کد خبر: 523775
تاریخ انتشار: ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۵
«استادشهیدمطهری ومواجهه عملی باالتقاط» درگفت وشنودباقاضی دادگاه گروه فرقان
شاهد توحیدی

درآمد: آنچه پيش روي شماست،تاملاتي درباره برخي كاركردهاي شاخص فرهنگي وسياسي استاد شهيد مطهري است.درواقع بايد ريشه هاي شهادت استادرادرهمين قبيل نكته ها جست،چيزي كه درساليان اخير برآن تاكيد فراوان شده است. حجت الاسلام والمسلمين عبدالمجيدمعادیخواه كه ازفعالان سياسي ومبارزاتي آن دوران است، خاطرات خويش رادراين گفت وشنود بازمي گويد.


باتشكرازجنابعالي به لحاظ شركت دراين گفت وشنود،اولين سوال من درباب نقش آفريني استاد شهيد مطهري، علل كناره گيري ايشان ازحسينيه ارشاد است.ازديدگاه شما چرااستاد ازمقطعي به بعد زمينه رابراي ادامه حضوردرحسينيه ارشاد مساعد نديدند؟
بسم الله الرحمن الرحيم.بايد عرض كنم به هرحال کسانی حالا با هر انگیزه‌ای، تمایل داشتند که مدیریت آنجا را بلامنازع در اختیار خودشان داشته باشند و به هر دلیل مرحوم شهید مطهری را مزاحم تلقی می‌کردند. در این کشمکشی که در واقع به صورت نامرئی درگرفته بود، طبعاً سعی کردند محور را فرد دیگری غیر از شهید مطهری قرار بدهند و طوری دور دکتر شریعتی جمع شدند و او را به صحنه آوردند که به مفهوم نوعی گسستن رشته ارتباط با شهید مطهری بود. یعنی مدیریت آنجا دیگر از دست ایشان خارج می‌شد و ایشان نمی‌توانست خیلی در هدایت آنجا مؤثر باشد. از همین جا باب اختلاف باز شد. البته آنها در جوسازی‌هایی که داشتند، سعی می‌کردند اینها را بر یک محمل فسادی قرار بدهند؛ یعنی شهید مطهری را به نوعی حسادت متهم می‌کردند. در بعضی از مطالبی که درسالهاي اخير منتشر شده است دیده می‌شود. مثلاً به عنوان خاطرات محمدمهدی جعفری از آقای سید قاسم یاحسینی ـ‌که او را نمی‌شناسم‌ـ مطلبی خواندم که خیلی خلاف واقع بود. از جمله همین جوسازی را می‌توان در آن کتاب دید که شهید مطهری متهم می‌شود که چشم دیدن دکتر شریعتی را نداشت. درحالی که واقعیت این بود که ایشان نسبت به کسانی که سعی می‌کردند با ترفندهایی دست ایشان را از مدیریت آنجا قطع کنند، نوعی بدبینی پیدا کرده بود.

انگيزه آن عده ازمحدودكردن ايشان چه بود؟
طبعاً این سئوال پیش می‌آمد که اینها به چه انگیزه‌ای این کار را می‌کنند؟ چرا می‌خواهند ایشان دخالتی نداشته باشد و صحنه را این جوری ایجاد می‌کنند؟ دیگر انواع و اقسام بدبینی‌ها برای ایشان پیش می‌آمد که این منتهی به قهر شهید مطهری از حسینیه ارشاد شد، یعنی وقتی که برنامه ایشان را اعلام کرده بودند، ایشان شرکت نکردند. علتش هم این بود که شهید مطهری در مورد کلاس‌های اسلام‌شناسی دیدگاه‌هایی داشتند که بالاخره برای این‌که زلال اسلام را به جامعه معرفی کنیم، نمی‌توانیم این کار را با چند خطابه و به اصطلاح برداشت ذوقی انجام بدهیم. اینها احتیاجی به کارهای بنیادی دارد و باید برنامه‌ریزی کنیم هر کسی بر حسب تخصصش یک مورد آن را عهده‌دار شود. درحالی که این بحث در درون گردانندگان حسینیه ارشاد مطرح بود و به لحاظ اساسنامه باید نظر ایشان رعایت می‌شد. آنها بدون اطلاع ایشان کلاس‌های اسلام‌شناسی دکتر شریعتی را اعلام کرده بودند. این معنای خوبی نداشت و عکس‌العملشان هم این بود که شرکت نکرد. از این نقطه به بعد این اختلاف نظر علنی شد؛ یعنی همه فهمیدند بالاخره ایشان روی مسائل حسینیه ارشاد نظری دارند و از آن مقطع دیگر افرادی مانند شهید باهنر، آقای هاشمی رفسنجانی و امثال اینها شرکت نکردند.

برخي بدبيني سالهاي آخرشهيدمطهري به مجاهدين رابه سران وبنيانگذاران اين گروه نيز تسري مي دهند.يعني درصددالقاء اين نكته اند كه ايشان ازاول نسبت به اين جريان بد بين بوده اند.نظر شمادراين باره چيست؟
در حدی که من اطلاع دارم، شهید مطهری از کسانی بودند که کسانی مثل محمد حنیف ‌نژاد و ناصر صادق در زمینه آشنایی با اسلام و فلسفه اسلامی با ایشان جلساتی داشتند و حالا مقدارش را نمی‌دانم، ولی به هر حال معتنابه بود و در مرحله‌ای هم به نظرم می‌رسد که نسبت به آنها خوش‌بینی داشتند. ابتدایی هم که این موج به وجود آمد، مجموع حمایت‌هائی که می‌شد، یادم نمی‌آید ایشان موضع‌گیری داشتند.

موضع گيري هاي ايشان دربرابراين گروه ازكي آغازشد؟
موضع‌گیری ایشان تقریباً از حدود سال‌های ۵۳ و ۵۴ شروع شد. هنوز انشعاب اعلام نشده بود، اما نشانه‌هایش دیده می‌شد؛ یعنی به نظر می‌آید که ما آن موقع زندان بودیم. قبل از این سال‌ها که عرض می‌کنم مواردی را دیده بودم که ایشان هم در طیف علمائی بودند که بیش و کم حمایت می‌کردند. مثلاً یادم می‌آید در مسجد جامع نارمک سخنرانی‌ای داشتم که ایشان شرکت کرده بود. فکر می‌کنم شب عاشورا یا یک شب قبل یا بعدش بود. انجمن اسلامی مهندسین مراسم داشت که یک شبش را شرکت کردم. فکر می‌کنم سال ۵۱ بود. تقریباً روزهائی بود که تقی شهرام از زندان ساری فرار کرده بود. سخنرانی‌ای داشتم که در آن سخنرانی تلویحاً از جریان فرار از زندان، با ادبیات خاصی که در سخنرانی‌های آن موقع بود و حمایت از آن احساس می‌شد، داستان طفلان مسلم را با قرائت دیگری در آن سخنرانی مطرح کردم که چطور اینها توانستند زندانبان را تحت تأثیر قرار بدهند و موفق شوند از زندان فرار کنند. بیشتر به اصطلاح نوعی حماسه و حرکت انقلابی تعبیر می‌شد. بعد از سخنرانی بالاخره برخورد، برخورد تشویق‌آمیزی بود، یعنی قاعدتاً اگر در آن موقع موضع‌گیری داشتند باید جور دیگری برخورد می‌کردند و اصولاً شرکتی در آن جور مراسم که نوعاً در جهت حمایت از آن حرکت‌ها بود، نشان‌دهنده این بود که با مجموعه جریانی که از آن حرکت حمایت می‌کرد، همسو بود. تصور می‌کنم اگر ایشان موضع‌گیری خیلی تندی داشتند، بی‌تأثیر در موضع‌گیری کسانی مثل آقای هاشمی رفسنجانی نبود، درحالی که آن موقع اینها حمایت می‌کردند و ما هم همین طوری بودیم .

نخبه گان وعلمادرمواجهه باانحرافات مجاهدين درآن دوره،ودرنگاه كلان تر نگرش به مجاهدين ِآن دوره به چنددسته تقسيم ميشدندوهريك چه منطقي داشتند؟
در واقع می‌شود گفت سه موضع‌گیری در بین روحانیت و علمای مبارز بود؛ یک موضع‌گیری، تند و در واقع نفی کلیت این جریان‌ها و بی‌اعتمادی نسبت به همان‌هائی هم که مدعی بودند ما می‌خواهیم همان جریان اسلامی را ادامه بدهیم بود. موضع‌گیری دوم، به نرم و در جهت جذب آن بخشی بود که به اصطلاح وفادار به اسلام بودند. بین این دو موضع‌گیری هم خط سومی وجود داشت که تقریباً مثل ما که در بند یک اوین بودیم، نسبت به مرحوم آیت‌الله طالقانی به عنوان آن خطی که تا حدی شعار وحدت داشت و از تفرقه نیروهای مبارز جلوگیری می‌کرد، موضع تندتری داشتیم. بین این دو تا کسانی مثل آقای هاشمی رفسنجانی بودند. از زندان که بیرون آمدیم، مرحوم شهید مطهری به موضع‌گیری ما خیلی اظهار علاقه و ما را تشویق می‌کرد.

خودشمادرمواجهه بااين گروه درآن دوره چه رويكردي داشتيد؟دراين باره خاطره اي هم داريد؟
بله،یام هست در مجلسی برای یادبود مادر دکتر شیبانی در مسجد ارک بود. من شرکت کردم، البته بنای سخنرانی نبود، یعنی از قبل برای سخنرانی دعوت نشده بودم، ولی وقتی وارد شدم دکتر شیبانی اظهار علاقه کرد که سخنرانی را من انجام بدهم. اولین سخنرانی من بعد از آزادی از زندان بود. فضا، فضای بسیار ملتهبی بود، یعنی طرفداران سازمان مجاهدین خلق علیه کسانی که موضع‌گیری داشتند، جوسازی و اینها را به همکاری با ساواک متهم می‌کردند. به شکلی از همه امکانات استفاده می‌کردند که این موضع‌گیری علیه سازمان مجاهدین را توجیه کنند که اینها با ساواک همکاری می‌کنند. خیلی‌ها هم از چنین جوسازی جا می‌زدند. من هم هنوز موضع‌گیری رسمی نکرده بودم. در آن مجلس شهید مطهری هم حضور داشت. در واقع اولین سخنرانی‌ام بعد از آزادی از زندان در جمعی بود که تقریباً همه جور افرادی که وابسته به مبارزه بودند، کم و بیش حضور داشتند. در آنجا سعی کردم ضمن این‌که موضع مرحوم طالقانی را تخطئه نکنم، گرایش خود را به موضعی که در واقع شهید مطهری داشتند، نشان بدهم. داستان فتنه سامری را عنوان کردم. در قضیه سامری یعنی در غیبت موسی که رهبری بنی‌اسرائیل با هارون بود، ارتدادی پیش آمد. با فتنه‌ای که سامری ایجاد کرد، پیروان موسی به بت‌پرستی گراییدند. هارون در مورد این ارتداد موضع نرمی داشت، مخالفت کرد، اما موضع قاطعی نداشت. وقتی موسی برگشت برخورد بسیار تندی با هارون کرد که در قرآن آمده است. مثلاً موی سر و صورت برادرش را گرفته بود و می‌کشید، یعنی با او دست به یقه شد. هارون در توجیه نرمشی که نشان داده بود، گفت: من ترسیدم اگر بیش از این تند موضع بگیرم، وقتی برگردید مرا متهم کنید به این‌که عامل تفرقه در بین بنی‌اسرائیل شده‌ام: «إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ» . من در واقع نرمش مرحوم طالقانی و امثال ایشان را حمل به همین وحدت‌گرایی کردم که شخصیتی مثل هارون که پیغمبر بوده است، چنین موضعی داشت. این موضعی نیست که در واقع به خاطر سهل‌انگاری نسبت به انحراف باشد، بلکه به خاطر عشق و علاقه به وحدت نیروهای مبارز هست. به این ترتیب ضمن این‌که تخطئه موضع مرحوم آیت‌الله طالقانی نبود، معنایش این بود که باید موضع قاطعی داشت. مرحوم شهید مطهری خیلی استقبال کرد و در چند جلسه برخورد بسیار محبت‌آمیزی داشت.

اين رفتارايشان بامجاهدين،تنها محصول دريافت خودشان ازفكروعمل اين گروه بودويا مثلامستندي ازامام هم داشت؟
دراين باره هم خاطره‌ای دارم . ایشان همان زمان‌ها سفری به عراق و دیداری با امام داشتند، وقتی برگشته بودند، در منزل آیت‌الله خرم‌آبادی خاطرات دیدارشان با امام را نقل می‌کردند. می‌گفتند وقتی امام آن خبر اعلام مواضع علما در زندان اوین را شنیدند که جدا شوند و حتی نجاست مارکسیست‌ها را اعلام کردند، شهید مطهری می‌گفتند: امام تعجب کردند که چطور آقای طالقانی حاضر شدند چنین متنی را امضا کنند؟ شهید مطهری گفتند: من به ایشان گفتم آخر در بین اینها کسانی بودند که این قدر موضعشان تند بود که این موضع نسبت به آن یکی نرم بود. کسانی بودند که می‌گفتند از اول این سازمان انحراف داشت که ایشان گفتند چیزی که من همیشه می‌گفتم، یعنی تأیید کرده بود. این نشان‌دهنده نوع موضع‌گیری شهید مطهری در سال‌های حدود ۵۲ تا ۵۶ و ۵۷ بود، اما قبلش این طور نبود‌ .

همه ميدانندكه شهيدمطهري ازبانيان وخط دهندگان تشكيلات جامعه روحانيت مبارزبود.اين تشكيلات دردوران مبارزه به وي‍‍ژه سالهاي منتهي به پيروزي انقلاب چه كاركردي داشت ؟تاثيرآن به چه ميزان بود؟
تشکیلات روحانیت مبارز تقریباً به صورت یک تشکیلات رسمی درآمد و شورای مرکزی داشت. تصمیم‌گیری‌ها در آن قاعده و بعد این شورای مرکزی فروعی داشت و در تهران چهارده منطقه شعبه‌هایی وابسته به روحانیت مبارز بودند. هر کدام از اینها در هر منطقه ۴۰ تا ۵۰ مسجد بود. یک مسجد، مسجد شاخص بود که رابط بین آن منطقه و روحانیت مبارز بود و یک نفر از آن منطقه در شورای مرکزی شرکت می‌کرد و در تهران این سازمان‌دهی بسیار قوی و نیرومند عمل کرد و نتیجه‌اش در همان راه‌پیمایی‌ها و ستادها و کمیته اعتصاب بود که به وجود آمدند. بیش از یک سال تهران دائم با آن جنبش رهبری می‌شد و در واقع همه را شوکه کرد. حتی شاه در اظهاراتش گفت: «این سازمان‌دهی نمی‌تواند کار روحانیت باشد»، ولی واقع امر این بود که نیروهای متفکری در آن بودند که آن را اداره می‌کردند و تشکیلات و سازمان‌دهی بسیار قوی و نیرومندی داشت به نوعی ارتباطش را با جریان نهضت آزادی و حتی جبهه ملی تا اندازه‌ای حفظ کرده بود، یعنی در بخشی از کارها نوعی ائتلاف وجود داشت، اما بالاخره یک تشکیلات سیاسی هم به عنوان یک حزب بود.

نقش شهيد مطهري درنضج گيري وتشكيل شوراي انقلاب چقدربود؟باتوجه كه ايشان باتوصيه امام به نوفل لوشاتو رفتندونهايتا نهاد شوراي انقلاب شكل گرفت.
از جمع‌بندی اطلاعات پراکنده‌ای که دارم، می‌توانم نتیجه بگیرم که فکر شورای انقلاب حاصل بحث و بررسی‌هایی بوده است که در تهران مجموع نیروهای زبده آن موقع داشتند، یعنی پیشنهاد شورای انقلاب از جانب کسانی همچون شهید مطهری، شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی و اینها که با امثال آقای بازرگان بی‌ارتباط نبودند. از مجموع بحث‌هایی که آن موقع می‌شد، پیشنهاد شورای انقلاب مطرح شد، اما ترکیب شورای انقلاب حاصل اعتماد امام به شهید مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی بود... این دو نفر از چهره‌هایی بودند که امام اعتماد ویژه‌ای به آنها داشت، به شهید مطهری از لحاظ فکری و به آقای هاشمی رفسنجانی از لحاظ سیاسی و این دو وقتی در مسئله‌ای متحد می‌شدند، امام تقریباً می‌پذیرفت. البته آن موقع ارتباط آقای هاشمی با شهید بهشتی هم جوری بود که جدای از اینها نبود، ولی این دو نفر نقش خاصی داشتند و در ارتباطی که با دیگران داشتند، به نظر من ترکیب شورای انقلاب حاصل رایزنی‌های اینهاست که خود به خود مشارکت اقلاً هفت هشت نفر دیگر را دارد، یعنی هم شهید مطهری با عده‌ای ارتباط داشتند، هم آقای هاشمی رفسنجانی. حاصل این رایزنی‌ها منجر به ترکیب شورای انقلاب شد.

مشهوراست كه استاد مطهري پس ازپيروزي انقلاب باتشكيل حزب جمهوري اسلامي موافق نبود.آيا علت مخالفت ايشان اين بودكه تشكل هاي موجود،مثلاجامعه روحانيت مبارز را براي فعاليت حزبي كافي مي ديد،يااين مخالفت دلايل ديگري داشت؟
این‌که بالاخره آیا جامعه روحانیت برای تشکل نیروها کافی است یا وقتی به اداره جامعه برسیم، یک تشکیلات صنفی نمی‌تواند کار یک تشکیلات سیاسی را بکند، اولین چالشی است که در تجربه‌های بعد از انقلاب داشتیم و عملاً به دلیل گرفتاری‌های روزمره هیچ وقت فرصتی برای بحث و گفتگوی جدی برای این‌که این چالش به سرانجام برسد، پیش نیامد. عملاً با پیروزی انقلاب و گرفتاری‌های خاصی که اداره کشور دارد، دو دیدگاه در تقابل با هم قرار گرفتند و چون نمی‌خواستند دیدگاه خود را بر همدیگر تحمیل کنند، هر دو تجربه عملاً ادامه پیدا می‌کرد، یعنی هم تشکیلات روحانیت مبارز بود و هم حزب جمهوری اسلامی به وجود آمد. شهید مطهری با کار حزبی موافق نبود، عملاً هم نمی‌توانست بگوید هرچه می‌گویم همه قبول کنند. این‌که حرف درستی نیست. بنابراین کار خود را در روحانیت مبارزه ادامه داد. شهید بهشتی بیشتر معتقد به حزب بود. او هم تجربه حزب را داشت. اگر اینها می‌ماندند و این ترورها پیش نمی‌آمد، این دو تجربه همدیگر را تکمیل می‌کردند و منشاء بحث‌هایی می‌شد که برای جامعه سودمند بود. متأسفانه با حوادثی که پیش آمد، هر دو نافرجام ماندند.

شماباانديشه ها وكاركردهاي گروه فرقان درقبل وبعدازپيروزي انقلاب آشنايي جالبي داريد.اگربخواهيد مجملابه توصيف آنها بپردازيد،چه ميگوئيد؟
مجموعاً گروه فرقان جوانان کم‌تجربه‌ای بودند که آلت دست فردی که بیشتر کارهایش به افراد عقده‌ای شبیه بود، قرار گرفته بودند و فکر منسجمی نداشتند؛ به استثنای اکبر گودرزی که به هر دلیل عقده داشت و کارهایش متعارف نبود. از او که بگذریم، بقیه‌شان از کاری که کرده بودند، پشیمان شدند. فرقان گروه برنامه‌داری نبود و هدف‌گیری‌شان هم این جور نبود. همین طور که آقای مطهری را هدف گرفتند، سید جواد ذبیحی و حاج شیخ قاسم اسلامی را هدف گرفتند. اینها حرف‌های شعاری است، اگر فقط آقای مطهری را زده بودند، بله، ولی آنها همه جور آدمی را زدند. رهبر فکری‌شان اکبر گودرزی بود. آشوری روحانی‌ای بود که طالب نام بود. بیشتر موج‌سواری می‌کرد و بیش از این‌که به فرقان نزدیک باشد، به مجاهدین خلق نزدیک بود. آن موقع موج هم دست اینها بود. وقتی کسی مطابق میلشان حرف می‌زد پای منبرش را شلوغ می‌کردند. آشوری چنین فردی بود.

جنابعالی عمدتا میان گودرزی وسایر اعضای گروه فرقان ،تفاوت قائل میشوید.این تمایز قاعدتا به شناختی بازمیگرددکه ازآنها درجریان گفت وگو ومحاکمات پیداکرده بودید.ازدیدگاه شما علت این تمایز چیست؟
به نظر من شخص گودرزي را نمي‌شود ملاك فرقان قرار داد. گودرزي با بقيه فرق مي‌كرد. او كسي بود كه توانسته بود از فضاي آن دوران براي جذب مجموعه‌اي استفاده كند، اما آدم لجبازي بود. بيشتر به فردي شبيه بود كه عقده‌ داشت. بايد روان‌‌كاوي مي‌شد تا معلوم مي‌شد اين عقده از كجا نشأت گرفته بود. وضعيتش بيشتر به اين تيپ شخصيتي مي‌خورد. ما در آن روزها قانع شده بوديم كه بقيه، غير از گودرزي قبول مي‌كنند كه اشتباه كرده‌اند. براي من اين مهم بود، اما اگر مقداري تجربه‌هاي حالا را داشتم، واقعا تلاش مي‌كردم گودرزي روان‌‌كاوي ‌شود. رفتارها و لجبازي‌هايش ابداً قابل توجيه نبود. او با بقيه فرق مي‌كرد. بدنه فرقان از جواناني تشكيل مي‌شد كه مولفه اساسي آنها عشق مفرط به دكتر شريعتي بود. دكتر شريعتي هم ويژگي‌هائي داشت كه نسل جوان را شيفته مي‌كرد . در اين ميان فردي مثل گودرزي هم پيدا شد و اين حس را كشف كرد و تا توانست به آتش درون جوان‌ها دامن زد!

خودشماتاچه حدازگودرزی شناخت پیداکرده بودید؟
متاسفانه یکی از نقص‌های کارم این است که شناختم از گودرزی خیلی کم بود و لذا نباید قاضی او می‌شدم، چون در این قضیه بی‌طرف نبودم. برای من کاملا روشن بود که منشاء همه این فسادها اوست و احساس می‌کردم تمام این مجموعه را او به چنین روزی نشاند و از آنجا که خیلی هم لجبازی می‌کرد، با اوگفتگو نكردم، در دادگاه هم فقط سئوال می‌کردم و او هم پرت و پلا جواب می‌داد. صحبت‌های ما گفتگو نبود، چون او تن به گفتگو نمی‌داد و من هم بیشتر سعی داشتم ماهیت او را براي مردم برملا کنم. من فکر می‌کنم گودرزی مشکل روانی داشت، یعنی کارهایش با هیچ معیاری نمی‌خواند. دائماً‌ لجبازی می‌کرد و چون مطمئن بود اعدام می‌شود، سعی می‌کرد قهرمان‌بازی در بیاورد، ولی اگر کوچک‌ترین امیدی به نجات پیدا می‌کرد،‌ بیشتر از همه افراد آن مجموعه التماس می‌کرد که کشته نشود! ابداً‌ آدم مقاومی نبود . در میان اینها عباس عسگری را خوب می‌شناسم، ولي بقیه را در ارتباط با عباس عسگری می‌شناسم. حسن اقرلو بود که خیلی لجبازی می‌کرد، اما ما یک صحنه برای محاکمه او درست کردیم که محاکمه واقعی نبود و دیدیم جواب داد، یعنی فردای ان روز که آمدم، به من گفتند که حسن اقرلو‌ منقلب شده! یعنی انگیزه پیدا کرده که رفتار خود را بازبيني كند و مثلاً ببيند كه چقدر به گروهشان ضربه زده، فیلم خودش را دیده و منقلب شده بود. اعدامی هم بود، چون دستش به خون آلوده شده بود، اما به‌کلی متحول شد و تغییر کرد و خودش به کارهای گذشته خودش می‌خندید! مسائل روانی این طور است. مي‌شود گفت كه او ناگهان دیوانه شد!

باوجودتمایزی که جنابعالی ازآن سخن میگوئید،چرابدنه فرقان که به اعتقاد شماازگودرزی متمایز بودند،جذب او شدند؟
من معتقدم اعضاي فرقان آلت دست گودرزی شده بودند. او هم با توجه به مجموعه شناختی که از این افراد داشت، با شیطنت اینها را به هر راهی که می‌خواست می‌‌كشيد. من در دوران بازداشت آنها با عباس عسگری باب صحبت را باز کردم و وقتی اعلام شد که او به حرف آمده، مثل بمب در آن مجموعه صدا کرد، چون این فرد خیلی برایشان قداست داشت و محال می‌دانستند که حرف بزند. کمال یاسینی كه قاتل مرحوم آقای مفتح و پاسداران ایشان و چند نفر دیگر بود، توسط عباس عسگری جذب فرقان شده بود. او وقتی با عباس عسگری روبرو شد، پرسید: «عباس! ما واقعاً‌ اشتباه کردیم؟» و عباس عسگری جواب داد: «بله»،‌ حدود سه ربع ساعت دست در گردن یکدیگر انداخته بودند و زار می‌زدند و اشک می‌ریختند! انگار که بزرگ‌ترین داغ و مصیبت را دیده بودند. از شدت اندوه، منفجر شده بودند. وقتی ما برای عباس عسگری شرح دادیم که واقعیت امر چیست، پذیرفت که ما در اساس هیچ اختلاف نظری نداریم و با ما شرط کرد که او را عفو نکنیم! این نکته بسیار مهمی است. عده‌ای از دوستان خیلی دلشان می‌خواست سیاه‌نمائی کنند، ولی اینها چنین جوان‌هائی بودند. عباس عسگری شرط کرد که قطعا او را اعدام کنیم! با اینکه شخصاً‌ کسی را نکشته بود! علت شرطش هم این بود که می‌گفت من عده زیادی را به این گروه آورده‌ام و حالا اگر آنها اعدام شوند و من بمانم، نمی‌توانم به زندگی ادامه بدهم. آدمی را که چنین حرفی می‌زند نباید دست کم گرفت، وگرنه به اشتباه می‌افتیم و بقیه را هم به اشتباه می‌اندازیم. واقعيت اين است كه بسیاری از کسانی که درباره اینها حرف می‌زنند، در آن گفتگوها نبودند. گاهی می‌شد که من ۱۱ ساعت، از اذان مغرب تا اذان صبح با اینها حرف می‌زدم. به این سادگی نبود که امروز یک تلنگر به عباس عسگري زده شود و فردا او تبدیل به آدم دیگری بشود، اساس تحول این مجموعه شخص عباس عسگری بود .

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار