کد خبر: 920456
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۵
«شهید دکتر سیدحسن آیت و تدوین قانون اساسی» در گفت‌وشنود با دکتر علی قائمی‌امیری
در مجلس خبرگان، چون اکثریت اعضا روحانی بودند، حرف دانشگاهی‌ها خیلی جلوه می‌کرد، مخصوصاً کسی که مثل دکتر آیت درباره یک موضوع تخصصی مثل اصل ولایت فقیه استدلال و بحث می‌کرد. آیت انصافاً بسیار انسان شریف، مخلص، دقیق و نجیبی بود. آن مردی که من از سال 51، 52 شناختم، بسیار انسان پاک و دلسوزی بود. او، چون روحانی نبود، وقتی از اصل ولایت فقیه دفاع می‌کرد، حرفش تأثیر بیشتری داشت
احمدرضا صدری
روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سالروز ترور جهادگر خستگی‌ناپذیر، شهید دکتر سید حسن آیت است. او در دوره‌ای حساس از تاریخ نظام اسلامی، به ایفای نقشی شاخص پرداخت و همین مجاهدت، دشمنان را به اندیشه حذف وی درافکند. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، استاد دکتر علی قائمی‌امیری، به بیان شمه‌ای از خاطرات خویش از آن شهید گرانمایه پرداخته است. به امید آنکه مقبول افتد.

نخستین بار در کجا و چگونه با شهید دکترسیدحسن آیت آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم. بنده و مرحوم دکتر آیت قبل از انقلاب، در موسسه دارالتبلیغ قم جامعه‌شناسی درس می‌دادیم و در آنجا با هم آشنا شدیم.

غیر از شما، چه کسان دیگری در آنجا تدریس می‌کردند؟
چهره‌های شاخصی درس می‌دادند، از جمله مرحوم شهید آیت‌الله مطهری. شهید آیت فوق‌لیسانس جامعه‌شناسی بود، اما اطلاعات بسیار وسیعی در این زمینه و زمینه‌های دیگر داشت. بنده در سال ۴۸ در فرانسه بودم و ایشان در آلمان و در آنجا هم آشنایی ما ادامه داشت.

پس از پیروزی انقلاب، آشنایی شما به چه نحو ادامه پیدا کرد؟
بعد از انقلاب ایشان در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و بار‌ها به من اصرار کرد که عضو حزب بشوم، ولی من با اینکه به حزب جمهوری و مؤسسان آن علاقه و اعتقاد داشتم، ولی کلاً از اینکه عضو حزب یا گروهی بشوم اکراه دارم، لذا گفتم: هر کاری که از دستم برآید برای حزب انجام می‌دهم، ولی عضو آن نمی‌شوم. مرحوم آیت از اعضای مهم حزب جمهوری بود و خیلی هم فعالیت می‌کرد. من هم به حزب رفت‌و‌آمد داشتم و هر وقت نظری از من می‌خواستند، بیان می‌کردم. بعد هم که قضیه مجلس خبرگان پیش آمد که هر دو در آن عضو بودیم و آشنایی بنده و ایشان در آنجا بیشتر شد.

از مجلس خبرگان و نقش شهید آیت در تصمیمات آن برایمان بگویید.
شهید آیت منشی مجلس خبرگان بود. تا جایی که یادم می‌آید، هیئت رئیسه مجلس خبرگان پنج عضو داشت که به لحاظ سمت، از همه بالاتر آیت‌الله منتظری بود. ایشان رئیس مجلس بود، اما مجلس را عملاً شهیدآیت‌الله بهشتی اداره می‌کرد. به هرحال آقای بهشتی اروپا دیده و وارد به امور سیاسی روز و بسیار انسان مدیر و مدبری بود و به همین دلیل به شایستگی تمام، از پس اداره مجلسی- که اعضای آن فق‌ها و علمای درجه یک بودند- برآمد. آقای منتظری عملاً معاون آقای بهشتی بود. مرحوم آیت هم به عنوان منشی با دقت و تیزهوشی، کار‌ها را سروسامان می‌داد. در همین دوره بود که با مرحوم آیت انس بیشتری پیدا کردیم.

شهید آیت جزو نخستین کسانی بود که در قبال ابوالحسن بنی‌صدر موضع‌گیری کرد. از حاشیه و متن این رویداد چه خاطراتی دارید؟
بعد از مجلس خبرگان، من در مجلس شورای اسلامی با مرحوم آیت همکار بودم. در آنجا مرحوم آیت علیه بنی‌صدر وارد مبارزه شد و سلامتیان را- که در واقع دست راست بنی‌صدر به حساب می‌آمد- نشانه گرفت. بگو مگو بین این دو بالا گرفت و بسیاری از اسرار از پرده بیرون افتادند. سلامتیان اتهامات بسیار وقیحانه‌ای به آیت می‌زد و آیت شجاعانه و مردانه از خود دفاع می‌کرد. نهایتاً هم مجلس به نفع آیت رأی داد. البته در آن دوره و در کل، امام سعی داشتند جلوی بروز این مخالفت را بگیرند و شهید بهشتی و مرحوم آقای هاشمی و دیگران هم تلاش می‌کردند قضیه را به سکوت برگزار کنند، ولی اختلاف‌نظر‌ها عمیق‌تر از آن بود که بشود به این شکل آن‌ها را اداره کرد. اکثر نمایندگان مجلس طرفدار حزب جمهوری بودند و گاه بحث خیلی بالا می‌گرفت.
شما در دانشگاه سوربن پاریس درس خوانده‌اید، بنابراین باید سابقه بنی‌صدر و سلامتیان هم- که در فرانسه بودند- دستتان باشد. ارزیابی شما از شخصیت علمی- سیاسی آن‌ها چیست؟
بله، من از دانشگاه سوربن پاریس دکترای جامعه‌شناسی دینی و دکترای علوم تربیتی دارم و در آنجا، گاهی با بنی‌صدر همکلاس بودم. همینطور با مرحوم دکتر حسن حبیبی. بنی‌صدر لقب دکترا را یدک می‌کشید، ولی واقعیت این است که دکترا نداشت.

چطور؟
در فرانسه کل اختیار دکتر شدن یا نشدن شما، در دست استاد است. هر استادی در دوره دکترا، استاد راهنمای پنج دانشجوست که دائماً همراه او هستند و استاد از زیر و بم وضعیت درسی آن‌ها خبر دارد و رأی کلی و نهایی را هم، اوست که می‌دهد. اگر استادی لیاقت دانشجو را برای کسب دکترا محرز نداند، امکان ندارد که او بتواند دکترا بگیرد. خود من در سال اول بودم که روزی به استادم گفتم که من این مطلب را بلدم و حس می‌کنم نیازی نیست بیش از این برای یادگیری معطل بمانم. استاد گفت که از من امتحان خواهد گرفت و همین کار را هم کرد. بعد هم خطاب به دانشگاه نوشت: این دانشجو را برای سال دوم ثبت‌نام کنید. منظورم این است که اختیارات استاد در نظام آموزش عالی فرانسه، تا این اندازه وسیع است که در حالی که من هنوز سال اول را تمام نکرده بودم، به دانشگاه گفت که مرا در سال دوم ثبت‌نام کنند. در آنجا امتحان کتبی چندان ارزشی نداشت و استاد روی گفت‌وگو‌هایی که با دانشجو انجام می‌داد، شایستگی او را محک می‌زد. به همین دلیل گاهی، حتی دوره دکترا تا ۱۶ سال هم طول می‌کشد، چون استاد بر شایستگی دانشجو برای کسب مدرک دکترا صحه نمی‌گذارد. بعضی از دوستان که الان در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌کنند، گاهی تا ۱۱ سال منتظر کسب مدرک دکترای خود بوده‌اند! بنی‌صدر سواد و حوصله اینجور چیز‌ها را نداشت و اهل بحث و درس نبود. به همین دلیل کتاب‌هایی هم که نوشته، ارزش چندانی ندارند. حتی کتاب‌های اقتصادی او بیشتر هوچی‌گری هستند و ارزش علمی ندارند. برعکس او مرحوم دکتر حبیبی خیلی درسخوان و جدی و حقیقتاً در زمینه جامعه‌شناسی حقوقی، عالم و مطلع بود. این توانایی در پیش‌نویس قانون اساسی‌ای که ایشان نوشت، کاملاً مشهود است. این پیش‌نویس ۳۶ اصل داشت و در مجلس خبرگان اصلاحات زیادی روی آن صورت گرفت، اما اصل و چارچوب علمی و دقیقی داشت. متأسفانه خیلی‌ها در این کشور همینطور الکی لقب استاد و دکترا یدک می‌کشند و شأن این جایگاه‌ها زیر سؤال رفته است. حتی کسانی با فوق‌دیپلم هم با اسم دکترا کار می‌کنند! به آقای خاتمی هم می‌گفتند: دکتر، در حالی که ایشان حتی دوره فوق‌لیسانس الهیات را هم نیمه‌تمام رها کرد!

مهم‌ترین نکته در شخصیت سیاسی بنی‌صدر مخالفت صریح او با اصل ولایت فقیه بود. در این باره چه خاطراتی دارید؟
نه‌تن‌ها او، چند تن دیگر هم- که حالا ادعای طرفداری از اصل ولایت‌فقیه را دارند- آن موقع مخالفت کردند. بعضی‌ها هم می‌گفتند: ولی‌فقیه نباید همه اختیارات را داشته باشد. بعضی‌ها هم فوق‌العاده روی این اصل اصرار می‌کردند. یکی‌شان خود من. من از سال ۴۸ که امام در نجف بحث ولایت فقیه را مطرح کردند، ولایت فقیه درس می‌دادم.

کجا؟
در شهر‌های مختلف از جمله در قم. من از سال ۵۳ در دارالتبلیغ قم درس می‌دادم. شاگردانم هنوز هستند و آثارشان گواه این مدعاست.

چرا نگذاشتند شهید آیت به تدریس در دارالتبلیغ ادامه بدهد؟
این روز‌ها خیلی‌ها که می‌خواهند خودشان را انقلابی دوآتیشه نشان بدهند، دروغ‌های عجیب و غریبی را به هم می‌بافند و حرف‌های تحریف‌شده‌ای می‌زنند. از جمله صفاتی را به آیت‌الله شریعتمداری نسبت می‌دهند که در او نبود. من در عمرم حتی یک دقیقه هم مقلد آقای شریعتمداری نبوده‌ام، ولی انصاف هم چیز خوبی است. ایشان اساساً آدم خوش‌خلق و ملایمی بود و اهل اینجور کار‌ها نبود که به کسی اجازه ندهد که درس بدهد. وقتی خود مرا برای تدریس در دارالتبلیغ دعوت کردند، با دو سه نفر، از جمله شهید مطهری - که مدت کوتاهی شاگردی‌شان را کرده بودم- مشورت کردم. ایشان گفت: چند ساعتی در هفته در آنجا درس بده! من هم هفته‌ای یک بار به قم می‌رفتم و در دارالتبلیغ دوتا کلاس درس داشتم. آیت‌الله سبحانی هم در آنجا درس می‌دادند و با ایشان هم مشورت کردم. بعد از یک سال تدریس در آنجا، از من درباره سطح سواد و شیوه تدریس مرحوم آیت سؤال کردند و من گفتم: صاحب‌نظر و خوب است و دعوتش کردند و آمد. خود من تا نزدیکی‌های انقلاب، در دارالتبلیغ درس می‌دادم. وقتی امام به ایران تشریف آوردند و من متوجه شدم که ایشان در مورد دارالتبلیغ نظر موافق ندارند، از آنجا بیرون آمدم. من و مرحوم مطهری غیر از دارالتبلیغ، در جا‌های مختلفی مثل «موسسه در راه حق» آیت‌الله مصباح هم درس می‌دادیم. همینطور آیت‌الله سبحانی و مرحوم آیت. درس دادن در دارالتبلیغ که از شأن کسی کم نمی‌کند. از شهید مطهری نزدیک‌تر به امام نداشتیم و امام درباره ایشان فرمودند: مطهری پاره تن من است و ایشان هم در آنجا تدریس می‌کرد. بعد که متوجه شدیم امام موافق نیستند، دیگر در آنجا درس ندادیم و من دیگر مطلقاً، آقای شریعتمداری را ندیدم.

اشاره کردید که شناخت شما از شهید آیت قبل از انقلاب، بیشتر ماهیت نظری و علمی داشت. این شناخت چگونه حاصل شد؟
قبل از انقلاب شناخت آدم‌ها، مثل حالا سخت نبود. آن روز‌ها دو تیپ آدم بیشتر نداشتیم. یا متدین و اهل نماز یا بی‌دین. کسی این وسط‌ها نمی‌چرخید. الان همه با هم قاطی شده‌اند و تشخیص واقعاً مشکل شده است. آن روز‌ها یا اهل مبارزه بودی و سروکارت با ساواک و دستگیری و زندان بود یا نبودی و کلاً به این کار‌ها کاری نداشتی. من مرحوم آیت را نمازخوان و اهل عبادت می‌دیدم، هرچند ساواک خیلی سعی کرد به او وصله‌های ناجوری بچسباند. من هیچ‌وقت انحرافی را در آیت احساس نکردم. بعد‌ها هم که به مجلس خبرگان آمد، دیدم که واقعاً اصل ولایت‌فقیه را قبول دارد، در حالی که بسیاری از به اصطلاح خودی‌ها، این اصل را قبول نداشتند یا دست‌کم ولایت مطلقه را قبول نداشتند. آیت بسیار اهل مطالعه و تیزهوش بود و مسائل را خیلی خوب درک می‌کرد. امثال من و آیت که کلاهی بودیم، وقتی با شور و حرارت از اصل ولایت فقیه دفاع می‌کردیم که از نظر خیلی‌ها، عجیب بود. اگر یک روحانی از این اصل دفاع می‌کرد، طبیعی به نظر می‌رسید، ولی وقتی یکی به قول آن‌ها فکلی دراین باره حرف می‌زد، همه تعجب می‌کردند. واقعیت این است که وقتی مرحوم آیت با آن شور و حرارت و قوت از اصل ولایت فقیه دفاع می‌کرد، بعضی از آقایان خجالت می‌کشیدند که چطور یک غیرروحانی دارد اینطور برای به تصویب رساندن این اصل تلاش می‌کند و آن‌ها ساکت هستند!

شهید آیت در مجلس خبرگان از اصل ولایت فقیه دفاع جانانه‌ای کرد، در حالی که حتی برخی از نمایندگان با این اصل مخالف بودند. از شرایط آن برهه و وضعیتی که پیش آمد برایمان بگویید.
مرحوم آیت حقیقتاً به این اصل اعتقاد داشت و نهایت سعی خود را کرد. یکی از روحانیونی که به شدت با اصل ولایت فقیه مخالفت می‌کرد، شیخ علی تهرانی بود که من با او بر سر این موضوع، دست به یقه شدم! موضوع دیگر رئیس‌جمهور شدن زنان بود که شیخ علی تهرانی و امثال مقدم مراغه‌ای از آن دفاع می‌کردند. من از کودکی مطالعات طلبگی داشتم و حتی بعد از انقلاب خیلی‌ها به من اصرار کردند که معمم بشوم، ولی نپذیرفتم. شیخ علی تصور می‌کرد که من فکل کراواتی هستم و هیچ چیزی درباره تاریخ و احکام اسلام نمی‌دانم و سعی می‌کرد از این جنبه، مرا مرعوب کند. در مورد رئیس‌جمهور شدن زن‌ها هم سروصدای زیادی راه انداخت. من با او بحث کردم که این امر در اسلام سابقه ندارد و حضرت رسول (ص) هیچ‌وقت به دخترشان یا یکی از زنانشان نفرمودند که شما جانشین من هستی! شیخ علی اصرار داشت که نخیر. اینطور نیست و سند داریم که می‌فرمودند. گفتم کاری ندارد، سندش را بیاورید. می‌گفت: اینجا ندارم. در مشهد است، وقتی به مشهد رفتم، می‌آورم! گفتم: مانعی نیست، منتظر می‌شویم که شما به مشهد بروی و سند را بیاوری! یکی دو بار رفت به مشهد و برگشت و من سند را طلب کردم و گفت: این دفعه یادم رفت، دفعه بعد می‌آورم. گفتم: من طلبگی کرده‌ام و تا جواب نگیرم، دست از سرت برنخواهم داشت. خلاصه آنقدر پیله کردم تا بالاخره دست به یقه شدیم! آقای منتظری از آن بالا آمد پایین و گفت: قائمی! تو را به پیغمبر دست بردار! گفتم: ایشان تصور کرده همین که بگوید سند داریم، تمام است و من دست از سرش برخواهم داشت. از این حرف‌های بی‌مبنا زیاد می‌زد. به نظر من خیانت‌های زیادی کرد، آن هم عمدی.

بالاخره بنی‌صدر به اصل ولایت فقیه رأی داد یا خیر؟
خیر، مجلس خبرگان دو در شرقی و غربی داشت. موقعی که می‌خواستند درباره اصل ولایت فقیه رأی‌گیری کنند، او از در غربی بیرون رفت! من با چشم‌های خودم دیدم که این کار را کرد. به همین دلیل وقتی کاندیدای ریاست جمهوری و بعد هم رئیس‌جمهور شد، برای من بسیار اسباب تعجب بود که کسی که مهم‌ترین اصل قانون اساسی کشورش را قبول ندارد، چطور رئیس‌جمهور آن کشور می‌شود؟ آن روز عده‌ای از روحانیون هم به این اصل رأی ندادند. پس فردا که بنی‌صدر به مجلس آمد، از او پرسیدم: چطور شد که موقع رأی‌گیری سر اصل ولایت فقیه گذاشتی و از مجلس بیرون رفتی؟ گفت: من در مشهد سخنرانی داشتم و باید به پرواز می‌رسیدم! گفتم با دو سه دقیقه منتظر ماندن و رأی دادن، پروازت دیر نمی‌شد. به جای جواب دادن به من خندید! او از همان ابتدا به این اصل اعتقادی نداشت.
ولی امام که فرمودند: کسانی که به اصل ولایت فقیه رأی نداده‌اند حق ندارند کاندیدای ریاست جمهوری بشوند...
همینطور است. من به عنوان عضو مجلس خبرگان برای سخنرانی در بابلسر دعوت شدم. یکی در آنجا بلند شد و پرسید: «بالاخره آقای بنی‌صدر به اصل ولایت فقیه رأی داد یا نداد؟» من همین قضیه‌ای را که برای شما تعریف کردم، در آنجا هم تکرار کردم. بعد در دانشگاه بابل سخنرانی و دوباره ماجرا را تعریف کردم.

پس بنی‌صدر چگونه توانست خود را توجیه کند؟
شنیدم که سه چهار روز بعد از من به دانشگاه بابل رفت و در آنجا دوباره همین سؤال را از او پرسیدند. او هم مزورانه پاسخ داده بود که «منِ سید و فرزند امیرالمومنین (ع) هستم، چطور باور می‌کنید که با علی (ع) و ولایت ایشان مخالف باشم؟». آدم‌ها هم که عموماً عوام هستند و راحت گول این فریبکاری‌ها را می‌خورند و شروع کردند به شعار: مرگ بر قائمی دادن! جالب اینجاست بعداً که از شیخ علی پرسیدم: آیا بالاخره بنی‌صدر به اصل ولایت فقیه رأی داد یا نداد؟ گفت: با همین چشم‌های خودم دیدم که رأی داد! به او گفتم: تو دین نداری؟ چرا دروغ می‌گویی؟ قیامتی و حساب و کتابی در کار نیست؟... البته بنی‌صدر بعد‌ها با عملکردش نشان داد که ذره‌ای به ولایت فقیه و حتی به خود امام هم اعتقاد ندارد. در روزنامه‌اش هم نوشت: طبق نظرسنجی‌های مفصل، به این نتیجه رسیده‌ایم که محبوبیت بنی‌صدر از امام بیشتر است! تمام تلاش مرحوم آیت مصروف این موضوع می‌شد که اصل ولایت فقیه را جا بیندازد و به همین دلیل همیشه با بنی‌صدر درگیر بود.

با توجه به نکاتی که ذکر کردید، پس بنی‌صدر چگونه به ریاست جمهوری انتخاب شد؟
او از همان اول که به ایران آمد و حتی قبل از آن، داشت زمینه‌سازی می‌کرد. ثروتمند هم بود و آدم‌های پولداری مثل سلامتیان هم حمایتش می‌کردند و حسابی خرج کرد و با حیله و فریب، خودش را جا انداخت. من از جلسات و ستاد‌هایی که تشکیل داده بود، خبر داشتم. حتی در مجلس خبرگان هم داشت زمینه‌سازی می‌کرد، منتها می‌خواست اینطور جا بیندازد که مردم مرا انتخاب کردند.

موضع شهید آیت در دفاع از اصل ولایت فقیه یک موضع فقهی بود یا جامعه‌شناسانه؟
مطمئن باشید که ۹۰ درصد جامعه‌شناسان دنیا، اصلاً دین را قبول ندارند، چه رسد به این‌گونه بحث‌ها، بنابراین دفاع من و مرحوم آیت، صرفاً از منظر دینی و در چارچوب اسلام بود. رشته تحصیلی خود من جامعه‌شناسی دینی است، اما این رشته ربطی به اثبات دین ندارد، بلکه در آن بحث می‌شود که مثلاً این موضوع در دین اسلام اینطور است، در کنفوسیوس اینطور، در بهائیت و... اینطور. در آنجا اصلاً صحبت از وحی و این حرف‌ها نیست، بلکه بحث سر این است که هر دینی چه آداب و رسومی دارد و کدام یک به مرور زمان تقدس پیدا کردند و مردم هم دنباله قضیه را گرفتند، مثل اعتقاد به نحوست عدد ۱۳ که هیچ مبنای علمی و منطقی ندارد، اما اغلب آدم‌ها به این موضوع اعتقاد دارند. در جامعه‌شناسی دینی هم بحث بر سر این است که چگونه بعضی از موضوعات همین‌قدر غیرعقلایی و غیرعلمی جنبه تقدس پیدا کرده و تبدیل به دین شده‌اند! در مجلس خبرگان، چون اکثریت اعضا روحانی بودند، حرف دانشگاهی‌ها و فکلی‌ها خیلی جلوه می‌کرد، مخصوصاً کسی که مثل آیت درباره یک موضوع تخصصی مثل اصل ولایت فقیه استدلال و بحث می‌کرد. آیت انصافاً بسیار انسان شریف، مخلص، دقیق و نجیبی بود. من به راست و دروغ‌هایی که درباره‌اش شایع کرده بودند، کاری ندارم. آن مردی که من از سال ۵۱، ۵۲ شناختم، بسیار انسان پاک و شریف و دلسوزی بود. او، چون روحانی نبود، وقتی از اصل ولایت فقیه دفاع می‌کرد، حرفش تأثیر بیشتری داشت.

آیا با شهید آیت درباره اصل ولایت فقیه بحث هم می‌کردید؟
همفکر بودیم. موقعی که انسان موضوعی را با تمام جنبه‌هایش بررسی کند و بپذیرد، دیگر برای دفاع از آن تردید به خود راه نمی‌دهد. ما هر دو عمیقاً به اصل ولایت فقیه اعتقاد داشتیم و بی‌آنکه دنبال شهرت و کسب وجهه و مسائل دنیوی باشیم، روی آن پافشاری کردیم. بعضی‌ها اصلاً به این اصل اعتقاد نداشتند و رأی هم ندادند، ولی امروز به دروغ ادعا می‌کنند که طرفدار ولایت فقیه هستند. آیت روی اعتقاد عمیق باطنی از این اصل دفاع می‌کرد و ابداً در فکر اینکه وکیل و وزیر بشود نبود، در حالی که با کمی کوتاه آمدن و لابی‌گری، دست کم می‌توانست وزیر علوم بشود. او هم در مجلس خبرگان و هم در مجلس شورای اسلامی، اعتبار و آبروی زیادی داشت و می‌توانست مقام کسب کند، ولی دغدغه و مسئله‌اش این حرف‌ها نبود.

بنی‌صدر و هوادارانش حتی قبل از انتخابات مجلس، به آیت بسیار حمله می‌کردند. علتش چه بود؟
هدف اصلی آن‌ها شهید بهشتی و حزب جمهوری بود، منتها شهید بهشتی صبر حیرت‌انگیزی داشت و اگر صد تا فحش هم به او می‌دادی، آخرش با نهایت ادب می‌گفت: «دیگر فرمایشی ندارید؟»، اما آیت اینطور نبود و جواب می‌داد، البته با لحنی کاملاً منطقی. اهل تهمت زدن و توهین کردن نبود، اما سکوت هم نمی‌کرد. سلامتیان هر مزخرفی را درباره آیت گفت، ولی من حتی یک کلمه هم حرف نامربوط از آیت، نه درباره او که درباره هیچ‌کس دیگر نشنیدم. فقط یک‌بار دیدم که عصبانی شد و از تعبیر «رذل» درباره سلامتیان استفاده کرد، آن هم موقعی بود که سلامتیان با کمال وقاحت، شایعه‌ای را که ساواک برای بردن آبروی آیت درست کرده و گفته بود که او در مدرسه دخترانه که درس می‌داد، سر کلاس دختری را بوسیده بود، تکرار کرد. آن موقع بود که آیت واقعاً از کوره در رفت و گفت: «فکر نمی‌کردم اینقدر رذل باشی که شایعه ساواک را تکرار کنی، معلوم است که از ساواک هم رذل‌تری!» این تنها باری بود که من آیت را تا این حد عصبانی دیدم. همیشه آرام و منطقی حرف می‌زد. مجلس شده بود محل درگیری این دو. آیت به عنوان نماینده حزب جمهوری و سلامتیان به عنوان نماینده جریان بنی‌صدر.

هیچ‌وقت بین آیت و بنی‌صدر هم برخوردی پیش آمد؟
بنی‌صدر موذی‌گری‌ها و زرنگی‌های خاص خودش را داشت. از من و شما حرف‌های حسابی را می‌گرفت و بعد به اسم خودش جا می‌زد و از آن‌ها استفاده می‌کرد! یک بار در مجلس صبح خبرگان- که غیر‌علنی بود- حرف بیخودی درباره فلسفه زد. آیت‌الله جوادی‌آملی اعتراض کرد که: این چرندیات چیست که می‌گویید؟ تصور کرده‌اید با یک عده آدم ناآگاه طرف هستید که هر حرف بی‌معنایی که بزنید جوابتان را ندهند؟ بنی‌صدر که دید گیر افتاده است، گفت: «این حرف را از آیت‌الله طالقانی شنیده‌ام!» آقای جوادی هم پاسخ داد: «بعید می‌دانم ایشان این حرف را زده باشند، اگر هم گفته‌اند قطعاً در این قسمت با فلسفه آشنا نبوده‌اند». غرض اینکه بنی‌صدر هیچ‌وقت اشکالی را گردن نمی‌گرفت و به گردن این و آن می‌انداخت و ضعف‌هایش را بروز نمی‌داد. به همین دلیل هیچ‌وقت با آیت وارد بحث نشد، چون می‌دانست از پس استدلال و معلومات او برنمی‌آید.
ولی شهید آیت هیچ‌وقت دست از سر او برنداشت...
حق داشت، چون بنی‌صدر آدم توخالی و بیخودی بود، مخصوصاً بعد از ریاست جمهوری تصور می‌کرد از امام هم بالاتر است!

در جلسه تأیید اعتبارنامه آیت هم بودید؟
بله، در آنجا سلامتیان آمد و همان مزخرفاتی را که به آن‌ها اشاره کردم گفت، ولی به رغم تلاش‌های او، اعتبارنامه آیت رأی خوبی آورد. واقعاً تاریخ چه عبرت‌های شگفت‌انگیزی در خود دارد. در آن روز‌ها افرادی بودند که می‌آمدند در تلویزیون علناً علیه قانون اساسی حرف می‌زدند و حالا شده‌اند انقلابی دوآتیشه و به نان و نوا‌های حسابی رسیده‌اند! من یک راننده آمبولانس بیمارستان را می‌شناسم که خود را به جا‌هایی بند کرد و هفت دوره نماینده مجلس شد و میلیارد‌ها ثروت به جیب زد!

شهید آیت با میرحسین موسوی هم مخالف بود. شما چطور؟
من هم از همان ابتدا اصلاً و ابداً با او موافق نبودم. وقتی نخست‌وزیر بود، چند بار با او دعوا کردم، منتها، چون امام می‌گفتند وحدت را حفظ کنید، به او رأی دادم.

دعوایتان با او سر چه موضوعی بود؟
یک موردش وقتی بود که منافقین در بابل قسمتی از کوهی را گرفته و ظاهراً در آنجا سیب‌زمینی کاشته بودند. من رفتم نخست‌وزیری. چند نفر از نمایندگان مجلس هم آمده بودند. من در آنجا گفتم:این قضیه ابداً یک امر عادی نیست، بفرستید بروند وضعیت را بررسی کنند. گفت: «مشکلی نیست، ما هر وقت اراده کنیم می‌توانیم جلوی آن‌ها را بگیریم»، گفتم: «الان شاید بتوانید با چند نیروی ساده جلویشان را بگیرید، ولی بعد که سازماندهی و تشکیلات پیدا کنند، کار دشوار می‌شود». دیدم دارد من‌من می‌کند. عصبانی شدم و گفتم: «تو منطقه را بهتر می‌شناسی یا من؟ من اهل آنجا هستم.» خیلی از نظر کاری آدم ضعیف و بی‌دست‌وپایی بود. وقتی هم که کاری نمی‌توانست درست انجام بدهد، گردن این و آن می‌انداخت. از این گرفتاری‌ها زیاد داشتیم. در سال ۸۸ هم به هر کسی که می‌خواست به او رأی بدهد، می‌گفتم که او آدم ضعیفی است و به درد این کار نمی‌خورد؛ و سخن آخر درباره شهید آیت؟

آیت در قضیه ولایت فقیه و کار‌هایی که انجام می‌داد اخلاص داشت. من از اخلاص او اطمینان صددر صد دارم. موقعی که شهید شد و جنازه‌اش را به مجلس آوردند، پارچه روی صورتش را که کنار زدم و بسیار منقلب شدم، چون او را یک انسان واقعاً معتقد به انقلاب و اسلام می‌دانستم. تا جایی که شنیده بودم همواره یک آدم مذهبی و اهل نماز و پاک بود. به نظر من حیف بود که شهید نشود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار