نام و نشان شهید احمد مزینانی را از زبان همرزم و دوست دیرینهاش حسین احسانپور شنیدیم؛ دوستی که ارادت و محبت به رفیق شهیدش را میتوان از لابهلای حرفها و روایاتش به خوبی حس کرد. رفقایی که هنوز هم پای رفاقتشان ماندهاند. احمد مزینانی در عملیات محرم به شهادت رسید و حالا همرزمش حمید احسانپور با دلتنگی برای لحظاتی راوی زندگی تا شهادت رفیق شهیدش میشود.
نمازهای احمد
سال ۴۶ از نیمه گذشته بود که احمد در نارمک تهران متولد شد. او فرزند اول خانواده بود. خانوادهای مؤمن که مهد پرورش احمد شد. همراهی او با پدر و تربیت دینی مادر باعث شد تا از سن هفت سالگی به انجام واجباتی، چون نماز مقید شود. نمازهایی که حال و هوای خاصی برایش داشت و همین نمازهای خالصانه بعدها نقطه رهایی او شد.
کمی بعد خانواده احمد به شهرستان دامغان مهاجرت کردند و احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری سپری کرد. شهید مزینانی تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی میکرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده پرجمعیتشان خم نشود. دستهای ترکخورده و خشن پدر سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسئولیتهایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیتهای مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. اولین روزهای انقلاب احمد ۱۱ سال داشت و پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد بهطور رسمی در آن ثبت نام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را میکردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند.
رزمنده ۱۴ساله
احمد مزینانی ۱۴سال داشت که برای اولین بار اجازه پیدا کرد تا خودش را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مأنوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را به کار گرفت تا همسالانش را با خویش همراه سازد. آنها را به حضور در نماز تشویق میکرد. او رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت میدانست.
۱۱۰روز مجاهدت
احمد ۱۱۰ روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی سپری کرد. عملیات محرم در دشت عباس و عین خوش مکان رهایی احمد بود. بچههای گردان محب که یکی از گردانهای تیپ ۱۷ علیبنابیطالب (ع) بود، در تداوم عملیات محرم در یکی از کانالهای اطراف رودخانهای (دوئیرج) که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» وارد عمل شدند و همانجا شاهد رهایی احمد بودند. او بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبان۱۳۶۱ به دیدار معبودش شتافت؛ و شهادت...
بعد از پایان مرحله اول عملیات محرم، آتش سنگین دشمن بر منطقه همچنان ادامه داشت. با توپ ضدهوایی چهارلول که مخصوص ساقط کردن هواپیما بود، منطقه را زیر آتش گرفته بودند. صدای آزاردهنده آرپیجی و خمپاره ۶۰ تمام فضا را پر کرده بود. احمد همراه پنج نفر از بچهها در ۵۰ متری دشمن در داخل کانال بودند. آنها به محض خروج از کانال مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند. فرصت اینکه لحظهای برگردد و دوباره فریاد «الله اکبر» او جسم و جان خسته بچهها را در میان حجم سنگین دود آتش جانی تازه ببخشد، پیدا نکرد... احمد رفت. با شنیدن خبر شهادت احمد گردان محب جانی تازه یافت. شهادت احمد خون آنها را به جوش آورده بود. روایات زیادی از زبان همرزمان شهید شنیده شد؛ روایاتی از مجاهدتهای احمد. به گفته همرزمانش او خستگی را خسته کرده بود. دیدن قد و قامت و سن شناسنامهای احمد و همت و حماسه آفرینی او الگوی خوبی برای دیگران شده بود. با تمام توان به خاکریز دشمن حمله کردند و چند کیلومتر دشمن را به عقب راندند.
فرازی از وصیتنامه شهید
«و درود بر محمد (ص)! حزب الله! مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم! که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیله قرب خدا قرار دادند.
پس خدایا! طردم مکن که بندهای محتاج و ذلیل بیش نیستم و به امید فضل تو روی به درگاهت آمدهام و پیشانی شرمساری بر خاک نهادهام تا به تو بپیوندم. خدای من شاهد است که من نه برای گرفتن انتقام و نه برای اینکه وقتی شهید شدم به بهشت بروم به جبهه آمدهام بلکه تنها هدفم از جبهه آمدن احیای دینم و تداوم انقلاب میباشد. درنهایت هدفم شهید شدن است. خدایا! مرا شهید بمیران؛ شاید خون ناچیز من کمکی کرده باشد برای تداوم انقلاب!»