در روزهایی که بر ما گذشت، روحانی مجاهد و انقلابی، زنده یاد حجتالاسلاموالمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، فرزند شهید آیتالله حاج شیخ عطاءالله اشرفی اصفهانی (چهارمین شهید محراب)، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از اینروی و در نکوداشت آن فقید سعید و پدر نامدارش، بخشهایی از خاطرات وی را به بازخوانی تحلیلی نشستهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبولآید.
در قم با «حاج آقا روح الله»، زودتر از همه آشنا شدم
زنده یاد حجتالاسلام والمسلمین حسین اشرفی اصفهانی به لحاظ معاشرت بیشتر با پدر، نسبت به سایر فرزندان شهید آیتالله حاج شیخ عطاءالله اشرفی اصفهانی، اطلاعات و خاطرات بیشتری از سیره علمی و عملی آن بزرگ داشت و همین امر، موجب میگشت تا بتواند فرازهایی پرقدمت از تاریخچه حیات چهارمین شهید محراب را در اختیار محققان قرار دهد. از جمله این موارد، نکاتی است که در باب حیات علمی آیتالله اشرفی در حوزه علمیه قم، بازگو ساخته است:
«شهید محراب حضرت آیتالله اشرفی اصفهانی (رضوانالله تعالی علیه)، درس کفایتین را در محضر علمای بزرگی چون: مرحوم آیتالله فشارکی خواندند. سپس در زمانی که مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، چندی بود که حوزه علمیه قم را احیا کرده بودند، به این شهر رفتند. من در آن دوره، حدود ۱۵ سال داشتم و در مدرسه فیضیه درس میخواندم. مرحوم ابوی، وضع مالی خوبی نداشتند و این امکان برایشان فراهم نبود که برای خودشان و ما که در قم درس میخواندیم، منزل یا اتاقی فراهم کنند؛ لذا به صورت مجردی، در حجرهای زندگی میکردند که بعداً من هم به ایشان ملحق شدم و اخوی هم بعد از هفت، هشت سال، آمد و سه نفری در یک حجره زندگی میکردیم! میفرمودند: در اولین روزی که در درس مرحوم آیتالله حائری شرکت کردم، با آقایی به اسم حاج آقا روحالله خمینی آشنا شدم که در آن زمان از مدرسین حوزه علمیه قم بودند... از همان جا با ایشان مأنوس میشوند و دوستیشان تا زمان شهادتشان و به مدت ۶۰ سال، ادامه پیدا میکند. این داستان در سال ۱۳۳۰ اتفاق افتاده بود. حضرت امام در آن زمان، برای سه، چهار نفر و به طور خاص، فلسفه درس میدادند. یکی از آنها شهید آیتالله مطهری و دیگری هم، مرحوم والد ما بود. ایشان میفرمودند: من هر چه را که امام درس دادند، همه را نوشتم!... من بعد از شهادت ابوی، خدمت حضرت امام که رسیدم، ایشان فرمودند: مرحوم والد شما، دو سال در درس فلسفهای که میدادم، شرکت داشتند و آنچه را که میگفتم، مینوشتند. از آن نوشتهها، چیزی باقی مانده است؟... من عرض کردم که مرحوم ابوی عادت داشتند، دروس مهم را تقریر کنند، لذا دستنوشتههای ایشان، بسیار زیاد است، من میگردم و پیدا میکنم. همین کار را هم کردم و بخشی از تقریرات مرحوم ابوی از آن درس را پیدا کردم و به مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام تحویل دادم. مرحوم ابوی، ارادت بسیار ویژهای به حضرت امام داشتند. گاهی که ایشان به سفر میرفتند، وقتی که به قم برمیگشتند، سه نفر از علما حتماً به دیدنشان میآمدند که یکی از آنها، حضرت امام بودند. در اینباره گفتنی فراوان است...».
با وجود برخورداری از ۱۰ اجازه اجتهاد، میگفت بچه طلبهای بیش نیستم
هجرت به منطقه کرمانشاه و اقامت در آن تا هنگام شهادت، در زمره مهمترین فرازهای حیات شهید آیتالله اشرفی اصفهانی است. وی در آن منطقه، منشأ تحولات گسترده دینی، فرهنگی و اجتماعی شد که بخشهایی از آن، توسط فرزندش حجتالاسلام والمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، به شرح ذیل آمده روایت شده است:
«مرحوم آیتالله العظمی بروجردی مرحوم ابوی، مرحوم امام سدهی و مرحوم جبل عاملی را برای تأسیس حوزه علمیه کرمانشاه، به آنجا اعزام کردند و ایشان، نهایتاً در این منطقه ماندگار شدند. مرحوم ابوی در آنجا هم ارتباط تنگاتنگی با حضرت امام داشتند و هنگامی که آیتالله بروجردی از دنیا رفتند، اولین کسی که مسئله مرجعیت امام را مطرح کردند، ایشان بودند. خاطرم است که در شب هفت آیتالله بروجردی، این مسئله را مطرح کردند و گفتند: من ایشان را از نظر علم و تقوا از سایر مراجع حاضر، برتر میدانم... از آن به بعد بود که گروه گروه بازاریها و طیفهای مختلف اجتماعی، خدمت ایشان میآمدند و اعلام میکردند: ما مرجعیت آیتالله خمینی را پذیرفتهایم! این اقدام مرحوم ابوی، مخالفت برخی از روحانیان کرمانشاه را با ایشان برانگیخت! با اینهمه ایشان، بر نظر خود پافشاری کردند. بعد از شب هفت آیتالله بروجردی که مطلب را در کرمانشاه اعلام کردند، به اصفهان آمدند و در مسجد ولی عصر (عج) خمینیشهر هم فرمودند: نظر من، به اعلمیت آیتالله خمینی است... و به این ترتیب مردم دو استان مهم را متوجه مرجعیت حضرت امام کردند. ایشان انصافاً در تربیت و پرورش طلاب علوم دینیه، تلاش زیادی کردند. جمع زیادی از افاضل از محضر ایشان استفاده کرده بودند. از جمله کسانی که همیشه از مرحوم ابوی، به عنوان استادشان نام میبردند، شهید آیتالله بهشتی بودند. ایشان حدود ۲۴ سال، در قم تدریس کردند! یکی از دروس، کتاب مطول بود که حدود ۱۵ دوره درس دادند! یکی هم جلدین کفایه بود که بیش از ۱۰ دوره درس دادند! درس خارج ایشان هم پس از این مدت آغاز شد. شاگردان زیادی را هم تربیت کردند که بسیاری از آنها از شخصیتهای ممتاز هستند. ایشان واقعاً شاگردپرور و استادپرور بودند و در عینحال، هیچ ادعایی هم نداشتند و بسیار بیپیرایه بودند. هیچوقت نمیگفتند:، چون خارج درس میدهم، مثلاً دیگر سیوطی درس نمیدهم!... بهقدری متواضع بودند که هر منبریای که به کرمانشاه میآمد، ابتدا دستش را میگرفتند و میفرمودند: یک وقت روی منبر از من تعریف نکنید، اگر میخواهید تعریف کنید، از امام حسین (ع) تعریف کنید، از ائمه (ع) و امام زمان (عج) تعریف کنید، من راضی نیستم که از من در جایی تعریف شود!... با اینکه در چهلسالگی، ۱۰ اجازه اجتهاد داشتند، همیشه میفرمودند: من بچهطلبهای بیش نیستم!... حال که سخن به جنبههای اخلاقی شهید محراب کشید، باید عرض کنم که در تمام طول عمرم، حتی یک کلمه دروغ از ایشان نشنیدم! کسی جرئت نمیکرد در محضر ایشان، از کسی غیبت کند. همیشه میگفتند: همه ما ناقص هستیم، همه عیب داریم، حق ندارید از کسی بد بگویید... از اینکه خودشان را فردی متفاوت جلوه دهند، بهشدت میگریختند و میفرمودند: کفر است که آدم آنچه را که نیست، دیگران تصور کنند که هست! آدم باید در پیشگاه خدا عزت داشته باشد، عزت پیش خلق خدا که وامی ندارد!... به خاطر همین بیپیرایگیها و اخلاصهاست که خداوند نام یک روحانی را که آیتالله بروجردی از مدرسه فیضیه به کرمانشاه فرستادند، اینگونه بلندآوازه کرد! ایشان همواره میخواستند گمنام زندگی کنند و هرگز نخواستند خودشان را مطرح کنند، ولی خدا خواست و تا هماینک هم مثل خورشید میدرخشند! این حالت مردان خداست که همیشه میخواهند گمنام زندگی کنند!....»
در زندان کمیته مشترک، نمیدانستم کی روز است و کی شب!
همانگونه که اشارت رفت، فصلی از کارنامه چهارمین شهید محراب در منطقه کرمانشاه، به فعالیتهای سیاسی ایشان باز میگردد. بیتردید تثبیت مرجعیت امام خمینی و رهبری جریان انقلاب اسلامی در آن منطقه، مرهون تلاشهای گسترده آن بزرگ به شمار میرود، امری که در خاطرات فرزند فقیدش، اینگونه بازتاب یافته است:
«مرحوم ابوی از همان ابتدای نهضت امام، با ایشان همراه بودند. البته همانطور که عرض کردم، رابطهشان به قبل این زمان برمیگردد و منظور من، فعالیتهای مبارزاتی است که از سال ۱۳۴۲ آغاز شد. حضرت امام در مسائل مختلف، بسیار با ایشان مشورت میکردند. البته فعالیتهای شهید محراب، به ایران هم محدود نبود و به جاهای دیگر از قبیل نجف و سایر بلاد اسلامی هم گسترش پیدا کرد. قبل از انقلاب بارها به خاطر حمایت از نهضت امام، به زندان و تبعید رفتند. حتی یکبار مأموران ساواک، در ساعت ۱۲ شب به منزل ما ریختند و حتی اجازه ندادند که مرحوم والد لباس بپوشند و ایشان را با همان پیراهن و شلوار منزل بردند! ایشان بیمار هم بودند و با زجر و مشقت فراوان از کرمانشاه به تهران برده شدند. جرم ایشان حمایت از امام بود. در کرمانشاه هم ساواک مکرراً ایشان را احضار میکرد و ساعتها نگه میداشت! گاهی بعد از نماز میدیدیم که حاج آقا به خانه برنگشتند. میرفتیم دم در مسجد و میگفتند: مأموران با یک جیپ آمدند و ایشان را بردند ساواک! دلیلش هم این بود کسانی که از امام تقلید میکردند، وجوهاتشان را به مرحوم والد میدادند و ساواک میخواست آنها را شناسایی کند. ساواکیها میگفتند: با تلاشهای امثال آقای اشرفی است که آقای خمینی میتواند شهریه بدهد و طلاب حوزه علمیه قم و نجف را تأمین و دائماً برای ما مزاحمت ایجاد کند! در هر حال ایشان را دستگیر میکردند و به زندان شهربانی تهران و جایی میبردند که ایشان میگفتند: نمیدانستم کی روز است و کی شب! یک چیزی روی سرم میکشیدند و مرا میبردند که وضو بگیرم! ایشان را با این وضعیت وحشتناک، در زندان جهنمی شاه نگه میداشتند، به این جرم این که چرا از آیتالله خمینی حمایت میکنید. رهبری همه راهپیماییها و تظاهرات کرمانشاه، با ایشان بود و جز یکی از روحانیون - که مخالف امام و انقلاب بود- بقیه علما با ایشان همراهی و اعلامیهها را امضا و در راهپیماییها شرکت میکردند. ایشان اولین کسی بودند که در کرمانشاه، برای شهادت حاجآقا مصطفی اعلامیه دادند و مجلس ختم گرفتند. در آن روز مأموران ساواک، مسجد محل برگزاری مراسم را محاصره کردند و نگذاشتند منبری ما منبر برود و مجلس را به هم ریختند! در یکی از راهپیماییها، اگر مردم آن بزرگوار را به خانهای نمیبردند و پناه نمیدادند، شاید ایشان از بین میرفت! یادم است که عمامه از سرایشان افتاد و کفشهایشان از پایشان درآمد و مردم ایشان را در منزلی مخفی کردند. در آن روز، عدهای شهید، مجروح و دستگیر شدند. شهید اشرفی تا آخرین لحظه عمر، از حضرت امام پیروی کردند و هر کسی که به ایشان مراجعه میکرد، او را به امام ارجاع میدادند. امام هم التفات خاصی به ایشان داشتند و دومین حکمی که برای امامت جمعه دادند، پس از حکم به مرحوم آیتالله طالقانی، حکم به امامت جمعه ایشان برای باختران بود...».
از طرف امام آمدهام تا دست شما را ببوسم
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیتالله اشرفی اصفهانی از پیشقراولان تداوم نظام اسلامی قلمداد میشد. از جمله اقدامات مداوم او در این دوره، حضور پرتکرار در جبهههای جنگ و روحیه بخشی به رزمندگان به شمار میرفت. مرحوم حجتالاسلام حسین اشرفی که در بخشی از این سفرها همراه با پدر بوده، در این باره میگوید:
«ایشان در بسیاری از عملیاتها از جمله فتحالمبین، بیتالمقدس و مسلمبن عقیل شرکت داشتند. پس از شکسته شدن حصر آبادان، اولین کسی بودند که در آبادان حضور پیدا کردند. ایشان تا حدود یک ماه مانده به شهادتشان، این کار را ترک نکردند. همیشه هم به رزمندهها میفرمودند: من از طرف امام آمدهام تا دست شما را ببوسم! من با دیدن شما، احساس غرور میکنم. رزمندهها هم وقتی آن بزرگوار را میدیدند، سر از پا نمیشناختند. همیشه میگفتند: اگر در جبهههای جنگ شهید بشوم، افتخار من است. به نظر من این روحیه ایشان، حاصل اخلاص، نمازشبها، توسلها و زیارت عاشوراهایشان بود. ایشان سه بار هدف ترور قرار گرفتند و اتفاقی نیفتاد! همیشه میفرمودند: باز سعادت شهادت، نصیبم نشد!... تقدیر این بود که مانند مولایشان، در محراب به شهادت برسند....»
به گفته پدر، منطقه کرمانشاه به «آقا» رأی داد
شهید آیتالله اشرفی اصفهانی به دلیل پیشینه ارتباط با رهبر معظم انقلاب اسلامی، به ایشان علاقهای فراوان داشت و هم از اینروی تا مقطع شهادت از هیچگونه تأیید و تکریم نسبت به ایشان فرو نمیگذاشت. مرحوم حجتالاسلام حسین اشرفی، شاهد مواردی از این دست بوده است:
«قبل از پیروزی انقلاب، خاطرم است یک سال، ما در دهه محرم در مشهد مشرف بودیم و در منزل مرحوم آیتالله حاجآقا حسن قمی که در آن برهه از مبارزین و مجاهدین بنام بودند چند تن از جمله مقام معظم رهبری و مرحوم آقای طبسی منبر میرفتند. مرحوم والد همیشه یادآور میشدند: آقای خامنهای از نظر علمی جایگاه شایستهای دارند و منبرهایشان بسیار مفید است. مقام معظم رهبری در آن موقع، از مدرسین حوزه مشهد بودند و هر بار که مرحوم والد به این شهر مشرف میشدند به ملاقات ایشان میآمدند. بعد از پیروزی انقلاب، در دورانی که قضیه نامزدی ایشان برای ریاست جمهوری مطرح شد، مرحوم والد در نماز جمعه اعلام کردند: به نظر من ایشان بر همه مقدم هستند... مردم کرمانشاه که به سخن شهید اعتماد داشتند، اکثراً به مقام معظم رهبری رأی دادند و بعد از تهران، مشهد و احتمالاً اصفهان، بالاترین رأی به ایشان در استان کرمانشاه بود. روزی هم که ایشان برای ریاست جمهوری انتخاب شدند، مرحوم والد فرمودند برایشان ماشین تهیه کنیم که به تهران بروند. آن روزها از کرمانشاه هواپیما پرواز نمیکرد و مسافرت با ماشین برای مرحوم والد دشوار هم بود، اما این کار را کردند. یادم است وقتی به دفتر ریاست جمهوری رسیدیم، حضرت آقا جلوی در منتظر ایستاده بودند. ایشان مرحوم والد را در آغوش گرفتند و فرمودند: شما که تلگرافتان آمد، چرا زحمت کشیدید و این همه راه از کرمانشاه تشریف آوردید؟ مرحوم والد فرمودند: خواستم بیایم و شخصاً به شما تبریک بگویم، چراکه بیعت با شما، بیعت با رسولالله (ص) است. آیتالله خامنهای دو سال پس از ریاست جمهوری، به کرمانشاه تشریف آوردند و من همه جا در معیت ایشان بودم. ایشان فرمودند: آقای اشرفی به من محبت و لطف خاصی داشتند....»
فتنه ۸۸ جز با فراست و سیاست حضرتآقا، جمع شدنی نبود
زنده یاد حجتالاسلام والمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، چهار دهه پس از پدر زیست و فراز و فرودهای حیات نظام اسلامی را نیز تجربه کرد. او شاهد بود که برخی انقلابیون دیروز، چگونه دچار ارتجاع شدند و به گذشته خویش پشت پا زدند! هم از اینروی طی زمان، به قدرت مدیریت رهبر انقلاب اسلامی در حفظ میراث امام و شهیدان بیشتر پیبرد و بیهیچ ملاحظهای و در هر فرصت، به تبیین آن میپرداخت:
«من در حال حاضر در منطقه تهرانپارس، نماینده حضرت آقا هستم و وجوهات زیادی را از تهران، اصفهان، خمینیشهر و شهرهای دیگر، برایم میآورند. بیش از ۸۰ درصد کسانی که به مسجدی که بنده در آنجا اقامه نماز میکنم، میآیند، مقلد حضرتآقا هستند. ظاهراً کسانی هم که برای پرداخت وجوهات به دفتر آقا مراجعه میکنند، طبق فرمایش ایشان به مسجد سیدالشهدای تهرانپارس و بنده ارجاع داده میشوند. بنده وقتی میدیدم مرحوم والد که مجتهد و همردیف امام بودند، نظرشان به مقام معظم رهبری بود، بیشتر متوجه جایگاه ایشان شدم و به دلایل عدیده معتقدم که حضرت آقا مورد توجه و عنایت امام زمان (عج) هستند. در سالیان اخیر افتخار دارم که از درس خارج فقه ایشان هم توشه برگیرم و شاهد درس پربار و قابل استفاده ایشان هم هستم. کسانی که متوجه مرتبت و جایگاه حضرت آقا نیستند، به نظر بنده یا ایشان را به درستی نشناختهاند، یا گرفتار بغض و حسادت هستند. اینها کافی است از خود بپرسند که پس از امام چه کسی این نظام را حفظ کرد؟ فتنه ۸۸ جز با فراست، زیرکی و سیاست همه جانبه حضرتآقا، جمع شدنی نبود و کیان نظام کاملاً در معرض تهدید قرار گرفته بود. موقعی که همه ما آرام میخوابیم، ایشان دغدغه ۵۰۰ میلیون جمعیت دنیا را دارند و در فکر اینکه زمانه آبستن چه حوادث دیگری برای مسلمانان است؟ ما برای این انقلاب، بیش از ۲۴۰ هزار شهید دادهایم. فردای قیامت این شهدا از ما سؤال خواهند کرد که با خون و میراث آنان چه کردیم؟ باید خیلی مراقب باشیم و حضرت آقا را برای رفع مشکلات و مسائل گوناگون که با آنها دست به گریبان هستیم، کمک کنیم. خداوند سایه ایشان را بر سر این انقلاب و این مردم مستدام بدارد که هرچه عزت و سرافرازی که داریم، از برکت رهبری داهیانه ایشان است....»