کد خبر: 938718
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۷ - ۰۲:۳۷
چطور می‌توانیم از تشتت‌ها و سرگردانی‌ها به سمت یکی بودن حرکت کنیم
اگر من هم می‌خواهم که راه مسلمانی را بروم چشم‌های درون من که در من باز است نباید با طبع پرحیله و پر از ناله و مکر بسته شود. اشکال ما این است که آن چشم درون از سوی آن طبع فرومایه بسته می‌شود و آن وقت غذا‌های مسموم به خورد درون ما داده می‌شود. انگار که ما طفلی باشیم که یک دایه قلابی دارد و این دایه قلابی به جای اینکه به این طفل شیر بدهد گل و لای و لجن را در کام او می‌ریزد
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: یک عبارت فوق‌العاده حکمت‌آمیز از پیامبر (ص) نقل شده است که اگر کسی به درستی آن را فهم کند و در زندگی به کارش گیرد، زندگی او واجد آن معنای اصیلی خواهد شد که اولیا و انسان‌های راه یافته به دنبال آن بودند و به آن رسیدند. امیدوارم قدری در این عبارت نورانی پیامبر دقت کنیم. عبارت این است: «من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی‌ای واد اهلکه/ کسی که توجهات خویش را یکی گرداند خداوند عهده‌دار زندگی او خواهد شد، اما کسی که در توجهات و دغدغه‌های خود پراکنده گردد، خداوند پروایی ندارد که در چه ورطه‌ای از ورطه‌های دنیا به هلاکت برسد.»

ببین که آب هوش تو سوی کدام ریشه می‌رود؟

مولانا در مثنوی این عبارت حکمت‌آمیز پیامبر (ص) را مدنظر قرار داده و در تفسیر آن عبارت‌های زیبایی آفریده است که می‌تواند نکته‌هایی درس‌آموز برای ما داشته باشد. اگر دقت کنیم پیامبر (ص) در این عبارت می‌فرماید کسی به حقیقت زندگی دست می‌یابد که در خود متفرق نشود، یعنی اجازه ندهد دغدغه‌هایی که در درون او به وجود می‌آید او را متفرق کند و اگر این اجازه داده نشود و فرد در جمعیت و یگانگی به سر برد در حقیقت به توحید و زندگی و شادی و آرامش می‌رسد. این نکته‌ای است که حافظ هم به زیبایی متوجه آن بوده و گفته است: «ز. فکر تفرقه برون آی تا شوی مجموع / به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد.»، اما چرا این اتفاق برای ما می‌افتد؟ چرا ما در تفرقه به سر می‌بریم و در نتیجه به آن توحید، بندگی، آرامش و شادمانی ناب دست پیدا نمی‌کنیم. پیامبر (ص) در عبارت نورانی خود دلیل این تفرقه را در نسپردن خود به خداوند می‌داند، اما برای اینکه موضوع آشکارتر شود، مولانا در مثنوی خود به زیبایی راز‌های این تفرقه را برملا می‌کند: هوش را توزیع کردی بر جهات / می‌نیرزد تره‌ای آن ترهات / آب هش را می‌کشد هر بیخ خار / آب هوشت، چون رسد سوی ثمار / هین بزن آن شاخ بد را خو کنش / آب ده این شاخ خوش را نو کنش.

وقتی شجره طیبه من به محاصره شجره خبیثه درمی‌آید

توجه می‌کنید مولانا چه می‌گوید؟ می‌گوید تو هوش و ذکاوت و هشیاری خود را نه بر یک جهت - وحدت - که بر جهات – تفرقه – توزیع کرده‌ای. می‌گوید هوش و ذکاوتی در اختیار تو قرار گرفته است که قرار است وجود تو را گرم نگه دارد. فرض کنید در خانه آتشی به شما داده شده که قرار است با آن آتش شما آب گرم کنید و به واسطه آن آب استحمام کنید، حالا گوشه‌ای از آن آتش را به فرش می‌دهید، گوشه‌ای از آن آتش را به پرده می‌دهید، گوشه‌ای از آن آتش را به در و دیوار می‌دهید، آیا به مقصود می‌رسید؟ آیا آن آب‌ها برای استحمام شما گرم می‌شود؟ نه تنها آن آب‌ها گرم نمی‌شود، بلکه اساسا خانه را به آتش می‌کشید. نه تنها خانه را بلکه جهان را هم می‌توانید به آتش بکشید؛ و آیا داستان زندگی انسان همین نبوده است؟ مولانا در ادامه می‌گوید: «آب هُش را می‌کشد هر بیخ خار/ آب هوشت، چون رسد سوی ثمار.» چقدر تشبیه‌ها زیبا و بجا و کاربردی است. می‌گوید فرض کن تو باغبانی هستی که می‌خواهی به درخت وجودت آب بدهی، اما دورتادور آن درخت آن قدر خار و بته‌های بی‌مصرف روییده که آن آب‌ها را جذب خود می‌کنند و اجازه نمی‌دهند که آن آب به آن درخت برسد. اینکه درخت وجود ما سبز نیست و به خشکی گراییده و در هر فصلی می‌بینیم حال ما خوش نیست، اگر آن ذکاوت درونی شما را در حکم آب بگیریم که قرار است این آب به درخت سرسبز زندگی شما برسد و آن را سیراب کند، پرسش این است که پس چرا آن درخت سیراب نمی‌شود؟ آیا آن آب وجود ندارد؟ آب هست، پس چرا درخت سیراب نمی‌شود؟ به خاطر اینکه دورتادور درخت یعنی زندگی من و شما و حیات درونی من و شما با خار‌ها و بته‌های بی‌مصرف- افکار زائد و پندار‌ها و خیال‌ها- محاصره شده است. این درخت با انواع دل نگرانی‌ها و استرس‌ها و درگیری‌های درونی و گفت‌وگو‌های بی‌وقفه در درون به محاصره درآمده است: «آب هُش را می‌کشد هر بیخ خار.» این آب حیات هوشیاری به جای اینکه جذب آن درخت سرسبز و فطری وجود شما گردد، جذب خار‌ها می‌شود و اگر من و تو زندگی‌مان را یک روز یا نه، چندین ساعت زیر نظر بگیریم به روشنی متوجه این امر نخواهیم شد که چقدر استعداد‌ها و ظرفیت‌های عمیق درونی ما صرف خار‌های بی‌مصرف می‌شود؟

از خودت بپرس اکنون چه چیزی را درون خودم آبیاری می‌کنم؟

اساساً هر کدام از ما در هر لحظه از زندگی می‌توانیم این پرسش مهم و حیاتی را از خود مطرح کنیم که اینک من چه چیزی را آب می‌دهم؟ این یک تمرین مهم است و اگر شما دقت کنید می‌بینید که ما هر لحظه چیزی را آب می‌دهیم. یعنی به هر چیزی که توجه می‌کنیم یعنی در حال آب دادن به آن هستیم و این سؤال را می‌توانیم طرح کنیم که اینک من به چه چیزی آب می‌دهم؟ آیا من به یک اندیشه رحمانی، شکوفاکننده و زیبا و زیبنده آب می‌دهم یا نه، اینک دارم به یک پندار و گمان و ظن باطل آب می‌دهم؟ آیا من اکنون توجهم را معطوف به یک عمل سازنده و صالح کرده‌ام یا نه، در خیالات باطل خود می‌چرخم. اگر من در اندیشه‌ای خیر به سر می‌برم یعنی که در جهت سرسبزی درون خود حرکت می‌کنم و چه شادی‌ای می‌تواند از این عمیق‌تر باشد. پس اگر کسانی می‌خواهند راه را پیدا کنند بهترین نشانه این است که توجه کنند هر لحظه به چه چیزی آب می‌دهند؟ به باغ؟ یا خار؟ و هر کسی در درون خود به محض توجه درخواهد یافت که به چه چیزی دارد آب می‌دهد و چه چیزی را دارد در درون خود سبز نگه می‌دارد، همچنان که مولانا در ادامه همین ابیات می‌گوید: «هر دو سبزند این زمان آخر نگر/ کین شود باطل از آن روید ثمر/ آب باغ این را حلال آن را حرام/ فرق را آخر ببینی والسلام.»

آیا برای خود عدالت را اجرا می‌کنیم؟

و چقدر در ادامه، معنای ظلم و عدل را زیبا آشکار می‌کند که در حقیقت انسان به کسی جز خود ظلم نمی‌کند و جز به خودش عدل نمی‌ورزد. اگر بداند که هر چیزی را در موضع خود قرار دهد نسبت به خود عدل ورزیده است و اگر نداند هر چیزی را در موضع خود قرار دهد به خود ظلم کرده است و مگر نه این است که عدل یعنی هر چیز را در جای خود قرار دهی؟ اما انسانی متوجه این موضوع می‌شود که بداند هر لحظه به چه چیزی می‌پردازد و به چه چیزی توجه می‌کند و متناسب با مثالی که مولانا می‌زند هر لحظه به چه چیزی آب می‌دهد: «عدل چه بود آب ده اشجار را/ ظلم چه بود آب دادن خار را.» می‌گوید انسان عادل چه کسی است؟ انسان عادل کسی است که درختان درونش را آن شجره طیبه را آب می‌دهد. ظلم چیست و ظالم چه کسی است؟ ظالم کسی است که آن خار‌ها و آن شجره خبیثه را آب می‌دهد و به آن توجه می‌کند. وقتی من هر لحظه در حال غیبت هستم، فرق نمی‌کند که این غیبت بلند و آشکار باشد یا پنهانی در درون خودم به شکل گفت‌وگو‌ها و نجوا‌های درونی. در حقیقت دارم آن خار‌ها و آن شجره خبیثه را آب می‌دهم. وقتی من در زندگی نه با نور آگاهی که با ظلمت پندار و گمان جلو می‌روم در حال آب دادن به خار‌ها و آن شجره خبیثه هستم و اینچنین انسانی در وهله اول به خودش ظلم می‌کند و از ظالمان است. چرا به خود ظلم می‌کند؟ چون آن درخت طیبه و آن شجره زیبای درونش را نمی‌بیند و به هیچ می‌انگارد: «عدل وضع نعمتی در موضعش/ نه بهر بیخی که باشد آبکش/ ظلم چه بود وضع در ناموضعی/ که نباشد جز بلا را منبعی/ نعمت حق را به جان و عقل ده/ نه به طبع پر زحیر پر گره.»
و توجه کنیم که ما چرا پر گره هستیم و دائم گره در درون ما مستقر است، به خاطر اینکه به آن طبع پر زحیر و پر گره آب می‌دهیم. زحیر به معنای ناله و درد و رنج است و مگر جز این است که طبعی در درون ماست که از صبح تا شب عادت کرده و خو گرفته است، به ناله و درد و رنج تراشی و ما صبح تا شب با خو گرفتن با این طبع و آب و نان دادن به آن در حال تقویت آن در درون خود هستیم.
پس بسیار کلیدی و مهم است که ما بدانیم هر لحظه به چه چیزی در درون خود آب می‌دهیم و این را نمی‌توان دریافت، مگر اینکه هشیارانه و آگاهانه زندگی کنیم، نه اینکه در سطح الفاظ و تصاویر و پندار‌ها و خیال‌ها متوقف شویم.

آن رسول گرامی مظهر زندگی متوکلانه بود

به عبارت آغازین این مطلب برگردیم. آنجا که رسول‌الله (ص) می‌فرماید: «کسی که توجهات خویش را یکی گرداند خداوند عهده‌دار زندگی او خواهد شد، اما کسی که در توجهات و دغدغه‌های خود پراکنده گردد، خداوند پروایی ندارد که در چه ورطه‌ای از ورطه‌های دنیا به هلاکت برسد.»

معنای این حرف چیست؟ آیا اگر صادقانه با خود بیندیشیم ما می‌دانیم که توکل کردن یعنی چه؟ آیا توکل یعنی «ت- واو- کاف- لام»؟ آیا اغلب ما اساساً تجربه‌ای عمیق از توکل در زندگی داریم یا برداشتی درست درباره آن داریم؟ کسی می‌تواند درباره توکل با ما حرف بزند که خود در زندگی، آزموده و تجربه و عینی کرده باشد، اما وقتی من تمام زندگی‌ام را در خوف و اندوه گذرانده‌ام خواهم توانست معنای توکل را بدانم؟ ممکن است که بر سطح زبانم جاری شود که توکل یعنی خودت را بسپاری به خداوند، اما آیا من این را در زندگی مزه کرده‌ام؟ وقتی به خودم نگاه می‌کنم و می‌بینم که نزدیک به صددرصد زندگی من در خواب و بیداری در نقشه کشیدن و طرح ریختن و محاسبه و ترس و خوف از آینده و اندوه و حسرت گذشته سپری شده است، این یعنی من خودم را دست خداوند نسپرده‌ام، یعنی تسلیم حق نشده‌ام و چه می‌دانم که توکل چه طعمی دارد. من هر لحظه به پندار‌ها و گمان‌ها و قضاوت‌های درونم آب داده‌ام و اصلاً طعم لحظه‌هایی که بدون قضاوت و پندار و خیال و در حضور قلب گذشته باشد را نمی‌دانم. کسی می‌تواند از توکل حرف بزند که زندگی او در حضور قلب گذشته باشد و آیا می‌توان هم حضور قلب داشت و هم قلب را به پندار‌ها و خیال‌ها و اباطیل سپرد؟ و اگر رسول‌الله درباره این موضوع حرف می‌زند که اگر کسی در خودش یکی شود یعنی مدام در خود تقسیم نشود و مدام به خیال‌ها و پندار‌ها و ظن و گمان خود قسمت نشود. خداوند عهده‌دار او خواهد شد، در حقیقت دارد زندگی متوکلانه را برای ما تعریف می‌کند، چون ایشان چنین زندگی‌ای را تجربه کرده است و نه به عنوان فرضیه و نظریه که به صورت عینی و عملی دیده است که وقتی کسی در خود تقسیم نشود، در آن صورت به آن توحید حقیقی و نه توحید نظریه‌ای و فرضیه‌ای خواهد رسید و در حقیقت مسلمان واقعی چنین کسی است.

مراقب دایه دروغینی باشیم که طفل جان ما را شیر می‌دهد

حال اگر من هم می‌خواهم که راه مسلمانی را بروم چشم‌های درون من که در من باز است نباید با آن طبع پرحیله و پر از ناله و مکر بسته شود. اشکال ما این است که آن چشم درون از سوی آن طبع فرومایه بسته می‌شود و آن وقت غذا‌های مسموم به خورد درون ما داده می‌شود. انگار که ما طفلی باشیم که یک دایه قلابی دارد و این دایه قلابی به جای اینکه به این طفل شیر بدهد گل و لای و لجن را در کام او می‌ریزد. باز به تعبیر مولانا در جایی دیگر: «طفل جان از شیر شیطان باز کن/ بعد از آنش با ملک انباز کن/ تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای/ دان که با دیو لعین همشیره‌ای.» می‌گوید آخر نگاه کن که تو این طفل جان و این جان طفلک و معصوم را دست چه کسی داده‌ای؟ نگاه کن دایه این طفل جان چه کسی است. تو چشم داری و می‌توانی ببینی که هم اکنون چه کسی به این طفل جان تو دارد شیر می‌دهد. نه این که ۲۰ سال پیش چه کسی شیر داده است نه! نگاه کن همین لحظه چه کسی به طفل‌جان تو شیر می‌دهد و اگر تو همین لحظه متوجه شدی که یک پندار و گمان تاریک دارد طفل جان تو را شیر می‌دهد و لب‌های آن طفل را از سینه آن گمان و پندار بیرون کشیدی در آن صورت جان خودت را منفک کرده‌ای و البته، چون ۲۰ سال، ۳۰ سال و ۴۰ سال این طفل‌جان را آن دایه دروغین و قلابی شیر داده و طبع او را به سمت آن غذای پرجلوه، اما مسموم کشانده است، طول خواهد کشید که تو از آن سینه شیطان رها شوی، چون هر آن و هر دقیقه و هر ساعت دوباره به سمت آن دایه دروغین برخواهی گشت، اما اگر هر بار که برمی‌گردی به محض اینکه توجه کردی و دانستی چه غذایی را می‌خوری آن غذا را رها کنی، در حقیقت گامی بزرگ به سمت رهایی و نور پیموده‌ای.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سعید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
0
0
متشکرم از تفسیر زیباتون .لطفا اگه در مورد همه مثنوی شرحی دارید،آدرس رو برام ارسال کنید.بعضی مواقع منابع خوبی در شرح عبارات آن پیدا نمیکنم .سپاسگزارم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار