در آغاز سخن، به این مهم اذعان دارم که نمیتوان «دریا را در سبو گنجاند» و حق بدهید که نوشتن و گفتن از چنین مرد بیبدیل و بینظیری، برای منِ نارسا و ناتوان بسیار دشوار است، اما مگر ذهن و زبانی که پرورش یافته آن حکیم حکمت متعالیه است، میتواند به بهانه ناتوانی در نمایاندن چهره کامل ماه، آرام نشیند و زبان در کام گیرد و بهره خود از شعاع نور حکمت تاب مصباح را بازگو نکند؟ مگر میتوان چشم عاشق را دوخت که معشوق را نبیند؟ و مگر میتوان پای بلبل را بست که برای گل نسراید؟
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه خلق نماید
هدفداری
سوگمندانه باید اذعان داشت که بسا از اهل علم، نظام فکری مشخص و منسجمی ندارند و بیشتر تابع جو مراکز علمی یا شرایط اتفاقی و تصادفیاند. فقط برخی از بزرگان علم را میتوان نام آورد که واقعاً دارای طرح و اطلس فکری مشخص و مدون هستند و همه فعالیتهای آموزشی و تعلیمی و پژوهشی خود را در راستای همان اطلس فکری سامان دادهاند. میتوان علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و شهید آیتالله مرتضی مطهری را از این سنخ به شمار آورد. زندهیاد آیتالله محمدتقی مصباحیزدی نیز از اندک اندیشمندان و عالمانی بود که برنامههای آموزشی، پژوهشی، فرهنگی و تربیتی خود را به شکلی مشخص و هدفمند دنبال میکرد و میتوان گفت از نخستین سالهای طلبگی، با طرح و برنامهای منسجم در پی دستیابی به آن هدف مشخص بود. ایشان به ندرت، از سر تصادف کاری را انجام میدادند. چنین نبود که مثلاً کسی به ایشان پیشنهاد دهد که درس تفسیر قرآن بگوید و ایشان هم بدون برنامه ازپیشطراحیشده و بدون آنکه آن را در خدمت اهداف و برنامههای کلان خود ببیند، آن را بپذیرد و در مسیر تفسیر قرآن بیفتد. ایشان واقعاً برای زندگی علمی و تعلیمی خود، برنامه داشت. دقیقاً میدانست چه باید بکند و چه کاری را نباید بکند. کاری را که وظیفه خود تشخیص داده بود، با تمام توان دنبال میکرد و آن را با هر سختی به سرانجام میرساند. از آن سو کاری را که وظیفه خود نمیدانست، حتی اگر دهها نفر به او اصرار میورزیدند، نمیپذیرفت! اگر به مقدمه بسیاری از کتابهای مهم اخلاقی، حدیثی و تفسیری مراجعه کنیم، میبینیم نویسندگان آنها متذکر شدهاند که مثلاً این کتاب را به سفارش فلان فرد یا به درخواست فلان گروه نوشتم، اما آیتالله مصباح چنین نبود. بنده سراغ ندارم که به سفارش فرد یا گروهی، کاری را که در راستای اهداف علمی و عملی ازپیشطراحیشده ایشان نبود، انجام داده باشد یا مسیر زندگی خود را به خواستی دیگر همسو کرده باشد. او راه خود را انتخاب کرده بود و لحظهای از حرکت در آن مسیر بازنایستاد یا در درستی و ضرورت آن دچار شک و تردید نشد. ایشان تا واپسین روزهای عمر پربرکتش با جدیت تمام و بیاعتنا به همه موانعی که سر راهش بود، استوار و پرطنین گام برمیداشت. او از همان ابتدای طلبگی راه و رسالت خود را فهمیده بود و همه درسها، مطالعات و تحقیقات خود را هدفمند انتخاب میکرد. برای مثال از همان آغاز راه، وقت بسیاری را صرف یادگیری علوم جدید کرد. در خاطرات ایشان میخوانیم:
«در طول مدتی که مشغول تحصیل علوم طلبگی بودم... وقت بسیاری را صرف فراگیری زبان انگلیسی، ریاضیات، فیزیک، شیمی، فیزیولوژی، بیولوژی، جامعهشناسی، روانشناسی و سایر علومی که در دانشگاهها مطرح بود، میکردم. در انگلیسی، ریاضیات، فیزیک، شیمی و حتی اقتصاد استادانی داشتم که بعضی از آنان بعد از انقلاب به مقام وزارت رسیدند... به این دروس هم علاقه داشتم و هم احساس میکردم یک روحانی که بخواهد مؤثر باشد، لازم است با این علوم آشنا گردد. گاه در گرمای ماههای تیر و مرداد، از قم به تهران میرفتم تا در یک جلسه ریاضی شرکت کنم...». (۱)
آزاداندیشی
آزاداندیشی و پرهیز از تقلید و تعصب و تصلبهای بیدلیل نسبت به آرا و اندیشههای بزرگان علم و معرفت، از ویژگیهای کمنظیر در سلوک علمی علامه محمدتقی مصباحیزدی بود. ایشان تقلید در مباحث معرفتی را آفت بزرگی برای اندیشهورزان و ضربهای مهلک بر رشد علم میدانست که نه تنها مقلدان و متعصبان را از دیدن حقایق محروم میکند که باعث بدگمانی و بدبینی دیگران نسبت به حقایق و معارف اسلامی و حتی نسبت به بزرگان علم و معرفت اسلامی میشود. علامه مصباح در عین احترام بیشماری که برای همه بزرگان علم و ادب قائل بود و همواره آنان را با زیباترین القاب و والاترین اوصاف یاد میکرد، هرگز خود را مقلد آنان نمیدانست و هیچگاه متعصبانه و متصلبانه، از فکر و اندیشه آنان دفاع نمیکرد. او در مباحث معرفتی، کاملاً به موازین عقلی و برهانی پایبند بود، به همین دلیل با وجود عشق و علاقه وافر و آشکاری که به فیلسوف و حکیمی، چون علامه سیدمحمدحسین طباطبایی داشت، اما در مواجهه علمی و فلسفی با آرا و اندیشههای ایشان، هیچ تفاوتی میان علامه طباطبایی و کنت و کانت و کارل مارکس و امثال آنها نمیدید.
با این همه آزاداندیشی در منطق علامه مصباح، هرگز به معنای اندیشهورزیهای بیمنطق و بیضابطه نبود. او آزاداندیشی علمی را به معنای حرکت در چارچوب منطق و برهان و تکیه کردن بر منابع معتبر معرفت میدید. علامه مصباح ضمن تمجید از خردورزی و توصیه به آن، اموری مثل اعتدال سلیقه، تلاش مخلصانه، تقوای علمی و استمداد از توفیقات الهی را شرط آزاداندیشی علمی میدانستند. (۲) افزون بر این عملکرد علمی و آموزشی علامه مصباح به گونهای بود که از شاگردان خود نیز همین آزاداندیشی را انتظار داشت و نه فقط در گفتار، بلکه در عملکرد علمی و سلوک عملی خود، شاگردان و مخاطبانش را دعوت به آزاداندیشی در چارچوب منطق و برهان میکرد. برای مثال استاد غلامرضا فیاضی در بسیاری از مسائل عمده فلسفی، آرایی خلاف آرا و دیدگاههای علامه مصباح دارد، در عین حال یکی از محبوبترین و نزدیکترین افراد به حضرت علامه مصباح بود. آن فیلسوف فقید در جایی میفرمود: «حتی وقتی در مدرسه حقانی مشغول فعالیت شدم، هدف اصلیام محدود ماندن در یک مدرسه نبود، بلکه به دنبال آن بودم که اهداف و برنامههای آموزشی و تعلیمی را که در نظر دارم، در فضایی گستردهتر به گونهای که طلاب مستعد سایر مدارس را هم شامل شود دنبال کنم...». به همین دلیل در نخستین فرصتی که پیش آمد، از هیئت مدیره مدرسه حقانی استعفا کرد و به بخش آموزش مؤسسه در راه حق آمد و فعالیت خود را آنگونه که معتقد بود، بهتر و درستتر پی گرفت و آثار و پیامدهای شگرفی بر جای نهاد.
پایبندی به عقل و استدلال
«پایبندی به عقلانیت»، سیره درسآموز آیتالله مصباح و از شاخصههای آموختنی زندگی ایشان است. نوشتهها و گفتههای آن علامه فقید نشان میدهد هیچ سخنی را بدون استدلال نمیپذیرفت و حق عقل و عقلانیت را به شایستگی ادا میکرد. هرگز در مباحث فکری و معرفتی، گرفتار جوزدگی نمیشد. احساسات و عواطف را در مسائل عقلی و استدلالی دخالت نمیداد و با وجود آنکه به افرادی، چون علامه طباطبایی عشق میورزید و شیفته منش و رفتار او بود، هرگز مواجهه مقلدانه با اندیشههای آن استاد بزرگ نداشت و جالب آنکه جدیترین نقدها به اندیشههای فلسفی علامه طباطبایی را در تعلیقهاش بر نهایهالحکمه بیان کرد؛ تعلیقهای که بخش بسیاری از آن را در زمان حیات خودِ علامه طباطبایی تدوین کرده بود.
او در مواجهه با اندیشهها و افکار غربیان نیز همین سبک و شیوه را داشت. در نقد افلاطون، ارسطو، اپیکوریان و رواقیان تا نقد مارکسیسم، کمونیسم، لیبرالیسم و اومانیسم، معیار و میزان او عقل و استدلال بود. سخنان مستدل و مبرهن آنها را تأیید میکرد و نادرستی سخنان غیرمستدل آنها را به شکلی مستدل و آشکار نشان میداد. نگاهی به کتابهای آموزش فلسفه، فلسفه اخلاق و نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، این حقیقت را به خوبی نشان میدهد. در آخرین دور از میزگردهای معرفتشناسی- که با حضور چندین اندیشمند صاحبنظر برگزار میشد- روزی یکی از استادان در نقد دیدگاه استادی دیگر، به رسم معمول و مرسوم در ادبیات حوزویان که بعضاً حتی در نقد سخنان استادان خود نیز از تعابیری مثل: «لایلیق باصاغر الطلبه» یا «مما ضحکت به الثکلی» و امثال آن استفاده میکنند، چند بار گفتند: «من از شما تعجب میکنم که این سخن آشکار و بدیهی را متوجه نمیشوید» و «این خیلی عجیب است که فهم این مطلب برای شما سنگین است» و... حضرت علامه خطاب به آن استاد محترم سخنانی به این مضمون فرمودند: «آقای... سخنانی مثل تعجب میکنم و از شما بعید است و... استدلال نمیشود! شما اگر دلیلی منطقی، عقلی و برهانی در نقد سخنان ایشان دارید، بیان کنید، تعجب امری شخصی است، شما بعد از این جلسه وقتی به منزل رفتید، هر چه دوست دارید برای خودتان تعجب کنید! اما در مقام بحث علمی، باید استدلال و برهان اقامه کنید...».
بگفت یک صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی
آیتالله مصباح میفرمودند: علامه طباطبایی زمانی که پس از اتمام تحصیلات خود در نجف به ایران برگشتند، برای زیارت امام (ع) به مشهد مسافرت کردند. وقتی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی رهبر تفکیکیان- که فردی بسیار شریف و بزرگوار و اهل تقوا و البته از مخالفان سرسخت فلسفه بود- متوجه حضور ایشان در مشهد میشوند، برای ملاقات با ایشان به مسافرخانهای که ایشان در آنجا سکونت داشتند، رفتند. علامه طباطبایی میفرمودند: ایشان را در صدر اتاق نشاندم و به رسم میهماننوازی، با کمال ادب در محضر ایشان نشستم. آقا میرزا مهدی این سؤال را مطرح کرد: آقا! این منطق ارسطویی و اینها چه اعتباری دارد؟ چه نیازی به اینهاست؟ آدم یک فطرت خدادادی دارد، اگر کسی عقل داشته باشد، وقتی مطلبی به او القا میشود، اگر درست فکر کند، میتواند درستی یا نادرستی آن را بفهمد، چه نیازی به آن قواعدی که ارسطو درست کرده است داریم؟ قرآن کجا گفته است: باید تابع منطق ارسطو باشیم؟ کدام امامی کدام پیغمبری گفته است؟... علامه طباطبایی فرمودند: ایشان به همین شکل، مدتی به سخن خود علیه منطق ارسطویی ادامه داد و استدلال میآورد که ما نیازی به منطق ارسطویی نداریم! وقتی سخنشان تمام شد، سکوت کرد و سپس از من پرسید: نظر شما چیست؟ گفتم: اگر این فرمایش شما صحیح باشد، این مطلب میشود صغری، این میشود کبری، این هم میشود نتیجه و منطق ارسطویی چیزی بیش از این نمیگوید! اگر منطق ارسطویی باطل است، پس استدلال شما اعتباری ندارد و اگر منطق ارسطویی درست است، باز هم سخنان شما اعتباری ندارد... مجدداً مرحوم میرزا مهدی شروع به توجیه سخنان خودش کرد و آنقدر گرم بحث شد که از جایی که نشسته بود، همینطور تا وسط اتاق میآمد! من هم مینشستم و گوش میدادم و آخرش وقتی تمام شد، مجدداً پرسید: حالا نظرتان چیست؟ من گفتم: باز هم این صغرای سخن شماست و این هم کبرای آن و این هم نتیجه آن، اگر منطق ارسطویی باطل است پس این شکل استدلال نتیجهای ندارد!... ارسطو که مخترع، جاعل و تولیدکننده منطق نبود، او کاشف روشهای صحیح تعریف و استدلال و تمایز تعریف و استدلال صحیح از ناصحیح و مغالطی بود.
نظم و انتظام فکری و عملی
از ویژگیهای بارز و غیرقابل انکار آیتالله مصباحیزدی نظم، انتظام و انسجام فکری بود. ایشان ذهنی بسیار منظم و منطقی داشت. این ذهن منطقی در کنار رسایی در بیان مطالب، باعث میشد سخنان و مطالب علمی ایشان، بسیار منظم، منسجم، ضابطهمند و تأثیرگذار باشند، به همین دلیل بعید میدانم به سادگی بتوان تعارضی درونی در میان گفتهها و نوشتههای فراوانِ ایشان یافت. استاد مصباح به دلیل آنکه اهل تفکر و تعقل بود و هیچ سخنی را بدون برخورداری از برهان و استدلال نمیپذیرفت، ثبات و استقرار اندیشهای و شخصیتی داشت. او زندگی خود را بر مدار حق و بر محوریت حجت شرعی و عقلی تنظیم کرده بود. به همین دلیل در طول حیات پربرکت علمی، عملی، سیاسی و اجتماعی ایشان، چیزی به نام مصباح اول، مصباح دوم و مصباح سوم نداریم! برخلاف برخی به اصطلاح روشنفکران و مدعیان اندیشه که به دلیل بیثباتی در فکر و بیانضباطی در اندیشه، بت عیارشان هر روز به شکلی جلوه میکند. (و عجیب آنکه به این دمدمی مزاجی افتخار میکنند!) یک روز اشعریمسلکند و روزی دیگر معتزلیمرام و باز روزی دیگر از مکتب نومعتزلی سخن میگویند! یک روز مدافع انجمن حجتیه هستند و روز دیگر امام زمان (عج) را منکر میشوند! یا در مقام عمل، یک روز سخن گفتن زنان با مردان را بزرگترین ناهنجاری میدانند و روز دیگر ازدواج یک زن با چند مرد را حق قانونی او میشمارند! یک روز از اهمیت ازدواج سخن میگویند و روزی دیگر آن را از ضداخلاقیترین نهادهای اجتماعی میدانند! یک روز سینهچاک فلان اندیشمند و نحله فکری هستند و روز دیگر، زیر علم نحله و مکتب دیگری سینه میزنند! روزی از معنویت علوی سرشارند و روزی دیگر با معنویت بودایی دمخور!
علامه مصباح در مقام عمل و در مسائل مدیریتی و رفتاری نیز حقیقتاً نظمی کمنظیر داشت. در طول سالیانی که افتخار همکاری با ایشان را در امور آموزش و پژوهش و برخی از شوراهای عالی مؤسسه داشتم، به یاد ندارم جلسهای از سوی ایشان لغو شده باشد! به ندرت پیش میآمد ایشان حتی با یک دقیقه تأخیر به جلسات تشریف بیاورند، حتی گاهی پیش میآمد که ایشان زودتر از همه معاونان در جلسه حاضر میشد!
روحیه نقادی
پیوند نقد و انتقاد با اخلاق و انصاف، از شاخصههای ممتاز فکری آیتالله مصباحیزدی بود. چنین روحیهای البته از لوازم استقلال رأی، شجاعت در فکر، حریت در اندیشه، تسلط بر موازین و معیارهای عقلی و تخلق به اخلاق علمی و پژوهشی است. ایشان همه موازین اخلاقی و علمی را در نقد افکار به دقت مراعات میکرد. هرگز از سر تعصب و تصلب و بدون بررسی بنیانها، ریشههای اندیشهها و سیاستها و بدون رعایت جوانب اخلاقی مسئله به نقد اقدام نمیکرد، بلکه بعد از فهم همهجانبه و دقیق سخن دیگران، زبان به خردهگیری، ذرهبینی و نقادی میگشود. همین روحیه باعث شده بود که اولاً: مطالب و سخنان دیگر اندیشمندان را خوب و دقیق بفهمد. ثانیاً: هیچ سخنی را بدون برخورداری از منطق و استدلال نپذیرد و ثالثاً: در رویارویی با افکار و اندیشههای دیگران، هرگز از جاده انصاف خارج نشود. ایشان بعد از تشخیص سره و ناسره و نور و نار، نورها و سرهها را برمیگزید و نارها و ناسرهها را بیهیچ تعصبی و صرفاً با برهان و استدلال رد میکرد. برای او فکر و محصول فکر مهم بود، نه متفکر و صاحبنظر، به همین دلیل چه در مواجهه با سقراط، افلاطون و ارسطو و چه در برابر ابنسینا و شیخ اشراق و ملاصدرا، موازین و معیارهای علمی او تغییر نمیکرد. با همان روش و شیوهای که با استاد محبوب خود علامه طباطبایی مواجهه علمی داشت، با فیلسوفان مارکسیست و لیبرالیست نیز روبهرو میشد. با نگاهی به کتابهای فلسفی، سیاسی، حقوقی، اخلاقی و معرفتشناختی او، میتوان آشکارا وجود چنین حریت و آزادگی علمی و استقلال فکری را در ایشان مشاهده کرد. او تا پایان حیات پربرکت خویش، در این طریق مشی نمود و الگوی مانا از روحیه نقد و خردهگیری علمی، از خویش بر جای نهاد.
پینوشتها در سرویس تاریخ موجودند.