در خانواده قاسمی سه برادر همزمان در جبهههای دفاع مقدس بودند که محمد جانباز میشود، حسین به شهادت میرسد و علیرضا هم شیمیایی میشود. حالا مجید قاسمی برادر کوچکتر خانواده در گفتوگو با ما از حال و هوای خانواده در دوران دفاع مقدس و چشمانتظاری ۳۶ ساله آنها برای بازگشت پیکر حسین میگوید. از اینکه پدر و مادرشان در فراق فرزندشان از دنیا رفتند و نتوانستند حتی پیکرش را ببینند. حسین متولد ۴۶ شهرستان فلاورجان بود که در ۱۵ سالگی به جبهه اعزام شد و ۲۰ روز بعد در عملیات محرم در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکرش بعد از ۳۶ سال به میهن بازگشت.
عشق به بسیج
ما سه خواهر وشش برادر بودیم. حسین از نظر سن برادر دوم ما بود. پدرمان هم کشاورز و دامدار بود. مادر ضمن آنکه خانهداری میکرد، در دامداری هم به پدرمان کمک میکرد. حسین بچه زرنگ و فعالی بود. عاشق بسیج بود. تقریباً در همه فعالیتهای پایگاه بسیج مثل امور فرهنگی تا گشت و نگهبانی مشارکت میکرد. با اینکه سن و سال زیادی نداشتم، اما کارها و فعالیتهایش را در آن دوران به یاد دارم.
۳ برادر همزمان در جبهه
سه برادرم محمد، علیرضا و حسین در پادگان دوکوهه و عملیات محرم با هم در جبهه بودند. عکسهای حضور هر سه نفر در پادگان دوکوهه را داریم. هر سه نفر در گردان خطشکن در عملیات محرم حضور داشتند. در آن عملیات ابتدا حسین با اصابت گلوله دشمن مجروح میشود. بعد محمد مجروح میشود. محمد جانباز ۵۰ درصد شد و حسین هم به شهادت رسید و مفقود شد و علیرضا سالم برگشت، اما آثار شیمیایی داشت.
۲۰ روز تا شهادت
حسین خیلی زود تصمیم به اعزام به جبهه را گرفت، اما چون سنش کم بود با اعزام او موافقت نمیشد. تا اینکه در ۱۵ سالگی خودش را به زور به جبهه رساند. خانواده ما مخالفتی با رفتن برادرانم به جبهه نداشتند، اما مادرم میگفت: همه با هم نروید. حسین خیلی شور و ذوق داشت. انگیزهاش فقط دفاع از دین و ناموس و میهن و اطاعت از دستور امام خمینی (ره) بود. از زمانی که رفت تا روز شهادتش ۲۰ روز بیشتر طول نکشید. ابتدا شهادت او قطعی نبود و جزو مفقودالاثرها بود. همرزمان همشهریاش میگفتند: دیدیم که ترکش به گردن حسین خورده، اما آتش بعثیها آنقدر شدید بود که نمیتوانستیم او را به عقب بیاوریم. عضو گردانهای خطشکن عملیات محرم در منطقه سومار بود.
در فراق حسین
مادرم خیلی چشمانتظاری کشید. به همه جا سر میزد از بسیج و سپاه تا بلکه از حسین خبری بگیرد. وقتی زنگ تلفن خانه به صدا درمیآمد، با سرعت و هراس گوشی را برمیداشت که شاید کسی بخواهد خبری از حسین بدهد. همیشه خودش به تلفنها جواب میداد. شهادت حسین را باور نداشت. میگفت: جنگ تمام میشود و حسین میآید، اما پدر و مادرمان از دنیا رفتند و حسین نیامد.
۳۶ سال بیخبری
در طول ۳۶ سال چشمانتظاری هر بار پیگیری میکردیم، میگفتند خبری نیست تا اینکه یک بار آمدند و از ما آزمایش دیانای گرفتند و به تهران فرستادند. مدتی بعد تلفنی به برادر بزرگ جانبازمان خبر دادند که پیکر حسین پیدا شده است. وقتی پیکرش را آوردند مراسم تشییع باشکوهی برگزار شد و واقعاً مردم ما را شرمنده کردند. از همه جا آمده بودند حتی شهرهای دیگر، پیکرش را به خیلی از شهرها و هیئتها بردند. برادرم ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشت. در هیئتهای سینهزنی و زنجیرزنی خودش مداحی میکرد و دسته عزاداری راه میانداخت. جلوی عزاداران حرکت میکرد. نامش حسین بود و در عملیاتی به نام محرم شهید شد. پیکرش هم در ماه محرم برگشت و در اربعین حسینی به خاک سپرده شد. برادرم چند روز قبل از آغاز ماه محرم، لباس مشکی برای همه ما آماده میکرد و تذکر میداد که حواستان باشد ماه محرم نزدیک است. با خودروی بلندگودار در محل میچرخید و برنامههای عزاداری ماه محرم را به همه اطلاع میداد. خیلی مشتاق دیدار با حضرت امام بود که متأسفانه قسمتش نشد. قبل از اعزام کمکهای نقدی مردم را جمعآوری کرده بود که به مادرمان داد و سفارش کرد اگر برنگشتم، آنها را به دفتر امام تحویل دهد تا میان نیازمندان تقسیم شود.
آرزوی شهادت
حسین میگفت: دعا کنید من بروم و شهید شوم. شهادت آرزویش بود. جوان عجیبی بود. از چهرهاش پیدا بود که عاقبت به شهادت میرسد. خوش به سعادتش. من یک دختر دارم که خیلی به شهدا، به ویژه عموی شهیدش علاقه دارد و افتخار میکند که حسین عمویش است.
شهدا به خاطر دین اسلام و انقلاب و دفاع از میهن و ناموس مردم رفتند، اما مسئولان نباید بگذارند که خون این شهیدان پایمال شود. شهدا رفتند، مسئولان نباید کوتاهی کنند. آنها در قبال شهدا هم مسئول هستند. انشاءالله که ادامهدهنده راه شهدا باشیم.