در دنیایی که بیش از پیش به سمت فردگرایی میرود، یکی از زیباترین آموزههای دین اسلام میتواند نسخهای شفابخش برای آلام بشری باشد و آن چیزی نیست جز توکلکردن به خداوند. معنای واقعی توکل بر خدا این است که فرد به خداوند متعال اعتماد داشته و کارهایش را به او واگذار کند و همچنین باید تسلیم اراده و مشیت خدا باشد. البته اینکه همه چیز را به خدا واگذار کنیم، به این معنا نیست که انسان به دنبال کار و تلاش نرود، چون همهچیز را به خدا سپرده است، بلکه به این معناست که فرد باید بداند تمام اسباب غیرالهی از خود استقلالی نداشته و تنها بر خداوند متعال تکیه دارند. کسی که به خداوند ایمان دارد، همواره بر او توکل میکند. همانگونه که قرآن کریم بارها توکل بر خداوند را از ویژگیهای افراد باایمان ذکر کرده است و میفرماید: «وعلی الله فتوکلوا ان کنتم مؤمنین» برخدا توکل کنید، اگر ایمان دارید. (سوره مائده، ۲۳) بیتردید توکل به معنای ترک کسب و کار نیست، بلکه بدین معناست که انسان در چارچوب تنگ عالم ماده، محدوده قدرت و توانایی خویش محبوس نشود و چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد و از او بخواهد که تلاشش را بیثمر و بینتیجه نگذارد. حکایت توکل را در سیره و روایت ۲ رسول الهی میخوانیم.
ابراهیم در گلستان توکل
یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد، آنگاه که بتپرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند.
برخی نوشتهاند:
... یک ماه هیزم جمعآوری کردند و آنقدر روی هم ریختند که هنگام آتشزدن هیزمها به قدری شعله آتش شدید بود که حتی پرندگان قادر نبودند از آن منطقه عبور کنند، زیرا پر و بالشان آتش میگرفت...
تا آنجا که توان داشتند هیزم روی هم انباشتند و آنگاه که هیزمها را آتش زدند و خواستند حضرت ابراهیم را در میان آتش بیفکنند، از شدت حرارت نمیتوانستند نزدیک آتش بروند.
هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و میخواستند او را در آتش بیفکنند، جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت: آیا نیاز داری که به تو کمک کنم؟ ابراهیم در جواب گفت:، اما به تو نه!
جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد، حال که از من کمک نمیطلبی، پس از خدا نیازت را بخواه و ابراهیم گفت همینقدر که از حال من آگاه است، کافی است؛ و سرانجام، برای اینکه کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد، آتش بر او گلستان شد. آری کسی که تا این حد بر خدا توکل کند، خداوند متعال نیز او را از گرفتاریها و سختیها نجات میدهد و آتش را تبدیل به گلستان میکند.
چرا حاجتت را نزد من نیاوردی؟
یوسف پیامبر با آن مقام و عظمت که خدای متعال درباره او میفرماید: «اِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصینَ» (او از بندگان مخلص ما بود)، هنگامی که احساس کرد یکی از آن دو نفری که در زندان با او به سر میبرند، آزاد خواهد شد، گفت: وقتی از زندان رهایی یافتی نزد سلطان مصر که رفتی به یاد من نیز باش.
پس از اینکه حضرت یوسف به غیر خدا توسل جست، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسی تو را زیباترین مردم قرار داد؟
گفت: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی مهر تو را آنچنان در دل پدر افکند؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی کاروان را به سراغ تو فرستاد تا تو را از چاه نجات دهند؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل:چه کسی سنگ را [که از بالای چاه افکنده بودند]از تو دور کرد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی تو را از چاه نجات داد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی مکر و حیله زنان مصر را از تو دور ساخت؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل گفت: پروردگارت میگوید چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزد من نیاوردی؟... و اینگونه بود که یوسف سالهای دیگری در زندان بهسر برد.