بیتردید در نیمه دوم حاکمیت سلسله قاجار و نیز دوره برکشیدن رضاخان، ایران در نظر دولت انگلستان به مثابه حائلی برای جلوگیری از پیشروی روسیه به سوی هندوستان قلمداد میشد. در این ادوار، چه طراحیها که برای تحقق این نگره نشد و چه هزینههایی که بر ملت ما تحمیل نگشت! بازخوانی این فصل از سیاستهای استعماری بریتانیا، بس مهم و عبرت آموز مینماید. در مقال پی آمده، کوشش شده است جوانبی از این موضوع مورد بازخوانی قرار گیرد. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
تقویت تجزیه طلبی در ایران، برای حفظ مستعمرات هندوستان
در اندیشه سیاستمداران بریتانیا، کشور ایران نقطهای بود که باید به عنوان سپری در برابر پیشروی روسیه به سوی هندوستان مورد استفاده قرار میگرفت. در این طرح، نخست باید سلطه بر ایران محقق میشد تا این کشور بتواند بلاگردان منافع انگلستان باشد و کارگزاران آن برای ایفای این نقش با یکدیگر رقابت کنند. تجزیه کشورمان و خدشه به تمامیت ارضی آن در عداد راهبردهایی بود که برای نیل به این هدف، پیاده و سوگمندانه محقق شد. سارا اکبری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران ماجرا را اینگونه بازنوشته است:
«شبه قاره هند به واسطه اهمیت منابع اقتصادی و مالی فراوان و موقعیت تجاری خاصی که دارد، از دیرباز مورد توجه اروپاییها بوده است. از قرن پانزدهم میلادی، رقابت استعمارگران پرتغالی، هلندی، فرانسوی و انگلیسی برای تسلط بر این سرزمین آغاز شد. در این میان انگلیسیها در سال ۱۶۰۰ م با تأسیس کمپانی هند شرقی در سواحل غربی هندوستان توانستند بهتدریج بر تمام هند مسلط شوند. بنابراین هندوستان به منزله مهمترین مستعمره انگلیس و مرکز ثقل سیاست خارجی، اقتصادی و نظامی آن بود و هرگونه تحولی در سرزمینهای همجوار هند و حتی در اروپا با سنجش وضعیت هند و چگونگی تأثیر جریانات بر آن مطرح میشد. حفظ هندوستان بخش اصلی سیاستهای راهبردی دولتمردان انگلستان در شرق بهشمار میآمد، بهگونهای که لرد کرزون نایبالسلطنه هند، دراینباره گفته است: انگلستان بدون هند امکان زیستن ندارد، در دست داشتن هند سند تعویضناپذیری از فرمانروایی در جهان شرق است، از زمانی که هند شناخته شده است، سرورانش همواره صاحب نیمی از جهان بودهاند، این مملکت قدرت و عظمت انگلستان را تشکیل میدهد... در قرن نوزدهم امپراتوریهای عظیم روسیه، فرانسه و بریتانیا به منظور گسترش استعمارگریهای خود در جهان، در رقابت تنگاتنگی بهسر میبردند. ایران با داشتن مجموعه شرایط ژئوپلتیک و ژئواکونومیک، در مرکز توجه این دولتها قرار گرفت. روسیه و فرانسه با هدف تضعیف قدرت بریتانیا میکوشیدند با ایجاد التهاب در مرزهای هند و تصرف سرزمینهای مجاور آن بهویژه ایران - که دروازه ورود به آن شمرده میشد- گلوگاه عمده بریتانیا را در آسیا خفه کنند. بر این اساس ایران به عنوان منطقهای بسیار حساس در ورودی مستعمره هندوستان، محل تمرکز سیاسی، اقتصادی و نظامی دقیق سیاستمداران دولت لندن قرار گرفت و حفظ موقعیت برتر در آن بهویژه در حوزه خلیج فارس که از آسانترین راههای دسترسی به شبهقاره هند بود، بخش تفکیکناپذیر سیاست خارجی انگلستان شد. از منظر ژئوپلتیکی، پیشروی روسها در آسیای مرکزی و رسیدن به مرزهای هندوستان، باعث شد دیپلماسی حکومت انگلستان در مرزهای شرقی ایران و بهطور خاص نواحی خراسان، قائنات، بیرجند و سیستان فعال شود. اهمیت این منطقه باعث شد هیئتهای نظامی و سیاسی انگلستان به منطقه اعزام شوند تا راهی برای کاهش نفوذ روسیه در منطقه پیدا کنند. سیستان به دلیل نزدیکی به مرز بلوچستان، بهترین کانون قدرت انگلستان در شرق ایران بود. از طرف دیگر، انگلستان با تصرف بخشهایی از خراسان و سیستان میتوانست آمادگی لازم را برای مقابله با روسها در خراسان فراهم کند. براساس همین سیاست بود که انگلیسیها به افغانها (هرات) رشوه میدادند تا ادعای استقلال و جدایی از ایران کنند بلکه بتوانند از این طریق بر هرات نیز مسلط شوند و درنهایت هم به هدف خود رسیدند، چراکه برخورد میان دو کشور رو به افزایش نهاد، بهگونهای که تعیین خط مرزی مشخص در بخشهای مرکزی خراسان اجتنابناپذیر شد. در نهایت انگلیسیها برای حفظ هندوستان با طرح کمربند شرق و اشغال شرق خراسان، تصرف بلوچستان ایران، انعقاد موافقتنامههای مرزی گوناگون و ایجاد پایگاههای بیشمار توانست به خلیج فارس دست یابد. همچنین بر اساس همین اهداف، انگلیسیها پروژه ایرانزدایی را از منطقه خلیج فارس طراحی کردند و کوشیدند با تضعیف ابزارهای قدرت ایران در این حوزه استراتژیک، استیلای خود را توسعه بخشند. تسلط انگلیس بر خلیج فارس به سیاستهای استعماری این کشور در قبال ایران، امکان بیشتری میداد. اوایل سال ۱۹۱۹ (بهمن ۱۲۹۷) سر پرسی کاکس وزیرمختار موقت انگلیس، با همکاری وثوقالدوله و صارمالدوله، طرحی را ریخت که براساس آن در هر یک از وزارتخانهها و ایالتهای مهم ایران، مستشاری خارجی حضور داشته باشد. قشون متحدالشکل نیز زیر نظر فرماندهی انگلیسی و با استقلال اجرایی کامل سازمان یابد. این طرح را میتوان پیشدرآمد قرارداد ۱۹۱۹ دانست. در مهر ۱۲۹۸، لرد جورج ناتانیل کرزون به وزارت خارجه انگلیس رسید. او به مدت چند سال، در زمره گردانندگان وزارتخانههای خارجه و هند بود. کرزون همواره با دقت و تعصب به ایران مینگریست و خلیج فارس را دریای بسته و بخشی از مرز آبی هند میدانست و برای حفظ آن نیز آرزو داشت تا زنجیرهای از کشورهای وابسته ایجاد کند که از مدیترانه تا کوههای پامیر کشیده شده باشد. سلطه انگلستان بر ایران با انگیزههای ژئوپلتیکی و استراتژیکی جهت حفظ و تأمین امنیت هند، در دوره پهلوی نیز تداوم یافت. انگلستان همواره با فرستادن جاسوس، نیروهای نظامی، ایجاد خطوط تلگراف در بلوچستان، نفوذ در خانوادههای متنفذ محلی و تفرقهافکنی میان آنان و دولت، عملاً حق حاکمیت ایران را بهویژه در نواحی شرق و جنوب شرقی نقض میکرد و از هیچ تلاشی برای اضمحلال حاکمیت ایران بر این مناطق که ارتباط مستقیمی با هندوستان و در نتیجه منافع انگلستان داشت، فروگذار نکرد. مشی سیاسی دولت بریتانیا در قرنهای اخیر نسبت به ایران، بیش از هرچیز متأثر از ضرورت حفظ و حراست مستعمره زرخیز هندوستان، از چنگ رقبای اروپایی، روسها و... بود و در این میان ایران برای انگلیسیها جزئی از دیوارهای بود که راه هند را بر دشمنانمیبست و در نتیجه آنان خواهان تغییر مرزها و ژئوپلتیک ایران بر اساس منافع خود بودند....»
قدرت ایران، نمیتواند به اندازه ضعفش برای ما مفید باشد
همانگونه که اشارت رفت، آنچه دولت انگلستان برای حفظ منافع خویش در هندوستان و ایران به انجام رساند، در وهله نخست نافی استقلال کشورمان بود. بیتردید یک مملکت خوداتکا هرگز نمیپذیرفت که قلمرو خویش را سپر بلای یک قدرت خارجی و هزینههای مادی و معنوی آن را بر ملت تحمیل کند. حمایت از سران وابسته و مزدور پروری در ایران، از بدو راهیابی بریتانیا به این دیار نیز از همین روی آغاز شد و تداوم یافت. سیدهاشم منیری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره آورده است:
«اهمیت و نقش آفرینی ژئوپلتیکی ایران و تبدیل آن به عنوان محور کانونی کنترل، تلاش دو کشور روسیه و انگلیس برای حفظ منافع خویش، رقابتهایی سنگین را در دو سطح سیاسی و امنیتی در این منطقه موجب شد، به گونهای که ایران به محل مناقشه و تلاقی قدرتها تبدیل شد تا در نقش دولت حائل یا به تعبیری نقش ضربه گیر در مسئله شرق و بهویژه مسئله هند بازی کند. از آن سوی روسیه با سیاستهای امپریالیستی و توسعه طلبانه اش، انگلیس را در فشار و هراس قرار داد. بازی بزرگ که آن را رویارد کیپلینگ برای تحلیل سیاستهای ژئوپلتیکی رقابت آمیز بریتانیای کبیر و امپراتوری روسیه در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی مفهوم سازی کرده است، جایگاه و نقش انگلیس را که عملاً پس از تسلط بر هند و بعضی از جزایر و معابر دریایی خلیج فارس با ایران همسایه شده بود، مشخص میکند. سرزمین هند برای انگلستان از اهمیت بالایی برخوردار بود و اولویت و اهمیت آن ایجاب میکرد تا پیمان ها، دوستی و دشمنیها بر محور دور شدن، تضعیف یا احاله امتیازهایی به رقبای اروپایی و روسیه تدوین شود، اما رویکرد انگلیس در رویارویی با ایران بسیار رذیلانه بود، بهطوری که با زمینه مندی دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای که به جدایی شهرهای آباد شمال ایران انجامید، ایران تضعیف و متلاشی میشد و دیگر نه توان توجه به هندوستان را پیدا میکرد و نه میتوانست به شورشیان و آزادیخواهان این منطقه کمک کند. از طرفی، اگر جنگ ادامه مییافت و روسها حوزه تصرفی خود را به مرکز ایران گسترش میدادند، خطر نزدیکی آنها به هندوستان وجود میداشت. اوزلی طی گزارشی، سیاست کلی انگلستان در ایران را چنین بیان میکند: عقیده باطنی من آن است که چنانچه فقط امنیت قلمرو هند در نظر ما باشد، بهترین سیاست آن است که ایران را در وضع و حالت ضعف و بربریت (غیر تمدن) رها کنیم. قدرت ایران هیچ وقت نمیتواند به اندازه ضعفش برای ما مفید واقع شود، اما دوستی اش همیشه لازم است... بنابراین ضعف و شکست ایران و استمرار دوستی با انگلستان، برای امنیت هندوستان ضروری بود. علاوه بر صحنه داخلی، محور مناسبات و روابط خارجی نیز بر تحولات سیاسی و امنیتی سایه افکنده بود. حضور ناپلئون و عهدنامههای دوجانبه میان انگلستان و روسیه (به لحاظ سیاسی)، استقرار کمپانی هند شرقی و فروش و تجارت پارچههای انگلیسی از طریق خلیج فارس و نیز از طریق خاک عثمانی (اقتصادی) و حفظ دولتهای حائل و ضربهگیر مانند افغانستان و ایران (امنیتی) بستری را فراهم کرد که درنتیجه مجموع این مؤلفهها، سود چشمگیری از سیاست، اقتصاد و امنیت متوجه انگلستان شد. بنابراین ذخایر عظیم سیاسی و اقتصادی با استراتژی مهار، روسیه را برای همیشه از دست اندازی به شرق بازداشت و فرادستی خود را در بازی سیاست داخلی ایران با صبر و انتظار پیش برد. به همین دلیل، ترس همیشگی ایران از همسایه شمالی (روسیه)، این بهانه را برای مداخله انگلیس و نیز کشورهای طرف سوم به بهانه امنیت در طول تاریخ فراهم کرده است. از این همه میتوان نتیجه گرفت که در دهه ۱۸۳۰ م به بعد، در نتیجه اجماع فزاینده در انگلستان مبنی بر اینکه روسیه به زیان ایران و آسیای میانه در حال توسعه طلبی خود است، مسئله شرق و بازی بزرگ ریخته شد. تسلط انگلیس بر هند و موقعیت اقتصادی آن به حدی بود که هرگونه استراتژی و تاکتیکی برای محافظت از آن و جلوگیری از هرگونه توسعه طلبی جهت نزدیکی به مرزهای آن هر خلف وعده و قراردادی را بحق جلوه میداد و توجیه هر وسیلهای را برای آن هدف، موجه میساخت. انگلیس در مواجهه با قدرت روسیه، از سیاست دوگانهای که پیامدی جز مهار آن نداشت، استفاده کرد و در مورد ایران نیز مصمم بود با ضعیف نگه داشتن آن، سودایی برای حمله به هند و فرصتی برای توسعه طلبی در سر نداشته باشد....»
بریتانیا در سودای زنجیرهای
از «دریای مدیترانه تا کوههای پامیر»
در ابزار انگاری انگلیسیها از ایران برای جلوگیری از پیشروی روسیه، تسلط بر خلیج فارس اهمیتی ویژه مییافت، چه اینکه نوع استفاده از این شاهراه آبی میتوانست بر حفظ هندوستان و ایران تأثیری بسزا داشته باشد. از این روی دولتمردان و فرستادگان بریتانیایی، برای تسلط بر این منطقه کلیدی برنامهریزیهای کلان و تلاشهای فراوان کردند، اقداماتی که به ترتیب پی آمده، در مقال رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران بازتاب یافته است:
«حضور بریتانیا در خلیج فارس، امکان سیطره مؤثر هرگونه قدرت یا دولت محلی بر این منطقه را از بین برد. تفوق بریتانیا در خلیج فارس، در واقع مانع از آن شد که مبارزه منطقهای و تکامل طبیعی به پیدایش یک قدرت منطقهای عمده در خلیج فارس منجر شود. هرگونه اعمال منطقهای قدرت - بهویژه در امتداد خلیج فارس - مستلزم بسیج منابعی بود که در توانایی هیچیک از بازیگران بالقوه قرار نداشت. خود ایران نیز به دلیل ناتوانی و ضعف سلسله قاجار، برای اعمال هرگونه نفوذ در خلیج فارس، بیشازپیش ناتوان بود. یکی از آخرین تلاشهای ایران در سال ۱۲۴۴ این بود که ناصرالدین شاه کوشید با کمک گرفتن از بریتانیا یک نیروی دریایی تشکیل دهد، اما بریتانیاییها به دلیل نگرانی از مقاصدی که ایران در این زمینه داشت، این فکر را نپذیرفتند. در سالهایی که دولت قاجار دچار ضعف اساسی بود، مقامات انگلیس از جمله سر آرتور هاردینگ و لرد کرزون، به مناطق شیخنشینهای خلیج فارس سفر و حمایتهای علنی خود را از شیوخ کویت و بحرین اعلام میکردند. سلطه انگلیس بر خلیج فارس ادامه داشت تا اینکه سرنوشت جنگ جهانی اول به گسترش نفوذ این کشور در خلیج فارس کمک کرد. انگلیس پیروز بزرگ جنگ جهانی بود. موقعیت این دولت در خاورمیانه، بیاندازه نیرومند بود و در ایران یکهتازی میکرد. نیروهای نظامی انگلیس، بخشهایی از خاک ایران را در تصرف داشتند. ژنرال ویلفرید مالسون نیروی موسوم به حلقه خاوری ایران را به دور مشهد و سیستان کشیده بود. ژنرال سر پرسی سایکس، فرمانده پلیس (تفنگداران) جنوب ایران، مناطق جنوب کشور را زیر نظر داشت. در بوشهر و کنارههای خلیج فارس، یگانهای هندی چند قرارگاه و پادگان برپا کرده بودند. منافع انگلیس برای حضور در خلیج فارس عبارت بود از: اول شرکت نفت انگلیس و ایران، دوم بانک شاهنشاهی ایران، سوم شعبه تلگراف هند و اروپا و کمپانی تلگراف هند و اروپا و چهارم تجارت دریایی در خلیج فارس که شامل خطوط کشتیرانی نیز میشد. تسلط انگلیس بر خلیج فارس به سیاستهای استعماری این کشور در قبال ایران امکان بیشتری میداد. با این همه دلمشغولی اصلی این دولت، گوهر امپراتوری بریتانیا، یعنی سرزمین هندوستان بود. لرد کرزون برای حفظ هندوستان نیز آرزو داشت تا زنجیرهای از کشورهای وابسته ایجاد کند که از مدیترانه تا کوههای پامیر کشیده شده باشد....»
حکومت رضاخان، خاکریز انگلستان در برابر روسیه
دولتمردان بریتانیا پس از سالیان دراز برنامهریزی برای تسلط بر ایران، سرانجام چاره را در آن دیدند که به تغییر ساختار سیاسی کشورمان روی آورند. برای آنان دیگر جاسوسان دربار و نمایندگان وابسته مجلس، کافی به نظر نمیرسیدند و باید کلیت حکمرانی در ایران و سیاستگذاریهای آن را به دست میگرفتند! برکشیدن رضاخان و پهن کردن بساط اختناقی خشن و ۲۰ ساله، حاصل این تصمیم در میان بخشی متنفذ از حاکمیت انگلستان بود. حسین فردوست از نزدیکان پهلوی دوم، در خاطرات خویش به این مهم اذعان کرده است:
«انگلیسیها بسیار پیش از صعود رضاشاه به سلطنت، در طبقات بسیار بالای ایران نفوذ عمیق داشتند. روسها قبل از انقلاب کمونیستی، به وسیله نیروی قزاق نفوذ خود را اعمال کردند و پس از کمونیست شدن، راه نفوذ پنهانی و حزبی را پیش گرفتند. انقلاب بلشویکی در روسیه و مشغول شدن روسها به مسائل داخلی خود، بهترین موقعیت را برای انگلیسیها فراهم آورد تا یک حکومت مقتدر نظامی در ایران برقرار کنند. بدین ترتیب، ایران سپر بلای هندوستان شد تا منافع استراتژیک انگلستان محفوظ بماند. رضاخان این رل را برای انگلیس بازی کرد....»
سایه سنگین سیاست حائل، بر احداث راهآهن ایران
ایجاد راه آهن در ایران، همواره یکی از آرزوهای ملی محسوب میشد، اما در زمان ایجاد آن در دوره رضاخان، بحثهای بسیاری درباره مسیر آن شکل گرفت، به گونهای که شهید آیتالله سیدحسن مدرس در اینباره گفت: راهآهن در مملکت حکم شریان را دارد، اما اگر مسیر آن درست نرفت، ممات را میآورد!... با وجود تمام مخالفتها، مسیر این راهآهن شمال به جنوب شد. روزنامه تجدد ایران، ضمن اشاره به اینکه رضاشاه از مهمترین حامیان طرح شمالی ـ جنوبی راه آهن بود، بر این نکته تأکیده کرده است که «بهزعم بسیاری از کارشناسان سیاسی و نظامی، چنین طرحی منافی منافع کشور بود و بهترین طرح راه آهن برای ایران، طرح
شرقی ـ غربی به شمار میرفت....» این روزنامه در بررسی علت انتخاب این مسیر به یکی از بحثهایی اشاره کرده است که در مجلس عوام انگلستان مطرح شد: «مسلماً طرح شمالی ـ جنوبی، در راستای سیاست انگلستان تعریف شده بود. [چراکه]لرد کرزون، نایبالسلطنه هندوستان، در سال ۱۲۹۱ ش در مجلس عوام انگلستان درباره طرح راه آهن ایران و منافع هندوستان چنین میگوید: در مدت ۲۰ سال تصدیق شد که هندوستان باید محاط باشد در یک حلقه جبال و صحاری که بدون تلفات زیاد و پول، غیرقابل عبور باشد... این سیاست، هندوستان را از هر حملهای حراست کرده... اما اگر راهآهن غربی ـ شرقی ایران ساخته میشد، آن وقت تمام آن سیاست به خطا بود و به ما گفتند: این اصول را نپذیرید....»