کد خبر: 929432
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۳۹۷ - ۰۰:۵۲
روایتی از عملیات محرم در گفت‌وگوی «جوان» با سیدرضا حسینی از رزمندگان حاضر در این عملیات
بچه‌های شاهرود و دیباج طبق سنت دیرینه خود سینه دوره می‌گرفتند و حسین‌حسین‌گویان عزاداری را به اوج می‌رساندند. اواخر دهه اول محرم هم نخل بزرگی ساختند و مراسم نخل‌گردانی را در صحرای سوزان دشت عباس برگزار کردند.
غلامحسین بهبودی
واژه محرم در دفاع مقدس ناخودآگاه اذهان را به عملیات محرم سوق می‌دهد. عملیاتی که در ماه خون و قیام و با رمز یا زینب کبری (س) در منطقه عمومی موسیان روی ارتفاعات جبال حمرین آغاز شد. سیدرضا حسینی یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات بود که خاطرات زیبایی از عملیات محرم و دو همرزم شهیدش حسن غریب‌نژاد و نجفعلی اصحابی دارد.

من هم بسیجی‌ام
چند ماه از عملیات رمضان گذشته بود و روحیه رزمنده‌ها به خاطر ناکام بودن این عملیات پایین بود. وظیفه فرماندهان برای ترمیم روحیه بچه‌ها خیلی سنگین بود. روز‌های قبل از عملیات محرم فرمانده تیپ ۱۷ علی بن‌ابی‌طالب، شهید مهدی زین‌الدین اغلب لباس خاکی می‌پوشید و با رزمندگان در یک سفره غذا می‌خورد. سفره‌های بلند، اما ساده با لیوان پلاستیکی قرمزرنگ پهن می‌شد و فرمانده و بسیجی در کنار هم غذا می‌خوردند. یک روز با دوستان در سر سفره ناهار نشسته بودیم و در فاصله‌ای که بشقاب ناهار به ما برسد با هم صحبت می‌کردیم. به دوستم گفتم: شنیدی که آقا مهدی با بسیجی‌ها غذا می‌خورد؟ بحث بین ما داغ شد تا اینکه یکی از رزمنده‌ها که سمت راست من نشسته بود گفت: آقا مهدی زین‌الدین روبه‌روی شما نشسته است! نگاهی به ایشان کردم و بعد از ابراز علاقه، آقا مهدی گفت: «من هم بسیجی‌ام.»

حورالعین
قبل از عملیات محرم، مدتی در اردوگاه سپنتا مستقر بودیم. بچه‌ها مشغول خودسازی و آمادگی معنوی برای عملیات بودند. هوای آخر مرداد و اوایل شهریور خوزستان داغ و سوزان بود. آن روز‌ها موبایل و گوشی لمسی و شبکه‌های مجازی نبود و یکی از سرگرمی‌های رزمنده‌ها مطالعه کتاب و روزنامه بود. شهید نجف‌علی اصحابی هم علاقه به خواندن کتاب داشت. کتاب معاد شهید محراب آیت‌الله دستغیب را می‌خواند. به ویژه بخش‌هایی از کتاب که به پاداش مؤمنان و مجاهدان فی‌سبیل‌الله و حوریه‌های بهشتی اختصاص داشت، علاقه زیادی نشان می‌داد. طوری که در نماز دعا می‌کرد: «اللهم زَوِّجنَا مِنَ الْحُورُ الْعِین بِرَحمَتِکَ.»

حشرات موذی
سرنوشت ما اینگونه رقم خورد که در ساختمان‌های اداری آلفا آلفا با شهدایی، چون حسن غریب‌نژاد و نجفعلی اصحابی در یک سوئیت همسنگر باشیم. من و نجفعلی هم‌سن و سال بودیم و حسن از ما بزرگ‌تر بود. بهترین روز‌های عمرمان را با هم سپری کردیم.

هوای آلفا آلفا داغ و سوزان بود. آن روز‌ها هنگام بیکاری زیر کولرگازی استراحت می‌کردیم. شب‌ها بعد از نماز جماعت و صرف شام و انجام کار‌های شخصی سه نفری در کنار هم می‌خوابیدیم. ساعتی قبل از اذان صبح که بلند می‌شدم، جای حسن و نجفعلی را خالی می‌دیدم. یک شب آرام تعقیب‌شان کردم. تا اینکه آن‌ها را در محوطه آلفا آلفا یافتم. مشغول راز و نیاز با معبودشان بودند. دمای بالا و شرجی و اذیت و آزار حشرات موذی خوزستان باعث می‌شد که آن دو خود را با چفیه‌هایشان کاملاً بپوشانند و با خدای خود به راز و نیاز شبانه بپردازند. برایم جالب بود در سخت‌ترین شرایط، نماز شب‌شان را ترک نمی‌کردند. آن‌ها بار خود را در آن روز‌ها بستند تا با آمادگی کامل به شهادت دست پیدا کنند.

عقد اخوت
عید غدیر در جبهه‌ها صفای دیگری داشت. سال ۶۱ نزدیک عملیات محرم بود. ما در دشت عباس مستقر بودیم. بچه‌های تبلیغات برنامه‌های متنوعی برای عید غدیر تدارک دیدند. مراسم شروع شد. سادات گردان پارچه‌های سبز بر گردن انداخته بودند و بازار دید و بازدید داغ داغ بود. یکی از برنامه‌های این مراسم قرائت عقد اخوت بود که در اعمال غدیر هم تأکید شده است. روحانی کاروان عاقد این عقد بود. رفت پشت تریبون و از اهمیت غدیر گفت و آمادگی معنوی برای عملیات آینده، بعد از آداب عقد اخوت مسائلی را مطرح کرد و گفت: «کسانی که می‌خواهند دست دوستشان را بگیرند و یک راست بروند بهشت و در قیامت شفیع هم باشند، کنار هم قرار بگیرند.» همه علاقه‌مند به این کار شدند. در حقیقت عاشق هم شده بودند. عشق و عاشقی آن زمان همرنگ بود و بوی شهادت و ایثار می‌داد. حسن و نجفعلی مثل دوقلو‌ها همه جا کنار هم بودند. عاقد شروع کرد به گفتن نیت و قرائت صیغه عقد اخوت. حسن و نجفعلی دست در دست هم انداختند و دست‌هایشان را به هم گره زدند. عاقد صیغه را خواند و این دو نفر هم با هم قول و قرار‌هایی گذاشتند؛ شهادت، شفاعت و... پیوندشان محکم محکم‌تر شد. در شب اول عملیات محرم به فاصله ۵۰ تا ۱۰۰ متر از یکدیگر شهادت را در آغوش گرفتند.

محرم در محرم
محرم ماه خون و شهادت از راه رسیده بود و بچه‌ها، حسینیه تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) را سیاه پوش کرده بودند. مراسم زیارت عاشورا رنگ و بوی عاشورایی گرفته بود. روضه‌خوانی سالار شهیدان همه روزه در حسینیه تیپ و گردان‌ها با شور و حال خاصی برگزار می‌شد. رزمندگان با اشتیاق خاصی شرکت می‌کردند.
شهید زین‌الدین فرمانده تیپ هم روی برگزاری مراسم روضه‌خوانی در میدان صبحگاه و حسینیه و گردان‌ها تأکید داشت. جو تیپ عاشورایی شد و بچه‌ها با چفیه سیاه، سیاه‌پوش شدند. هیئت گردان‌ها با دستجات سینه‌زنی به مقر دیگر گردان‌ها می‌رفتند و هنگام نماز‌جماعت که فرا می‌رسید، همه گردان‌ها به صورت هیئتی سینه‌زنان به سمت حسینیه تیپ سرازیر می‌شدند.

بچه‌های شاهرود و دیباج طبق سنت دیرینه خود سینه دوره می‌گرفتند و حسین‌حسین‌گویان عزاداری را به اوج می‌رساندند. اواخر دهه اول محرم هم نخل بزرگی ساختند و مراسم نخل‌گردانی را در صحرای سوزان دشت عباس برگزار کردند. شهید سیدرضا حسینی که سرتاسر سبزپوش شده بود روی نخل نشسته و عزاداران را هدایت می‌کرد. عاشورای باشکوهی در سال ۱۳۶۱ برگزار شد. گویا شهدای محرم در سینه‌زنی عاشورا برات شهادت را گرفتند. آن روز نماز ظهر هم به امامت حاج‌آقا علامه اقامه شد و بعد از نماز آقای فخرالدین حجازی سخنرانی کردند.

امداد‌های غیبی
روز موعود از راه رسید و نیرو‌ها با کامیون به منطقه عملیاتی محرم اعزام شدند. شب به خط رسیدیم و در سنگر‌ها مستقر شدیم. شب را با راز و نیاز به صبح رساندیم و بعد از نماز صبح کمی استراحت کردیم و آماده شناسایی محور عملیات شدیم. هوا کاملاً صاف بود. هیچ ابری در آسمان نبود.
آرام آرام به لحظه رهایی نزدیک می‌شدیم. ناگهان ابر‌ها آسمان را پر کردند و باران رحمت الهی شروع به باریدن کرد. گردان از زیر قرآن عبور کرد و از خاکریز خودی به سمت موانع و استحکامات دفاعی و میدان مین حرکت کرد. مین‌های ضد نفر و ضد تانک بر اثر بارش باران ظاهر شدند و کار بچه‌های تخریب را آسان کردند. بچه‌های تخریب برای خنثی کردن مین‌ها و باز کردن محور نیاز به روشنایی داشتند، ناگهان ابر‌ها به اذن الهی کنار رفتند و بچه‌ها با نور ماه مین‌ها را خنثی کردند. محور باز شد و گردان به حرکت خود ادامه داد. رودخانه فصلی دویرج بر اثر بارش باران پر آب شده بود و ارتفاع آب در برخی جا‌ها به دو متر می‌رسید، اما بچه‌ها با توکل بر خدا و عنایات الهی از رودخانه عبور کردند و به خط زدند. کمتر از نیم ساعت خط اول را شکستند و به سمت خطوط پشتیبان و احتیاط حرکت کردند. آن شب ابرها، نور ماه و بارش باران امداد‌های غیبی بودند که به کمک بچه‌ها رسیدند.

۲ دوست شهید
در خط دوم، درگیری سختی بین رزمنده‌ها و بعثیون رخ داد. ما از کنار جاده به پیشروی ادامه می‌دادیم و تیربار‌ها و دوشکا‌های حزب بعث لحظه‌ای قطع نمی‌شد. ۵۰ متر به چهارراه موسوم به مرگ نمانده بود که سر شهید نجفعلی اصحابی مورد هدف تیر مستقیم قرارگرفت و آسمانی شد. گردان در حرکت بود و آتش آتشبار‌های دشمن بیشتر و بیشتر می‌شد. تیربارچی‌ها و آرپی‌جی‌زن‌های گردان درصدد خاموش کردن جنگ‌افزار‌های دشمن بودند. بچه‌ها یکی بعد از دیگری مورد هدف قرار می‌گرفتند. حسن غریب‌نژاد در حالی که از خاکریز جدا شد و به‌روی دشمن آتش گشوده بود از ناحیه باسن و شکم مورد هدف قرار گرفت و به شدت زخمی شد. او را به بیمارستان صحرایی اعزام کردند، اما بر اثر شدت خونریزی به شهادت رسید.

حسن غریب‌نژاد متولد سال ۱۳۲۹ در شهر دیباج بود. از بحث کردستان در جبهه حضور یافته بود. حسن بار‌ها به عنوان بسیجی وارد جبهه‌های نبرد شد و در عملیاتی مثل آزادسازی جاده بانه - سردشت، سنندج، شکست حصر آبادان و... حضور یافته بود.
حسن از معتمدان محل بود. به نماز اول وقت و انجام فرائض دینی مقید بود. عاشق امام خمینی (ره) و ولایت فقیه بود. همیشه رساله امام و دیگر کتاب‌های مذهبی را مطالعه می‌کرد. به خانواده شهدا بسیار احترام می‌گذاشت. برادر شهید می‌گفت: «آرزوی قلبی‌اش رسیدن به بالاترین مرتبه کمال بود. برادرم شهادت را بالاترین مرتبه کمال می‌دانست و به خاطر همین از مادر می‌خواست دعا کند که به شهادت برسد.»

حسن غریب‌نژاد در آخرین مرحله حضور در جبهه که بیش از دو ماه به طول کشید در تاریخ ۱۳ آبان ماه سال ۶۱ در عملیات محرم و در منطقه عین‌خوش، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و پیکر پاکش در مزار شهدای دیباج آرام گرفت.

شهید ۱۷ ساله
نجفعلی اصحابی هم در محرم شهید شد. متولد دوم آبان ماه سال ۱۳۴۳ در شهر دیباج بود. پدرش مداح اهل‌بیت و قاری قرآن و از رزمندگان دفاع مقدس بود. پدرش به کار نجاری مشغول بود و نجفعلی هم اوقات فراغت خودش را در کارگاه نجاری پدرش سپری می‌کرد. او دو بار در مناطق عملیاتی حضور یافته بود. عملیات رمضان اولین تجربه این نوجوان ۱۷ ساله بود. در دومین مرحله حضورش در جبهه در عملیات محرم به مصاف دشمن رفت و در همین عملیات و در ۱۱ آبان ماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر مطهرش در گلستان شهدای شهر دیباج مدفون شد.

دفترچه خاطرات
در همان آلفا آلفا با برادر حسن قریب‌نژاد بیشتر آشنا شدم. همشهری بودیم، اما ارتباطی با هم نداشتیم. لباس خاکی بسیج، دل‌ها را به هم نزدیک می‌کرد. من، حسن و نجفعلی هر کدام دفترچه‌ای داشتیم و مطالب قشنگی که به ذهنمان می‌رسید یادداشت می‌کردیم. دفترچه من چند سال بعد در عملیات کربلای ۴ در جاده مشرف به جزیره بوارین جا ماند ولی دفترچه‌های حسن و نجفعلی با شهادتشان در عملیات محرم بسته شد. حسن دفتر جیبی ۱۰۰ یا ۲۰۰ برگی داشت و هر مطلب جدیدی که به چشمش می‌خورد فوراً در آن یادداشت می‌کرد. شب‌ها که فرصت بهتری پیدا می‌کردیم به یادداشت خاطرات روزانه خود می‌پرداختیم، اما حسن بیشتر از ما به مطالعه و ثبت خاطره اهمیت می‌داد. حسن چفیه‌ای بر گردن و عرق بر جبین در یکی از سوئیت‌های آلفا آلفا صبح تا غروب مشغول مطالعه و یادداشت بود. من هم شده بودم یکی از چشمان حسن. اگر مطلب خوبی پیدا می‌کردم به دستش می‌رساندم. به دفترچه جیبی حسن حسادت می‌کردم.

آخر هم نتوانستم حسادتم را در دلم نگهدارم. یک روز به حسن گفتم: عمو حسن من به شما و دفترچه‌ات حسادت می‌کنم. اگر در عملیات به حقت برسی و به شهدا ملحق شوی، دفترت می‌ماند با این همه مطلب و خاطره که در آن ثبت کرده‌ای. گفت: دعا کن من شهید شوم. دفتر که قابل تو را ندارد.

چند سال بعد از جنگ در یکی از مدارس شهر دیباج با آقا پسری آشنا شدم. پسری مؤدب و با چهره‌ای زیبا بود. مهندس کامپیوتر بود و به نوجوانان دیباج کامپیوتر درس می‌داد. تنها پسر شهید حسن بود. من او را تا آن روز ندیده بودم. از دوستی سؤال کردم: آقا مهندس پسر کی هستند؟ گفت: نمی‌شناسید؟ گفتم: نه. گفت: رضا پسر شهید حسن غریب‌نژاد است. بی‌درنگ رفتم سراغش و او را در آغوش گرفتم. بوی پدرش را می‌داد. از او سراغ دفترچه را گرفتم. دفترچه دست ایشان و خواهر شهید بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار