کد خبر: 1100987
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
فرجام سیداشرف‌الدین حسینی گیلانی، به مثابه معمایی تاریخی
روز‌هایی که بر ما گذشت، تداعی‌گر روز خبرنگار بود. این مناسبت را موسمی بهنگام دیدیم تا به خوانندگان این صفحه از روزنامه‌نگاری بگوییم که به رغم همه تلاش و تقلا در دوران مشروطه نهایتاً و به طرزی مشکوک، راهی تیمارستان شد و اندکی بعد جان داد! خواننده نکته دان و موشکاف، خود از این مقال، نتیجه و عبرت در خور بر خواهد گرفت. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
سمانه صادقی

روز‌هایی که بر ما گذشت، تداعی‌گر روز خبرنگار بود. این مناسبت را موسمی بهنگام دیدیم تا به خوانندگان این صفحه از روزنامه‌نگاری بگوییم که به رغم همه تلاش و تقلا در دوران مشروطه نهایتاً و به طرزی مشکوک، راهی تیمارستان شد و اندکی بعد جان داد! خواننده نکته دان و موشکاف، خود از این مقال، نتیجه و عبرت در خور بر خواهد گرفت. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

«نسیم شمال» در خدمت «کمیته ستار»
سیداشرف‌الدین حسینی گیلانی، در زمره معممینی است که با تحصیلات نسبی در خدمت جریان غالب مشروطه درآمد. شهرت او به نشریه «نسیم شمال»، اشعار انتقادی و فکاهه آن بازمی‌گردد. جان مایه نظری اندیشه‌های او و نشریه‌اش از «کمیته ستار» در شهر رشت و سوسیال دموکرات‌های قفقازی نشئت می‌گرفت. او به تبلیغ همین مرام پیش آمد تا نهایتاً روزگار او را به سرنوشتی غمبار دچار ساخت. در بیوگرافی منتشرشده او در رسانه‌ها چنین می‌خوانیم:
«اشرف‌الدین در سال ۱۲۴۹ در قزوین زاده شد و در شش ماهگی پدرش را از دست داد و میراث پدری‌اش غصب شد! این رویداد، او و خانواده‌اش را با فقر و تنگدستی روبه‌رو ساخت. اشرف‌الدین تحصیلات مقدماتی را در مدرسه صالحیه قزوین، نزد ملاعلی طارمی و ملامحمدعلی برغانی صالحی به پایان رساند و سپس رهسپار عتبات شد. در کربلا در درس فقه و اصول میرزاعبدالله و میرزا علی‌نقی برغانی صالحی حاضر شد و پس از حدود پنج سال به قزوین بازگشت. اشرف‌الدین پس از آن در تبریز به ادامه تحصیل پرداخت و نزد استادان آن دیار، صرف و نحو، هیئت، جغرافیا، هندسه، فقه، منطق و کلام آموخت و چنانکه خود می‌گوید با پیری روشن ضمیر دیدار کرد که تأثیر به‌سزایی در حیات روحی و معنوی وی نهاد. تحول اساسی در زندگی او هنگامی رخ داد که به رشت مهاجرت کرد. اشرف‌الدین در این سال‌ها، با رهبران مشروطیت در گیلان آشنا شد و نخستین شماره نسیم‌شمال را به صورت هفتگی منتشر ساخت، اما نزدیکی وی به برخی از اعیان با نفوذ گیلان چون: سپهدار رشتی، سردار معتمد و سپهسالار محمدولی خان تنکابنی، سبب درگیری و مشاجرات قلمی او با برخی از روزنامه‌نگاران گیلانی شد. اشرف‌الدین پس از بمباران و انحلال مجلس و از بیم مأموران محمدعلی شاه، با لباس مبدل از طریق روستا‌های گیلان و قزوین، به اشتهارد گریخت. پس از فرار اشرف‌الدین از رشت، نسیم‌شمال نیز به مدت هفت ماه توقیف شد. در بازگشت به رشت، اشرف‌الدین به عضویت کمیته‌ستار که معزالسلطان، تربیت، کسمایی، برادران اسکندانی و تنی چند از دیگر مبارزان گیلان آن را تشکیل داده بودند، درآمد. این کمیته با رهبران سوسیال دموکرات قفقاز، برای تأمین اسلحه و تهیه طرح‌های پیشبرد انقلاب همکاری داشت. به نظر می‌رسد بسیاری از اندیشه‌های سیاسی اشرف‌الدین، در همین دوره و با حضور در این محفل پایه‌ریزی شده باشد، چه پس از آن وی روزنامه‌اش را به نشر افکار کمیته ستار اختصاص داد. چندی بعد در پی اولتیماتوم روس‌ها و انحلال مجلس دوم، نسیم‌شمال مجدداً تعطیل گردید و اشرف‌الدین بار دیگر ناگزیر از ترک رشت شد. ظاهراً فشار مأموران تزاری و کنسول روس، در خروج او از رشت بی‌تأثیر نبوده است. پس از آن، روس‌ها چاپخانه‌عروةالوثقی را - که نسیم‌شمال در آن چاپ می‌شد- ویران کردند! از این هنگام تا انتشار مجدد نسیم‌شمال در تهران، از زندگی او آگاهی چندانی در دست نیست. درباره واپسین سال‌های زندگی و بیماری روحی او گزارش‌های مبهم و متناقضی وجود دارد. به روایتی وی در ۱۳۰۹ ش دچار اختلال حواس شد! درباره سبب بروز اختلال مشاعر و رهایی او از تیمارستان نیز نظر‌ها متفاوت است. وی در ۲۹ اسفند ۱۳۱۲، کمی پس از رهایی از تیمارستان و در اولین روز‌های آغاز پانزدهمین سال انتشار نسیم‌شمال درگذشت؛ او را در گورستان ابن‌بابویه به خاک سپردند....»

نه کسی حالش را پرسید و نه دستگیری و تفقدی دید
بانیان یک حرکت سیاسی و اجتماعی، الزاماً تریبون‌داران آن نیستند. مبلغان را عوامل پشت صحنه برمی‌کشند و به میدان می‌فرستند، شهرتشان می‌دهند و نهایتاً میوه کارشان را می‌چینند. این چهره‌ها از استعداد و توانایی گفتاری و قلمی فراوانی برخوردارند، اما نهایتاً جز تلخ‌کامی و بن‌بست چیزی را تجربه نخواهند کرد. سیداشرف‌الدین را می‌توان در زمره همین طیف شناخت، چنانکه حبیب یغمایی ادیب و نویسنده معاصر، در این فقره آورده است:
«سید‌اشرف‌الدین شاعری است شیرین سخن که در انقلاب مشروطیت و آزادی ایران به نیروی طبع و قلم، چندان مؤثر بوده که هیچ یک از نویسندگان چنان تأثیری نداشته‌اند. سخن‌سرایی که در زمان خویش، آوازه شهرتش سراسر ایران را فرا گرفته بود و هر طبقه و هر گروه از عارف و عامی، باسواد و بی‌سواد، خرد و بزرگ او را می‌شناختند و روزنامه‌اش را دست به دست می‌گرداندند و شعرش را از بر می‌کردند، اما در آخر عمر چنان به سختی و بدبختی افتاد و چندان به گوشه‌نشینی و گمنامی زیست که نه کسی حالش را پرسید و نه دستگیری و تفقدی دید تا در نهایت تنگدستی و بی‌نوایی جان داد و اکنون از مزارش جز در سینه‌های مردم عارف، نشان نمی‌توان یافت. حدود سال ۱۳۰۹ شمسی، یکی از ادبای هندوستان که صاحب تألیفاتی ارجمند و از استادان دانشگاه آن بلاد است چند ماهی در ایران زیست، چون تصمیم گرفته بود تذکره‌ای درباره شعرا و نویسندگان معاصر ایران تألیف کند (و تألیف هم کرد.) اهتمام داشت که خود شخص شاعر را نیز ملاقات کند و فضایل ادبی و اخلاقی او را دریابد و بسنجد. در آن وقت آوازه و شهرت سیداشرف‌الدین گیلانی - که او را به نام روزنامه‌اش، نسیم‌شمال می‌خواندند- به اقصی نقاط قلمرو ادب فارسی رسیده بود و بدیهی است کسی که به نیت تألیفی درباره شعرای معاصر از هندوستان به اسران آید، بی‌آنکه او را ببیند، نمی‌تواند بازگشت....»

«نسیم شمال» نشریه‌ای بی‌تحریریه و دفتر
گذشته از آنچه بدان اشارت رفت، سبک کار سید‌اشرف‌الدین گیلانی در تهیه نسیم شمال، منحصر به خود وی بود. او مفاد نشریه‌اش را بدون داشتن دفتر و تحریریه‌ای و تنها به مدد تلاش و نگارش شخصی، تهیه می‌کرد و به چاپخانه می‌فرستاد و پس از حروفچینی، آن را مجدداً می‌خواند و برای طبع و پخش تأیید می‌کرد. شاید در میان روزنامه‌نگاری معاصر ایران، کمتر بتوان به چنین تجربه‌ای برخورد. محمد توحیدی چافی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره می‌نویسد:
«با به توپ بسته شدن مجلس به دستور محمدعلی‌شاه و آغاز استبداد صغیر، زندگی اشرف‌الدین وارد مرحله بسیار مهمی گردید. به دار آویخته‌شدن مشروطه‌خواهان در باغ شاه، سبب شد این تحولات روحی در وی اوج گیرد. اشرف‌الدین پس از این حادثه مدتی متواری شد، ولی پس از هفت ماه با آزادی رشت به دست آزادی‌خواهان، به این شهر بازگشت و به کمیته ستار پیوست و به فعالیت‌های این کمیته برای تأمین اسلحه و تهیه طرح‌های انقلابی یاری رساند. بسیاری از اندیشه‌های آزادی‌خواهانه و حساسیت‌های روحی اشرف‌الدین، در همین سال‌های پراضطراب شکل گرفت. وی پس از بازگشت، مجدداً روزنامه نسیم‌شمال را که در این مدت متوقف بود، منتشر کرد. این دوره از روزنامه یادشده، تندترین شعر‌های اشرف‌الدین را دربر‌می‌گیرد. با ورود مجاهدین به تهران و فتح پایتخت، روزنامه نسیم‌شمال و اشعار اشرف‌الدین نیز همراه او از رشت به تهران مهاجرت کرد. طبیعی بود که انتشار روزنامه نسیم‌شمال در تهران که مرکز ثقل تحولات سیاسی ایران بود، بر رونق و نیز خوانندگان مشتاق آن بیفزاید. روزنامه نسیم‌شمال با همه آوازه و شهرتش در ایران و ماندگاری‌اش در تاریخ دوران مشروطه از هیچ‌گونه کادر تحریریه‌ای به غیر از سیداشرف‌الدین بهره نمی‌برد و اصولاً هیچ مکان ثابتی برای چاپ در اختیار نداشت. اشرف‌الدین که در این سال‌ها به نسیم‌شمال معروف شده بود، شعرهایش را روی کاغذ‌های ساده‌ای می‌نوشت و به چاپخانه کوچک کلیمیان می‌فرستاد و خود نیز پس از حروفچینی نوشته‌ها در چاپخانه، ویراستاری آن را نیز بر عهده می‌گرفت. برخی از مکان‌هایی که اشرف‌الدین به عنوان مکان طبع روزنامه از آن یاد کرده است، عبارتند از: حیاط اداره شوری، جلوخان، مسجد شاه و مدرسه صدر. روزنامه نسیم‌شمال تنها در چهار صفحه در قطع وزیری چاپ می‌شد و به وسیله کودکان دبستانی، در خیابان‌ها به فروش می‌رسید. با وجود جمعیت اندک آن زمان تهران و تعداد کم باسوادان، روزنامه نسیم‌شمال با تیراژ دو تا چهار هزار نسخه به چاپ می‌رسید و فوراً تمام نسخه‌های آن در تهران پخش می‌شد و به اتمام می‌رسید. روزنامه نسیم‌شمال هفته‌ای یک‌بار منتشر می‌شد که با معیار‌های امروزی در حقیقت یک هفته‌نامه محسوب می‌شد. عمده مطالب نسیم‌شمال اخبار سیاسی ایران و جهان، اصلاحات و نیز تعریض به محرومیت‌ها و مطالبات اجتماعی بود. پس از خلع محمدعلی‌شاه و جانشینی احمدشاه، نسیم‌شمال دست از انتقاد‌های تند و تیز به دولت‌های مشروطه بر نداشت. قلم تند و بی‌پیرایه‌اش، کم‌کم دشمنانی را نیز در میان حاکمان زمانه برای وی فراهم کرد، اما همواره چاپ روزنامه‌اش هر بار ولوله‌ای در شهر بر پا می‌کرد. روزنامه نسیم‌شمال به روایتی، به مدت ۲۰ سال و به طور نامرتب چاپ شد. زبان آهنگین و الفاظ عامیانه این نشریه، توجه مردم کوچه و بازار را به خود جلب می‌کرد. شعر‌های ساده، بی‌پیرایه و لبریز از صمیمیت نسیم شمال، بردل‌ها می‌نشست و در میان اذهان پیر و جوان و عارف و عامی، رسوخ می‌کرد. به تعبیر سیدنفیسی: نسیم‌شمال از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست و در میان مردم فرورفت! هنگامی که روزنامه‌فروشان دوره‌گرد روزنامه او را اعلام می‌کردند، به راستی مردم هجوم می‌آوردند... نام این روزنامه به اندازه‌ای بر سر زبان‌ها بود که مدیر آن را به نام آقای «نسیم شمال» می‌شناختند.... او باز می‌نویسد: روزنامه وی را دست به دست در قهوه‌خانه‌ها، در سر منبر‌ها و در جا‌هایی که مردم گرد می‌آمدند، باسواد‌ها برای بی‌سواد‌ها می‌خواندند، مردم دور هم حلقه می‌زدند، روی خاک می‌نشستند و گوش می‌دادند. اشرف‌الدین شعر‌های خود را در روزنامه، با امضا‌های گوناگونی به چاپ می‌رساند، اشرف، اشرف گیلانی، نسیم، نسیم شمال، فقیره، هوپ هوپ، خرابعلی میرزا، یتیم جوجه و گاهی هم دخو - که تخلص شعری دهخدا بود- امضا‌هایی بود که وی از آن‌ها در ذیل اشعارش بهره می‌برد....»

فرجام تلخ و مرگی مشکوک
روزنامه نگار به آنچه در پیرامون خود می‌بیند، می‌پردازد. عده‌ای از مقصران و گاهی ناخواسته برخی از بی‌تقصیران را می‌آزارد و نهایتاً عده‌ای را از خویش ناراضی می‌سازد. اینان طبعاً و به واکنش، در پی فرصت تسویه حساب با وی می‌نشینند. سیداشرف‌الدین نیز از طایفه مستبدان و مشروطه‌خواهان، بسا کسان را آزرده بود. نهایتاً و به باور برخی نزدیکان، آنان با اتهام جنون به تیمارستان و نهایتاً مرگ رهنمونش ساختند. محمد توحیدی چافی در این فقره نیز آورده است:
«یکی از معماگونه‌ترین حوادث زندگی نسیم‌شمال، اتهام دیوانگی و انتقال وی به دارالمجانین بود. شکی نیست که قلم تند و تیز او دشمنانی را نیز برای وی فراهم کرده بود. اشرف‌الدین در اشعار انتقادی‌اش هیچ کس را بی‌نصیب نمی‌گذاشت، از دولتمردان مستبد تا شاه و همچنین سران مشروطه، همگی طعم تلخ طعنه‌های وی را - که برای مردم شیرین بود- چشیده بودند. آیا به راستی این دشمنان سیاسی، مقدمات حضور وی را در تیمارستان فراهم کردند؟ آیا ممکن است فروکش‌کردن حرارت شعر‌های نسیم‌شمال و طبعاً کاستن از رونق هواداران اشعارش، وی را به تألمات روحی دچار کرده باشد؟ آیا ممکن است ویژگی‌های عجیب و غریب برخی شعرهایش، به‌ویژه شعر‌هایی که برای کودکان سروده، ناآگاهان به ادبیات کودک را به دیوانگی وی رهنمون کرده باشد؟ سعید نفیسی که بار‌ها وی را در دارالمجانین ملاقات کرده و بار‌ها برای دلجویی از وی به دیدنش رفته بود، با چشم خود دیده بود اتاقی را در حیاط تیمارستان به سید اختصاص داده‌اند و ظاهراً جنون چندانی در وی ندیده و شنیده بود: سید اندوخته‌ای در حجره داشت و کسانی که چشم به آن دوخته بودند، جنون بی‌آزار او را بزرگ کرده‎اند و او را با وسایل نامشروع، به دارالمجانین آن روز برده بودند... وی همچنین می‌نویسد: من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود، همان بود که همیشه بود، مقصود این کار چه بود؟ این یکی از معما‌های بزرگ دوران ماست....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار