روبهروی تلویزیون نشسته بود و همراه خواهر و برادرش مختارنامه را میدید. من هم مشغول پاک کردن سبزی بودم. یک دفعه کنارم نشست و با لحن کودکانهاش پرسید: «مامان، آدم بدا رو خدا آفریده؟!» من هم از همه جا بیخبر جواب دادم: «بله مامان جان.» دوباره با چشمهای گردشده پرسید: «ما نباید بزاریم آدم بدا آدم خوبا رو اذیت کنن؟» من هم گفتم: «بله عزیزم ما باید جلوی زورگوییشون رو بگیریم.» بعد دوباره به فکر فرورفت و انگار که خودش به نتیجه رسیده گفت: «آهان فهمیدم پس ما هم باید با آدم بدا بجنگیم هم با خدا!» من را میگویی، آب دهانم را به زور قورت دادم و گفتم: «نه، نه... مادر، آدم بدا از اول که بد نبودن، بعداً به خاطر کارهای زشتشون بد شدن.» دوباره ادامه داد: «پس چرا خدا خودش آدم بدا رو از بین نمیبره؟» و قصه ادامه داشت...
معمولاً بچهها از چهارپنج سالگی ذهنشان پر میشود از سؤالات فلسفی؛ سؤالاتی که گاهی پدر و مادر در پاسخ آنها درمیمانند. در این جور مواقع اولین اشتباه آن است که فکر کنید شما به هر صورت و در هر حالتی باید به تمام سؤالات کودک پاسخ بدهید. به یاد داشته باشید هیچ اشکالی ندارد که جواب سؤالی را ندانید. در چنین شرایطی لازم نیست حتماً جوابی دست و پا کنید. اگر پاسخ مناسب را نمیدانید، خیلی راحت و صمیمی بگویید: «عزیزم نمیدانم.» در این خصوص پیامبر خدا (ص) خطاب به ابوذر فرمودهاند: «اگر درباره چیزى از تو سؤال شد که نمىدانى، بگو نمىدانم تا از پیامدهاى آن خلاص شوى و درباره آنچه نمىدانى فتوا نده تا از عذاب خدا در روز قیامت نجات یابى» (مکارمالاخلاق).
این طور، هم بچه درمییابد که قرار نیست مادر و پدرش همه چیز را بدانند و هم شما از پیامدهای بعضاً ناگوار آن در امان میمانید. یکی از کارهایی که این جور اوقات میتوانید انجام دهید، این است که او را تشویق کنید تا باهم دنبال جواب بگردید، با این کار هم روحیه جستوجوگری را در او پرورش دادهاید و هم اینکه برای یافتن پاسخ درست زمان خریدهاید. مورد دیگری که باید مدنظر داشته باشید آن است که بدانید سؤالات کودک شما شاید ظاهری فلسفی و پیچیده داشته باشد، اما پاسخهایی که میطلبند معمولاً ساده و در حد فهم خودشان است. پس دنبال جوابهای عجیب و غریب نگردید و با زبان خودش با او سخن بگویید. اگر جواب را به زبان بزرگترها میدانید، آنقدر باید آن را لقمهلقمه کوچک کنید تا مناسب فهم کودک شود چراکه اگر سطح بالا و به میزان زیاد پاسخ دهید، فقط باعث آشفتگی و پریشانی ذهن او میشوید. مثلاً کودک من یک بار پرسید: «مامان، خدا کجاست؟» گفتم: «پسرم خدا همه جا هست.» لبخند بازیگوشانهای زد و گفت: «اگه همه جا هست، پس چرا ما نمیبینیمش؟ خب نیست دیگه، همه جا نیست.»
گفتم: «یادته دیروز تو کوچه باد شدیدی میاومد؟» با صورتی متعجب گفت: «آره یادمه»، گفتم: «باد رو میدیدی؟» چشمانش را چرخاند و گفت: «نه»، گفتم: «پس باد بود، اما تو نمیدیدیش و فقط از جابهجاشدن برگها و تکون خوردن درختا و به هم ریختن موهای خوشگلت فهمیدی که باد هست. درسته؟ خدا هم همینطوره. از نشونهها و آفریدههای خدا که دور و برمونه ما میفهمیم که خدا همه جا هست.»
یادتان باشد هر قدر هم مطالعه کنید و راهکارهای علمی و روانشناختی یاد بگیرید، قبل از همه به یک «مهارت والدگری» نیازمندید، اینکه بدانید ویژگیهای فرزند شما چیست؟ تفاوتهای فردی فرزندتان با دیگر کودکان کدامند؟ او از چه راهی بهتر و بیشتر مسائل را درک میکند و... اینها را در نظر بگیرید و پاسخها را با توجه به فهم و نیاز فرزندتان انتخاب و تنظیم کنید. به خاطر داشته باشید سؤالات کودکان هر چقدر عجیب و غریب باشد، نباید شما را آشفته کند و واکنش تند و سرکوبگرانه شما را برانگیزد. واجب است بدانید این جزئی از فرایند رشدی کودکان است. نترسید! او دارد دنیای شناختی خود را تنظیم میکند. مثلاً فرزندتان میپرسد: «کسی میتونه خدا رو بکشه؟» این جور وقتها میتوانید سؤال را به خود او برگردانید و نظر خودش را بپرسید تا بفهمید در ذهنش چه میگذرد.