کد خبر: 933972
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۷ - ۰۳:۵۱
درد‌هایی که از فشارِ خواستن می‌کشیم
آیا می‌توانی به خودت اجازه دهی که بدونِ فشار «می‌خواهم» زندگی کنی؟ آیا می‌توانی لحظه‌هایی را تجربه کنی که آن فشار خواستن از پشت چشمانت برداشته شود؟
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: ما قبل از آنکه به خواستگاری این و آن برویم اول باید به خواستگاری خودمان برویم. ما چرا در زندگی و در رابطه با خواستن‌هایمان به جایی نمی‌رسیم و روابطمان مخدوش می‌شود؟ به خاطر اینکه به خواستگاری خودمان نرفته‌ایم و، چون این خواستگاری انجام نشده و ما در واقع خودمان را به آغوش نگرفته‌ایم، به خودمان خوب نگاه نکرده‌ایم، به خودمان مهر نورزیده‌ایم، نهایتاً دیگران را هم نمی‌توانیم خوب نگاه کنیم و به آن‌ها مهر بورزیم. اما چطور به خواستگاری خودمان برویم؟

چطور به خواستگاری خودمان برویم؟

یکی از اندیشمندان معنوی به نام اکهارت تُله در کتاب «نیروی حال» در شرحی که بر تحول روحی خود می‌نویسد می‌گوید من در ۳۰ سالگی، شبی ناگهان دچار یک تحول شدم. آن شب هم مثل خیلی از شب‌ها با کابوسی وحشتناک از خواب پریدم و در اوج استیصال این پرسش را از خودم مطرح کردم که من چرا نمی‌توانم با خودم زندگی کنم؟ در واقع در من دو نفر بود: یکی که می‌خواست با دیگری زندگی کند و آن دیگری که نمی‌خواست با آن یکی زندگی کند. بعد به سرعت این پرسش را از خودم مطرح کردم: ولی آیا من دو نفر هستم؟ و پاسخ این بود: «من یک نفر بیشتر نیستم» و در ادامه، این نتیجه‌گیری بود که پس یکی از این دو باید جعلی باشد. شهود ناشی از این نتیجه‌گیری، آن تحول بزرگ را برای این معلم و اندیشمند معنوی رقم زد. اگر به جای اینکه یک نفر باشی احساس می‌کنی دو نفر یا سه نفر یا ده‌ها نفر هستی که تو را هر لحظه هر جایی می‌کشانند، یک جایی می‌توانی بایستی و بپرسی آیا من دو نفر، سه نفر یا ده‌ها نفر هستم؟ یا نه، اگر من یک نفر بیشتر نیستم کدام یک از این منها اصل است و کدام بدل؟

ما خواستگار منهای تقلبی شده‌ایم

واقعیت آن است که ما فقط یک نفر هستیم. احتمالاً کسی در این باره تردیدی به خود راه ندهد که یک نفر بیشتر نیست، پس چرا این همه سر و صدا در سرِ ما وجود دارد؟ این همه انباشتِ سر و صدا از کجا می‌آید؟ از آن منهای تقلبی که در ما وجود دارد. واقعیت آن است که ما به جای اینکه به خواستگاری خودمان برویم سراغ خواستگاری منهای تقلبی می‌رویم و این همه سر و صدا که در سر ما موج می‌زند ماحصل خواستگاری‌های نافرجام ما از آن منهای تقلبی درون ماست، در حالی که اگر ما به خواستگاری آن من واقعی می‌رفتیم این همه سر و صدا هم نبود، چون منِ واقعی ما پذیرنده است و ما را می‌پذیرد، اما چطور می‌شود یک من تقلبی که در حقیقت یک شبح است شما را بپذیرد، بنابراین اگر من می‌خواهم به پذیرش من حقیقی خود برسم، راه این است که منهای تقلبی درونم را بشناسم. مثلاً بدانم منِ قاضی و قضاوت‌کننده یک من تقلبی در من است. بپذیرم که من فاجعه‌ساز یک من تقلبی در من است. من فاجعه ساز وانمود می‌کند که من است در حالی که من نیست. من مقایسه‌گر یک من تقبلی در من است. منی که خود را همواره یک قربانی تصور می‌کند یک من تقلبی دیگر در من است. من بی‌حوصله و گریزان نیز همین طور. چه زمانی خواستگاری از منهای تقلبی تمام می‌شود؟

اگر آن منهای تقلبی را زیر نظر بگیرم یعنی که روند خواستگاری رفتن به سمت منهای تقلبی را مسدود کرده‌ام. وقتی من حواسم هست این لحظه رفته‌ام سمت من تقلبی مقایسه‌گر یا من تقلبی قربانی شده یا منِ قاضی در آن صورت گامی به سمت اتصال با آن من واقعی برداشته‌ام.

ما می‌توانیم به بی‌حاصلی و بیهودگی منهای تقلبی در وجودمان نگاه کنیم و ببینیم وقتی خواهان و خواستگار آن «منِ قربانی» می‌شوم دستاورد این منِ قربانی برای من چیست. وقتی خود را در زندگی یک قربانی می‌یابم چه افکار و احساساتی در من متولد می‌شود. طبیعی است منِ قربانی، خشم زیادی را در من ایجاد می‌کند و انگشت مرا به یک انگشت اتهام زننده و نه دستی مهربان و پذیرنده بدل می‌کند. من از پدر و مادر، آدم‌ها، جامعه، جهان و... شاکی خواهم شد و آن‌ها را به چشم قربانی کننده خواهم یافت، بنابراین طبیعی است که مسئولیت خود را نخواهم پذیرفت. چطور می‌شود در عین حال که کسی ادعا می‌کند یک قربانی است بپذیرد که یک من و یک خود انتخابگر را هم داشته است. البته این به آن معنا نیست که ما در زندگی سمت محکوم کردن خودمان برویم. قرار این است که ما به جلسه خواستگاری خودمان برویم و معلوم است که اگر جلسه خواستگاری برود به سمت جلسه محاکمه، این جلسه در همان آغاز شکست خواهد خورد. ما قرار است از این منهای تقلبی عبور کنیم و من عمیقاً بدانم که فی‌المثل یک قربانی نیستیم و می‌توانیم در زندگی دست به انتخاب بزنیم و مسئولیت رفتار خود را بپذیریم.

تو می‌خواهی زندگی کنی، در حالی که تو زندگی می‌کنی

هر خواستنی به «من می‌خواهم زندگی کنم» ختم می‌شود، در حالی که آن لحظه‌ای که آن خواسته را داری در حقیقت تو داری زندگی می‌کنی. تو زندگی می‌کنی و در عین حال می‌گویی من می‌خواهم زندگی کنم. آیا کسی جلوی تو را گرفته است که زندگی نکنی؟ این فشار، تناقضی است که ما دچارش هستیم و اجازه نمی‌دهد زندگی را آنچنان که هست تجربه کنیم. آیا می‌توانی به خودت اجازه دهی که بدونِ فشار «می‌خواهم» زندگی کنی؟ آیا می‌توانی لحظه‌هایی را تجربه کنی که آن فشار فرسوده کننده خواستن از پشت چشمانت وقتی می‌نگری.

برداشته شود؟

وقتی من به خواستگاری آن لحظه‌ای که در آن قرار دارم نمی‌روم و آن را نمی‌خواهم، در واقع خواستگار لحظه‌ای هستم که وجود ندارد و این عامل و منشأ رنج‌های من است. همه «من‌های تقلبی» مرا در واقع به خواستگاری چیزی می‌فرستند که وجود ندارد. وقتی منِ قاضی مرا وادار می‌کند که مدام در قضاوت دیگران باشم، در واقع مرا از واقعیت آن لحظه دور می‌کند و مرا به خواستگاری هیچ می‌فرستد. وقتی منِ منفی‌باف مرا وادار می‌کند مدام در منفی بافی باشم یعنی مرا از واقعیت دور می‌کند و مرا به خواستگاری هیچ می‌فرستد، یعنی من در تماس با امر واقعی نیستم، بنابراین من اگر می‌خواهم به حقیقت زندگی برسم باید متوجه باشم هر لحظه از طرف چه کسی به خواستگاری چه چیزی می‌روم. اگر منِ حقیقی‌ام هستم هر لحظه خواستار واقعیت هستم، حتی اگر ظاهراً آن واقعیت خوشایند من نباشد، اما اگر به خواستگاری چیزی جز واقعیت می‌روم، اگر به خواستگاری موهومات و حدس و گمان‌ها می‌روم، بدانم که خود حقیقی‌ام مرا به این خواستگاری‌ها نمی‌فرستد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار