفریطی بوده تا جای ممکن منعکس کنیم. برای اینکه بتواند قابل استفاده افراد باشد، و الا غیبت پشت سر اموات خواهد بود! شما وقتی به مکه و مدینه مشرف می‌شوید، در تمام قبرستان بقیع و مداخل مکان‌هایی مانند احد، همه تابلو‌های بزرگ سخنان نبی‌اکرم (ص) است که شما ببینید و عبرت بگیرید. اصلاً مسئله عبرت است و الا نوشتن زندگینامه، به خودی خود ارزشی ندارد، چون انسان خودش نمی‌ماند، چه برسد به خاطره‌اش!
ظهور رضاخان و فروپاشی دودمان‌های بزرگ
امروزه در زندگینامه نویسی‌های غربی، تبار‌ها را دنبال می‌کنند، ولی شما می‌بینید از زمانی که حاکمیت رضاخان اتفاق افتاد، دودمان‌های بزرگ در ایران از هم فرو پاشیدند. مخصوصاً بنده با توجه به اینکه حداقل دو دهه است درباره تاریخ شهر مشهد کار می‌کنم، می‌بینم که قبلاً در این شهر، دودمان‌هایی بوده‌اند که بیشتر روحانی، تاجر، اهل سیاست یا از ارباب هنر بوده‌اند. این‌ها مجموعه‌ای از سنت‌های خانوادگی را بین خودشان استمرار بخشیده‌اند. متأسفانه رژیم رضاخان که آمد، این ارتباطات سنتی و ارگانیسم‌های درونی جامعه را تخریب کرد. شهید آیت‌الله مطهری گزارش می‌دهد خانواده مرحوم میرزا عبدالله مجتهد خراسانی، دو قرن جریان فلسفه را در خراسان زنده نگه داشته و حفظ کرده‌اند، اما همان خاندان با توجه به شرایطی که رضاخان به وجود آورد، کسوت روحانیت را کنار گذاشتند و بیشتر جذب محافل علمی و دانشگاهی شدند. افرادی مانند مرحوم دکتر حسن شهیدی، از آن افراد بوده‌اند. این‌ها به سمت مشاغل جدید کشیده شدند و حتی بعضی دیگر، به طرف حزب توده و روشنفکری افراطی‌اش رفتند. نتیجه‌اش این شد که این خاندان‌های خدوم، به رغم برخورداری از همان استعداد، سیادت و همان انسان‌های لایق که بین خودشان دارند، دیگر در میانشان از آن سنت‌های خانوادگی خبری نیست. روی این جهت اگر ما بخواهیم بیوگرافی‌نگاری کنیم، حتماً باید به تبار اشخاص توجه داشته باشیم. حتماً باید افرادی این بیوگرافی‌ها را بنویسند که واقعاً به این مباحث اشراف داشته باشند و درک کنند که مسئله از چه قرار است. در بین حوزویان خراسان، غیر از شهید آیت‌الله مطهری، بنده حتی یک نفر را به خاطر نمی‌آورم که نسبت به این قضایا حساسیت نشان داده باشند و بیوگرافی خودشان، تاریخ حوزه، دودمان‌ها و شخصیت‌ها را مورد توجه قرار دهند. در بین دانشگاهیان هم متأسفانه این غفلت وجود دارد. هم حوزه و هم دانشگاه، در این باره کوتاهی کرده‌اند. بیشتر نویسندگانی هم که در سه دهه اخیر، در این باره قلم زده‌اند، به صورت خودجوش به این عرصه روی آورده‌اند. بنده اگر چه تحصیلات عالی حوزوی و تحصیلات دانشگاهی دارم، اما این موضوع را فقط از راه تجربه به دست آورده‌ام.
در ابطال انگاره آغاز جریان زندگینامه نگاری از یونان
اینکه گفته می‌شود که جریان زندگینامه نگاری از یونان شروع می‌شود، بنده به این سخن اعتماد ندارم. درست است که پولاتار یا مثلاً افراد دیگری از یونانیان هستند که کهن‌ترین متن‌های بیوگرافی و احوال انسان‌ها را منعکس کرده‌اند، اما بنده اعتقادم بر این است که مخصوصاً در جریان انساب و تبارشناسی، ما در دوره پادشاهی هخامنشیان در کتیبه‌هایی مانند بیستون مواردی را داریم که افراد تبار خودشان را منعکس کرده‌اند. پس معلوم می‌شود که در آنجا اتفاقاتی افتاده و هویت‌هایی شکل پیدا کرده است. یک تمدنی به وجود آمده، منقطع از تمدن‌های گذشته‌اش. ما همیشه سعی کرده‌ایم گذشته خودمان را نفی کنیم و نتیجه‌اش این شده که امروزه فکر می‌کنیم حتی در این باره هم به جهان غرب وامدار هستیم. من معتقدم ابتکار‌هایی که مخصوصاً در انقلاب اسلامی، درباره تراجم‌نگاری اتفاق افتاده است، توجه بسیاری از محافل جهانی و اسلامی را جلب کرده است.
توجه به زندگینامه نگاری در غرب
بنده در آلمان شاهد بودم که در بزرگ‌ترین کتابفروشی شهر برلین، بیشترین کتابی که از قفسه‌ای خریده می‌شد، مربوط به بیوگرافی‌نگاری بود. من این احساس را داشتم که این بیوگرافی‌نگاری، اطلاعات فرد را نسبت به اوضاع و احوال جامعه خودش به‌روز می‌کند. برای اینکه طرف ۶۰، ۵۰ سال زندگی کرده و تجربه این ۶۰ سال او را شما می‌توانید با ۱۰ ساعت مطالعه، به دست آورید؛ لذا دیدم که به صورت بهت‌انگیزی مخصوصاً جوانان به سمت این نوع منابع یورش می‌آوردند و به صورت شگفت انگیزی بغل بغل از این نوع کتاب‌ها را در قفسه بیوگرافی‌ها می‌گذاشتند و از آن طرف، افراد به صف می‌ایستادند و می‌خریدند!
آن‌ها حتی درباره اینکه شجره فرهنگ غرب چگونه از یکدیگر انشعاب پیدا کرده و فرهنگ لاتین چگونه مبنای فرهنگ‌های امروز کشور‌های اروپایی قرار گرفته و اینکه مجموعه این‌ها به یک ریشه برمی‌گردند، پوستر‌های بسیار گران‌قیمتی چاپ کرده و در محل‌هایی نصب کرده بودند تا آن وحدت قومیتی خودشان را به این شکل اطلاع رسانی و تبلیغ کنند. متأسفانه الان متروک‌ترین علم ما، علم انتساب است، الا درباره سادات. بنده در محافل دانشگاهی خودمان حتی یک مقاله درست و حسابی درباره بهره‌گیری مورخان از علم انساب ندیدم! در صورتی که وقتی شما به منابع انساب افرادی، چون فخری، بیهقی و امثال این‌ها مراجعه می‌کنید، می‌بینید که این‌ها اطلاعات بسیار ارجمندی از شکل‌گیری فرهنگ شیعی در متن کشور ایران و کشور‌های دیگر منطقه دارند. اینگونه تجربیات و منابع، چون وارد مطالعات تاریخی ما نشده، لذا آن قسمت‌هایمان کاملاً رها شده است! اگر این کار‌ها را به درستی انجام ندهیم، آن هویتی که باید در بین ما به وجود بیاید، شکل پیدا نمی‌کند.
ضرورت توجه به اسناد، در زندگینامه‌نگاری
بنده حداقل ۱۰ سال، در مرکز اسناد انقلاب اسلامی و چهار سال به عنوان معاونت پژوهشی دیگر مراکز اسنادی انقلاب، فعال بوده‌ام. بهره‌گیری از اسناد را اولین گام برای تدوین دقیق یک ترجمه می‌دانم. الان مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چند میلیون سند دارد. مرکز اسناد ملی هم چند میلیون سند دارد. معاونت فرهنگی وزارت ارشاد، آن طور که من گمان می‌کنم، پرحجم‌ترین اسناد کشور را در اختیار دارد، چون از همه استانداران اوایل انقلاب خواستند تمامی اسناد را به تهران منتقل کنند. امروز وقتی می‌خواهیم درباره شورای شهر مشهد یا درباره هر موضوع دیگری مطالعه کنیم، باید رفت و آمدی به تهران داشته باشیم یا صفحه‌ای فلان تومان، بتوانیم فقط کپی این اسناد را از مرکز اسناد ملی تحویل بگیریم. این‌ها برمی‌گردد به اینکه مسئولان استانی ما همت درستی برای حفظ اسناد مورد نیاز محققان شهرشان از خود نشان ندادند! بنده برای حفظ اسناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشهد که درباره آن مسئولیتی هم داشتم، خیلی تلاش کردم. با همه شخصیت‌های تراز اول ارتباط برقرار کردم که بیایید هزینه‌اش را پرداخت کنید، بلکه این اسناد از شهر برده نشود، ولی آن‌ها را برداشتند و به تهران بردند! امروز هر محققی بخواهد درباره انقلاب اسلامی تحقیق کند، باید به آنجا برود، تازه آیا بگذارند، یا نگذارند. باید این قدرت فرهنگی توزیع شود. مرکز همه چیز، نباید در تهران باشد. شهر‌های دیگر و این همه جوان که امروزه در حال تحصیل هستند و فردا ان‌شاءالله بارور می‌شوند و می‌توانند خدمت کنند، این‌ها به منابع نیاز دارند. آیا همیشه باید به تهران مراجعه و سند فراهم کنند؟ این تصمیم‌گیری‌ها مخصوصاً از طریق بنیاد شهید قابل پیگیری است که حداقل اسناد مربوط به شهدای انقلاب اسلامی را در دسترس قرار دهند و کار محققان این حوزه را راحت کنند.
ضرورت توجه به سفرنامه نگاری، در فرآیند زندگینامه نگاری
خاطرات، اندیشه‌ها و اسفار افراد که سفر‌ها چگونه اتفاق افتاده و آیا سفرنامه‌ای از هر فرد وجود دارد یا ندارد، در زندگینامه نگاری مهم است. الان در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی (ع)، انواع و اقسام سفرنامه‌ها هست. برخی از این سفرنامه‌ها شاید تنها متن تاریخی آن دوره باشد و، چون سفرنامه‌ها بسیار به امور جزئی می‌پردازند و وقایع را محسوس می‌کنند، افراد محقق می‌توانند با آن‌ها ارتباط جدی‌تری برقرار کنند. احیای این سفرنامه‌ها برای نوشتن بیوگرافی‌های جامعی دایره‌المعارف لازم است. الان شهر مشهد، هیچ گونه دایره‌المعارفی ندارد! تنها دایره‌المعارفی که در حال تدوین است، برای آستان قدس رضوی (ع) است با ۵‌هزار مدخل. همه‌اش هم درباره خود حرم مطهر رضوی (ع) است، ولی آیا این شهر تاریخی به دایره‌المعارف نیاز ندارد؟ آیا مشهدشناسی اولویت ندارد؟ یا فارس‌شناسی؟ یا کرمان‌شناسی؟ این امر در باره بسیاری از شهر‌ها محقق شده، ولی هنوز مشهدشناسی اتفاق نیفتاده است! ما کدام مقطع مهم از تاریخ ایران را داریم که مشهد در آن حضور نداشته باشد؟ مخصوصاً از دوران سلجوقیان به این طرف، تقریباً این شهر همیشه موقعیت خودش را در تاریخ تحولات ایران حفظ کرده است. باید حرمت و جایگاه این شهر و خدماتش و شخصیت‌هایی که در آن زندگی کرده‌اند، به نوعی منعکس شود. باید کارنامه افراد، نامه‌ها و مکاتبات‌شان، سخنرانی‌هایشان، نظرات‌شان، رسائل‌شان و روش‌های روزآمد و کارآمدشان ثبت شود که در مقطع خود چگونه زندگی می‌کرده‌اند. در شخصیت شناسی، باید خود فرد، اساس همه‌جست و جو‌ها باشد، یعنی باید شخصیت و حرمت فرد، در پایه و اساس فرآیند پژوهش قرار بگیرد و ما حتی ریزترین رفتار‌های او را هم بتوانیم ببینیم، بشناسیم، بشناسانیم و جایگاهش را تبیین کنیم. این طور هم نباشد که مثلاً، چون فلان شهید سواد نداشته یا روستایی بوده یا کم سن و سال بوده، پس باید او را نادیده گرفت و به شرح حال شخصیت‌های نامور پرداخت. این یک نوع ظلم به فرهنگ‌هایی است که در بخش‌های پایین جامعه قرار دارند، اما مولد هم همان‌ها هستند. الان پرتولیدترین فضای فرهنگی ایران، به‌وسیله عشایر دارد مدیریت می‌شود. عشایر در کوهستان‌ها، کوه و کتل‌ها زندگی می‌کنند. ممکن است هیچ کدام‌شان هم در سرمایه‌گذاری‌های فرهنگی و ملموس ما دخیل نباشند، اما تمام ایران وامدار عشایر است. تمام تولیدات، صنایع دستی، کاشی‌کاری‌ها همه این فرش‌ها را وقتی پی جویی می‌کنید، نهایتاً از دستان مقدس و مبارک این عشایر بیرون می‌آید، به این آدم‌های کوه‌نشین برمی‌گردد و نه از دست انسان‌هایی که فقط مصرف‌کننده محصول بوده و هستند؛ و سرانجام، باز هم در دغدغه شاخص الگوسازی
اکنون اگر بخواهیم برای کودکان‌مان الگوسازی کنیم، اگر بخواهیم بگوییم که چه عشق‌هایی وجود داشته، چه علایقی نقش آفرین بوده، مردم انقلابی به چه جامعه‌ای فکر می‌کردند، چه ارتباطاتی آن‌ها را به صحنه می‌کشانده، امام خمینی چه جایگاهی برای این انسان‌ها داشته، اگر این‌ها را ما بخواهیم تبیین کنیم، واقعاً باز هم با مشکلات تعلیم و تربیتی موجود در جامعه روبه‌رو خواهیم شد و از سوی دیگر نوباوگان ما از رسانه‌های غربی برای خودشان الگوسازی می‌کنند! متأسفانه قهرمان‌های بومی و خودی، در جامعه ما ناشناخته باقی مانده‌اند. اگر ما بتوانیم نوشتار‌های خودمان را به سمت محسوس‌سازی و مقبول‌سازی پیش ببریم و علاوه بر این از نشر اکاذیب نسبت به شخصیت‌ها بپرهیزیم و واقعیت‌های زندگی این شخصیت‌ها و مخصوصاً شهدا را درست منعکس کنیم، به نظر بنده توانسته‌ایم نقش فرهنگی خودمان را ایفا کنیم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار