از روز حادثه برایمان تعریف کنید
پدر ایلیا، سال ۹۴ فوت کرد. او تنها پسر خانواده بود و فقط یک خواهر داشت. پسر باغیرتی بود، به همین خاطر بعد از فوت پدرش برای اینکه کمکخرج خانواده باشد و بتواند هزینه اجارهبهای خانهای را که با مادر و خواهرش در آن زندگی میکرد، تأمین کند، کاسبی میکرد. آن روز ایلیا برای تهیه کالا همراه یکی از دوستانش با موتور به بازار رفته بود. در راه برگشت با یک خودروی ۲۰۶ تصادف میکنند که در آن حادثه ایلیا سرش به خودرو برخورد میکند و ضربه مغزی میشود، اما خدا را شکر جراحت دوستش سطحی بود و خیلی زود از بیمارستان مرخص شد.
چگونه متوجه مرگ مغزی او شدید؟
بعدازظهر یکشنبه هشتم خرداد بود که ایلیا تصادف کرد. بعد از انتقال به بیمارستان آیتالله کاشانی، گفتند مرگ مغزی شده است. قبول این اتفاق برای ما خیلی سخت بود، به همین خاطر او را به بیمارستان سینا منتقل کردیم و آنجا بعد از انجام چند سیتیاسکن و آزمایشات، مرگ مغزی او تأیید شد. آنجا بود که پزشکان پیشنهاد اهدای عضو دادند. ابتدا قبول نکردیم، به همین خاطر آنها گفتند اگر مایل هستید، میتوانید مریض را به خانه ببرید یا در آیسییو بیمارستان بماند، اما حداکثر عمر ایلیا دو تا یک هفته است.
چطور پیشنهاد اهدای عضو را پذیرفتید؟
مادرش خیلی بیتابی میکرد و راضی نمیشد تا اینکه روز قبل از اهدا، ناباورانه به پزشک ایلیا رضایتش را اعلام کرد. خود پزشک و همه ما تعجب کرده بودیم. وقتی علت را پرسیدیم، خواهرم گفت حدود نیم ساعتی در بیمارستان خوابش برده بود و در همان زمان کوتاه، خواب ایلیا را دیده است. ایلیا در خواب به مادرش گفته بود، مادر شما برو خانه من باید با پدرم بروم کار مهمی انجام بدهم. خواهرم میگفت، این خواب یک نشانه بود که با دیدن آن بیقراریهایش آرام گرفت.
کدام اعضای بدن ایلیا اهدا شد؟
در بیمارستان سینا، کبد اهدا شد، اما وقتی جسد را تحویل پزشکی قانونی دادیم، پزشکان پیشنهاد دادند با کالبدشکافی هر عضوی از بدن را که امکان پیوند دارد، برمیدارند. ما هم قبول کردیم. البته قبول این پیشنهاد خیلی سخت بود. حدود ۵۰ خانواده آنجا بودند که به همه آنها این پیشنهاد داده شد، ولی فقط تعداد کمی قبول کردند که یکی از آنها خواهر من بود. بعد از اتمام کار، یک لوح تقدیر از طرف پزشکی قانونی به ما داده شد که با خواندن متن آن متوجه شدیم از بدن ایلیا همه اعضا و استخوانهایی که لازم بوده برای پیوند به چند بیمار برداشته شده است.
لحظهای که ایلیا را برای اهدای عضو به اتاق عمل میبردند، شما هم بودید؟
بله، هم من بودم و هم خواهرم.
از لحظه وداع با ایلیا برایمان بگویید.
لحظات بسیار سختی بود. آخرین لحظاتی بود که خواهرم گرمی دستان پسرش را حس میکرد. او تمام بدن ایلیا را غرق بوسه کرد و از او حلالیت گرفت. ایلیا حدود ساعت هفت صبح به اتاق عمل رفت و حوالی ساعت ۱۲ ظهر، جسدش را از اتاق عمل بیرون آوردند.
ایلیا چطور پسری بود؟
به قدری خوب بود که روز تشییع جنازهاش سروته جمعیت را نمیشد دید.
ایلیا فعالیتهای دیگری هم داشت؟
بله. او در تیم والیبال بود. قرار بود ۲۰ خرداد برای انتخاب تیم ملی برود. او بهترین پاسور بود و پنج مدال بهترین بازیکن و سه کاپ قهرمانی استان را داشت.
ایلیا کمکخرج خانواده بود. با این شرایط به درسش هم اهمیت میداد.
معلمان و مدیر مدرسه از اخلاق و درس ایلیا خیلی راضی بودند. آنها در مراسمی ایلیا را به عنوان دانشآموز نمونه انتخاب کرده بودند و قرار بود بعد از اتمام امتحانات، مراسمی بگیرند و لوح تقدیر دانشآموز نمونه را به او بدهند، اما تقدیر طوری رقم خورد که مدیر مدرسه آن لوح را سر مزار ایلیا آورد.
کلام آخر.
ایلیا یک پسر نمونه، یک دانشآموز نمونه، یک دوست نمونه و یک بازیکن نمونه بود. او بچه هیئتی بود و یکی از علمکشان هیئت بود. به همین خاطر مرگش طوری رقم خورد که مردنش هم نمونه و خاص باشد. ایلیا نمرده و با اهدای اعضای بدنش برای ما همیشه زنده است.