کد خبر: 739209
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۲
حیات سیاسی آیت‌الله طالقانی و پاسخ به چند پرسش در گفت‌وگو با سیدمهدی طالقانی
مرحوم طالقانی از سال ۱۳۱۸ و دوره رضاخان، فعالیت سیاسی کرده و زندان رفته، بنابراین پیشینه گسترده مبارزاتی او، هیچ ربطی به نهضت آزادی نداشته است. اولین زندانی ایشان، مربوط به قضیه کشف حجاب بود.
شاهد توحيدی
سالگرد رحلت آیت‌الله سید‌محمود طالقانی در هر سال، فرصتی مغتنم در سنجش آرمان‌های محقق شده و نشده او پس از پیروزی انقلاب است. علاوه بر این در چنین موسمی، می‌توان میزان تطابق ادعا‌های حامیان ظاهری او را با منش واقعی وی به ارزیابی نشست. در سالیان اخیر، طالقانی مدعیان جدیدی پیدا کرده است! و بیم شاهدان امر از آن است که هویت اندیشگی و عملی او در پی این مصادره به مطلوب، تحریف گردد. در بسط بیشتر این دغدغه، با سید‌مهدی طالقانی فرزند آن مرحوم گفت و شنودی انجام داده‌ایم که نتیجه آن در پی می‌آید.

پديده مصادره به مطلوب نام و وجاهت مرحوم آيت‌الله طالقاني، سابقه‌اي به درازاي تاريخ انقلاب دارد. با اين همه به نظر مي‌رسد كه اين رويكرد، در 15 سال اخير تشديد شده است. با‌نيان جديد اين رويكرد طيف موسوم به اصلاح‌طلب هستند كه در دهه اول انقلاب و حتي در دوران حيات طالقاني، با او از در ستيزه درآمدند و در مجموع در كمرنگ كردن نام و ياد او مي‌كوشيدند. در ساليان اخير، آقاي‌ هاشمي رفسنجاني نيز به اين جمع اضافه شده و دائماً رفتارهاي سياسي خود و برخي خطبه‌هاي جمعه‌اش را با طالقاني و منش او همسان مي‌كند! به نظر من بهتر است كه اين گفت و شنود را از بخش اخير اين مقدمه آغاز كنيم كه به واقع، نسبت زندگي و زمانه‌ هاشمي رفسنجاني با طالقاني چيست؟ اين مقايسه تا چه حد مي‌تواند باور‌پذير باشد؟
 
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. ارزيابي اين موضوع، دو مرحله دارد. يكي به قبل از انقلاب، زندان و ارتباطات داخل زندان برمي‌گردد. در آن دوره گروه‌هاي مختلف مبارز، از جمله روحانيوني مانند آقايان ‌هاشمي، منتظري و ديگران كه هم‌بند مرحوم طالقاني بودند، علاقه خاص و توأم با احترامي نسبت به ايشان داشتند. بعد از انقلاب متأسفانه مسئله سهم‌خواهي پيش آمد و البته اين امر هم، مختص به گروه خاصي نبود. طالقاني معتقد بود ما سهمي نداريم! انقلابي شده و اگر سهمي هم باشد، متعلق به مردم است، ولي بعضي از دوستان دنبال سهم‌خواهي بودند. برخي موضع‌گيري‌هايي كه خود مرحوم طالقاني در يك سالِ بعد از پيروزي انقلاب داشت، ناظر به همين مسئله بود.

مثل طرح مسئله شوراها...

بله، البته بحث مرحوم طالقاني اين بود كه اداره اموركشور، به خود مردم سپرده شود. مي‌گفت: حتماً چند عقل بهتر از يك عقل كار مي‌كند و بهتر است در اداره هر شأني از شئون كشور، شورايي عمل كنيم. حتي در مجلس خبرگان قانون اساسي، نظر ايشان اين بود كه از جناح‌هاي مختلف، براي شركت در مجلس دعوت كنند. مي‌گفت: بايد تضارب آرا وجود داشته باشد تا به نتايج بهتري برسيم.
بعضي از عناصر و جريانات، از همان اول ديدند كه ايشان آدمي نيست كه بخواهد در اين قضايا به اينها باج بدهد و بازي‌هايي درآوردند. مجاهدين خلق در زمره اين طيف بودند. مثلاً آنها به آقا پيشنهاد كردند ايشان رئيس‌جمهور شود! ايشان مصاحبه‌اي كرد و اول به شوخي گفت: از وقتي كه اين پيشنهاد را شنيده‌ام، شب‌ها خوابم نمي‌برد! بعد ادامه داد: همين كه الان بعضي از دوستان ما در امور كميته‌ها يا جاهاي ديگر سر كار هستند، بايد فضايي فراهم شود كه كارها را به ديگران محول كنند و كنار بيايند، چون هنوز هيچي نشده است اين طرف و آن طرف مي‌نشينند و مي‌گويند آخوندها مملكت را قبضه كرده‌اند! چه برسد كه من رئيس‌جمهور شوم! واقعاً هم هنوز، اتفاقي نيفتاده بود. فكر مي‌كنم در همان روزها بود كه كم كم زمزمه‌هايي درباره كانديداتوري مرحوم شهيد بهشتي و مرحوم صادق خلخالي براي رياست جمهوري مطرح بود، ولي اين مصاحبه مرحوم طالقاني باعث شد كه اين امر كمرنگ شود. نظر ايشان هم اين بود كه شأن روحانيت اجل از اين است كه مقامات اجرايي را بپذيرد! شأن روحانيت، بيشتر نظارتي ارشادي است.

به نظر شما پيشنهاد رياست جمهوري به آيت‌الله طالقاني از سوي مجاهدين، تلاش در اين راستا بود كه ايشان را از لاك خودش بيرون و به وسط ميدان بكشند؟

بله، مي‌خواستند مرحوم طالقاني را وسط ميدان بكشند و بعد هم بگويند پس ما هم بايد بياييم! حواس ايشان جمع بود، مضافاً بر اينكه اساساً دنبال اينجور كارها نبود. در آن روزها شوراي انقلاب، بالاترين نهاد تصميم‌گيري مملكت بود، ولي مرحوم طالقاني حتي در همه جلسات آن شركت نمي‌كرد!...

در حالي كه رئيس شورا بود؟
بله، مي‌گفت: اگر مسئله مهمي بود، مرا خبر كنيد كه بيايم. در مجلس خبرگان قانون اساسي هم خيلي منظم نمي‌رفت. البته به نظر من، اگر مي‌ديد نتيجه شورا چيزي از آب درآمد كه در زمان آقاي خاتمي و حتي امروز مشاهده مي‌شود، شايد نظر خود را پس مي‌گرفت!

اين ديدگاه را فقط درباره مسئله شوراها داريد يا ساير مناصب سياسي كشور؟
بله، اين ديدگاه را درباره برخي ديگر از مشاغل هم دارم، مثلاً اگر مي‌ديد در مسند رياست جمهوري، غير روحانيوني مثل بني‌صدر آن طور از آب در مي‌آيند، شايد قبول مي‌كرد كه بعضي از روحانيون رئيس‌جمهور شوند، ولي ديگر آن زمان را نديد!

طبعاً يكي از جنبه‌هاي مخالفت ايشان با سهم‌خواهي‌هاي برخي خواص، آلوده شدن دامن خود و نزديكان و فرزندان آنها به مفاسد اقتصادي بوده است. ايشان در اين مقوله تاچه حد حساس بودند؟ خود ِ شما در اين‌باره، چه خاطراتي داريد؟
من در اين باره، به يك خاطره شخصي اشاره مي‌كنم. آن زمان ما خيلي در بورس بوديم! و مثلاً به خود من پيشنهاد كردند كه عضو هيئت مديره يك كارخانه بزرگ بشوم! من هم، اگر چه مي‌توانستم در همان لحظه اول قبول كنم، گفتم: اجازه بدهيد با آقا مشورت كنم. كارخانه هم شخصي و مال يكي از رفقاي آقا بود، منتها به مشكلات مالي خورده بودند و مي‌خواستند بياييم و مسائلشان را با بانك ملي حل كنيم. گفتم: آقا! به ما چنين پيشنهادي كرده‌اند كه برويم و عضو هيئت مديره فلان شركت شويم. پرسيد: «قبلاً در آن شركت پول گذاشتي؟» جواب دادم: «نه!» گفت: «پس براي چه گفته‌اند بروي؟ همين‌طوري؟» گفتم: «بله. » گفت: «بيجا كرده‌اند! بچه‌هاي من غلط مي‌كنند در جايي كه شائبه پول و سوء داشته باشد، شركت كنند!» همين هم شد كه ما هيچ كدام، كار اداري و دولتي نگرفتيم، ولي بعضي از دوستان خيلي كارها كردند. ايشان از قبل از انقلاب، حساسيت زيادي روي رفتارهاي پرشائبه اقتصادي برخي از رفقايشان داشتند. برايتان خاطره‌اي را بگويم كه تابه حال، جايي نگفته‌ام. قبل از انقلاب، برخي از دوستان آقا از بازاري‌هاي بسيار ثروتمندي بودند. به عنوان نمونه، برادران تحريريان كه تاجر عمده لوازم‌التحرير در بازار بودند، در اين زمره به شمار مي‌رفتند. خاطرم هست كه خودكار بيك و اينگونه وسايل را هم، ايشان آورده بودند. افراد بسيار ثروتمند، شريف، معتقد و از ابواب جمعي مسجد هدايت بودند. زماني كه آقا اجازه نداشت در مسجد صحبت كند، در منزل اينها جلسه تفسير قرآن مي‌گذاشت. در همان دوره يكي از روحانيون فعال كه ممنوع‌المنبر و ممنوع‌القلم بود، كار اقتصادي و بساز و بفروشي مي‌كرد. ايشان از همان اول هم، به كار اقتصادي بسيار علاقه‌مند بود. اين فرد نزد آقا آمد و از ايشان خواست كه ايشان او را با برخي از اين بازاريان مرتبط كند كه شراكتاً، كار بساز و بفروشي را انجام دهند. آقا هم او را به برادران تحريريان معرفي كرد. ظاهراً براي آغاز كار، يك زمين وقفي را در اطراف كرج خريداري مي‌كنند. اول نمي‌دانستند زمين وقفي است و بعد متوجه شدند و به آقا نامه نوشته‌اند كه آقا اين زمين وقفي از آب در‌آمده است!مي خواهيم برويم و پس بدهيم. بعد ديديم كسي كه با اين كار مخالفت مي‌كند و نمي‌خواهد زمين را پس بدهد، همان شخص روحاني است كه آقا به آن كسبه متدين و شريف معرفي كرده است و نهايتاً زمين همين‌طور ماند!

ظاهراً شما در اين‌باره سندي هم داريد؟
بله، سندش موجود است. به هر حال مرحوم آقا خيلي به ما توصيه مي‌كردند وارد امور اقتصادي نشويم و البته خيلي از ايشان گله دارم كه چرا چنين توصيه‌اي را به ما كردند؟ الان نبايد وضعمان اينطور مي‌بود. من يكي از آقازاده‌هاي پولدار قبل از انقلاب بودم، ولي بعد از انقلاب شدم جزو آقازاده‌هاي ورشكسته! براي چه بايد اينطور مي‌شد؟ (باخنده) بلد بودم پول در بياورم، ولي آقا ترمز ما را كشيد و شديم اينكه مي‌بينيد! (باخنده)

ظاهراً در مواجهه با طالقاني و تلاش براي تنزل وجهه او پس از انقلاب، بعضي از افراد دخيل بودند، از جمله در دستگيري فرزندان ايشان. به‌طور مشخص كساني كه آن شب در جريان دستگيري برادرتان مجتبي بودند، رد پايي از آقاي‌هاشمي را در آن ماجرا نشان مي‌دهند. شما كه شاهد عيني ماجرا بوديد چه ديديد؟

آن شب تقريباً همه مسئولان به منزل ما آمدند. همه هم مضطرب بودند. آقاي مهندس بازرگان آمد. همكارانش آمدند. مرحوم دكتر بهشتي آمد و واقعاً هيچ كدامشان هم نمي‌دانستند مجتبي را كجا برده‌اند؟ بعد از اينكه بچه‌هاي ما غرضي را دستگير كردند و آوردند، آقاي‌هاشمي هم آمد! آقا به‌شدت عصباني بود كه مملكت را به خاطر چه مسئله‌اي به هم ريخته‌ايد؟ چه كرده است؟ مداركش كجاست؟
بالفرض كه كاري هم كرده است بايد برود دادگاه، پرونده تشكيل و محاكمه شود. بعدها معلوم شد افرادي هم كه مجتبي را گرفتند، از جمله آقاي بشارتي وآقاي غرضي و ديگران، پيش از انقلاب و در دوران مبارزه، خودشان مسائل عجيب و غريبي داشتند! آقاي‌هاشمي موقعي كه داشت مي‌رفت، آقاي علي بابايي را كه از مسئولان دفتر بود كنار كشيده بود كه: مواظب اين آقاي غرضي ما باشيد و به او شام خوبي هم بدهيد و به او برسيد! هر كسي بعد از اين جريان چشمش به غرضي مي‌افتاد، چشم غره مي‌رفت كه: مرد حسابي! اين چه كاري بود كه كردي، بعد آقاي ‌هاشمي آمده بود و مي‌گفت: به او برسيد و مواظبش باشيد! و بعد چه جوايزي هم به اين آقايان دستگيركننده داد! مسلماً سطح آقاي غرضي اين نبود كه وزير نفت شود، يا وزير پست و تلگراف! شايعاتي هم هست كه ايشان در اينجاها چه كرده است. بنده معتقدم ايشان لامپ خانه‌اش را هم نمي‌تواند عوض كند و شده است مهندس برق! چه جوري ايشان وزير نفت و وزير مخابرات شد؟ نمي‌دانم. در انتخابات هم كه تعجب مي‌كنم ايشان رد صلاحيت نشد، ولي حضورش در انتخابات آبروريزي بود و باعث خنده! در هر حال اينها جوايزشان را از آقاي ‌هاشمي گرفتند.

مطمئن شديد آقاي‌هاشمي از محل مجتبي و ديگران خبر داشت و به روي خودش نياورد؟
نمي‌دانم، ولي اين جمله‌اي بود كه به مرحوم علي بابايي گفته بود. يكي از كارهاي بدي كه آقاي‌ هاشمي بعد از فوت مرحوم طالقاني كرد، اين بود كه در يكي از سخنراني‌هايش، به فاصله‌اي نه چندان زياد از درگذشت مرحوم طالقاني، گفت: مجاهدين به يك درخت خشكيده تكيه داده بودند! در حالي كه مجاهدين خلق صرفاً پيش مرحوم طالقاني نمي‌آمدند. اينها چند عكس با مرحوم طالقاني و چند عكس با مرحوم امام، احمد آقاي خميني، حسين آقاي خميني، آقاي اشراقي و ديگر اطرافيان امام هم دارند. به نظر من عيبي هم ندارد. آن موقع هنوز مجاهدين مورد تنفر واقع نشده و دست به اسلحه نبرده بودند و داشتند فعاليت مي‌كردند. بعد چطور شد وقتي مجاهدين كوبيده مي‌شوند، نام همه دراين ميان پاك مي‌شوند و آنها را فقط به طالقاني مي‌چسبانند و مي‌گويند: فقط طالقاني بود كه از اينها حمايت مي‌كرد؟

در صورتي كه ارتباط مجاهدين با اين آقايان هم حسنه بود؟

بله. اصلاً پولي كه قبل از انقلاب به دست مجاهدين مي‌رسيد، بيشتر از كانال آقاي ‌هاشمي بود! شنيده‌ام كه اخيراً از امام هم نامه‌اي يافت شده كه ايشان هم به اين امر معترض بودند. ولي هيچ صحبتي از ارتباط ايشان با مجاهدين نمي‌شود و آن وقت طالقاني مي‌شود درخت خشكيده؟ آقاي ‌هاشمي، اگر طالقاني درخت خشكيده بود، شما چه بوديد؟

آقاي هاشمي در خاطرات سال 58‌اش نوشته است: اولاً بعد از اينكه آقاي طالقاني آن مسافرت معروف را كرد، به احمد آقا گفتم ايشان را رها نكنيد كه يك وقت با مجاهدين تماس نگيرد! ثانياً در جلسه شوراي انقلاب به ايشان تذكر دادم اين چه كاري بود كه شما كرديد؟ عيار اينگونه خاطره‌گويي را چگونه مي‌بينيد؟

ايشان در جايگاهي نبود كه بتواند به آقاي طالقاني تذكر بدهد! آدمي انقلابي و فعال بود و مرحوم طالقاني هم به ايشان علاقه‌مند هم بود، ولي شأن آقا خيلي بالاتر از اين حرف‌ها بود و ايشان در مقابل مرحوم طالقاني جايگاهي نداشت كه بتواند به ايشان تذكر بدهد. بعد هم اينكه به احمد آقا گفتم ايشان را ول نكنيد يعني چه؟ آقا در اختيار چه كسي بود كه او را ول نكنند؟ اصلاً در آن روزهاي اول، احمد آقا كجا بود كه ايشان را ول نكند؟ وقتي آقا را به شمال برديم، تازه چهار پنج روز بعدش به احمد آقا گفتيم بيايد و با آقا صحبت كند. بعد هم آمد و گريه كرد و پاي آقا را بوسيد! بعد از آن به خواست امام و احمد آقا، آقا را به قم برديم. جلسات خيلي خوبي هم با احمد آقا داشتيم و منزل آقاي اشراقي هم بوديم، ولي از اين حرف‌ها نبود كه «او را ول نكنيد»! مگر مرحوم آقا بچه بوده كه او را بگيرند يا ول كنند؟ مثل اينكه ايشان تاريخ را قاطي كرده است. جالب است بدانيد كه وقتي به اتفاق آقا و احمد آقا، از شمال به قم و منزل آقاي اشراقي رفتيم، قرار بود هيچ كسي از رفتن ما مطلع نشود. رسيديم و ديديم مسعود رجوي و ابريشمچي آنجا نشسته‌اند! چه كسي به اينها خبر داده بود؟ ول نكند يعني اين جوري ول نكند كه دستشان را بگيرد و به آنجا بياورد؟ آخر اين اين حرف است؟
البته قاعدتاً همه مي‌دانند كه من از مخالفان دائم و هميشگي مصادره به مطلوب شخصيت و نام پدرم بوده‌ام. اين هم اختصاص به يك سال و دو سال ندارد، سال‌هاست كه منتقد اين رويكرد مجاهدين و ملي مذهبي‌ها بوده و هستم، اما برخي خاطره‌نگاري‌ها و تعبيرات امثال آقاي ‌هاشمي، به اين مصادره به مطلوب‌ها دامن مي‌زند. ملي مذهبي‌ها هم اشتباه مي‌كنند. آنها به چه حقي در آستانه انتخابات شوراهاي دوم، از نام و عكس آقا براي ليستي استفاده كردند كه در كلانشهر تهران، آن آراي ناچيز را به خود اختصاص داد؟ اينها چرا مي‌خواهند نقصان و ضعف‌هاي خود را با هزينه كردن از وجاهت شخصيت‌ها جبران كنند؟ اينها با اين كار خود، اين چهره‌ها را بالا مي‌برند يا پايين مي‌آورند و تنزل مي‌دهند؟ مشكل آنها هم اين است كه به «وجاهت عاريه‌اي» عادت كرده‌اند و از معلوم شدن وزن واقعي خودشان مي‌ترسند.

آقاي ‌هاشمي در سال گذشته ادعا كرد كه خطبه من در تابستان سال 88، شبيه خطبه‌هاي نماز جمعه مرحوم طالقاني بوده است! شما از متوليان برگزاري نمازهاي جمعه مرحوم طالقاني در تهران بوديد. چه نسبتي بين خطبه‌ها و رفتارهاي سياسي آقاي‌ هاشمي و مرحوم طالقاني مي‌بينيد؟

اين را مردم بايد تشخيص بدهند و بگويند. روز اولي كه نماز جمعه را اعلام كرديم، بدون اينكه تبليغ و آگهي بشود و حتي بدون اينكه مردم اصولاً نسبت به نماز جمعه شناختي داشته باشند، جمعيتي براي نماز جمعه آمد كه تا بلوار كشاورز پر شده بود. آن هم در تهران 4-3 ميليوني! چنين جمعيتي براي نماز جمعه مرحوم طالقاني آمد. به قول آقاي دكتر احمد جلالي، وقتي با دفتر امام صحبت كردم، احمد آقا گفت امام گفته‌اند: «عجب نمازي شد!» اينها همه خودجوش بود. در سال 88 بعد از 30 سال و با استفاده از التهابات آن روزها، عده‌اي را به دانشگاه آورده‌ايد كه با كفش ايستادند و نماز خوانده‌اند! اين را كنار نماز خودجوش طالقاني مي‌گذاري؟ بعد هم آن حرف‌هايي كه زدي، كجايش شبيه حرف‌هاي طالقاني بود؟ چه چيزت شبيه طالقاني است؟ چرا مقايسه مي‌كني؟ شما هم به جاي خودت خطيب خوبي هستي و هويتت هم در تاريخ معاصر ايران، كاملاً معلوم است، ولي چرا خودت را با ديگري مقايسه مي‌كني؟

ظاهراً شما از فعاليت‌هاي اقتصادي فرزندان آقاي ‌هاشمي هم ارزيابي جالبي داريد. از اين جنبه بين فرزندان مرحوم طالقاني و فرزندان ايشان چه شباهت‌هايي مي‌بينيد؟

هيچ! وضعيت مالي و اقتصادي فرزندان طالقاني روشن است، وضعيت فرزندان آقاي‌ هاشمي هم روشن است. ببينيد آش چقدر شور است كه وقتي ظاهراً آنها را مي‌گيرند و به زندان مي‌برند، بعد از چند روز، از آنها 30 تا سكه طلا، تلفن همراه و ساير تجهيزات را كشف مي‌كنند! زنداني كه بشود 30 تا سكه به داخل آن برد، زندان نيست، كويت است! ظاهراً در آنجا، خيلي هم به ايشان بد نمي‌گذرد و دارد كار آقاي رحيمي و ديگران را راه مي‌اندازد! و در داخل زندان كار چاق‌كني هم راه انداخته است!

در آغاز سخن اشاره كرديد به اينكه شوراهاي كنوني با وضعيت آرماني آن فاصله دارد. منظورتان از ماهيت اين فاصله چيست و چگونه مي‌توان آن را پر كرد؟

خودم هم دلم مي‌خواهد در اينجا، يك كلمه درباره شوراها بگويم. پدر ما بنايي را به نام شوراها گذاشت و قانوني هم شد و البته تا زمان آقاي خاتمي هم اجرا نشد! بعد هم كه اجرا شده است، واقعاً چيز ناقصي از آب درآمد! شوراي اول كه عرصه اختلاف و تاخت و تاز آقايان عطريانفر و اصغرزاده بود. علاوه براين، در شوراي شهر بايد تخصص‌هاي مديريت شهري و امثال اينها شركت كنند. بعد نگاه مي‌كني مي‌بيني پر شده است از كشتي‌گير، وزنه‌بردار، خواننده و... اينها هر كدام در جايگاه خودشان محترم و شأنشان هم سر جايشان، ولي در شوراي شهر چه مي‌كنند؟ اصلاً چه كاري از دستشان برمي‌آيد؟ به همين دليل، شورا كم اثرشده است! مرحوم آقا اگر مي‌دانست قرار است شورا چنين چيزي شود كه كوه موش بزايد، اصلاً زير بار نمي‌رفت.

اين معضلات را تنها در شوراي شهر تهران شاهديد يا در ديگر شوراها هم نظير آن را مشاهده مي‌كنيد؟

باور كنيد همين مشكلات را در شوراي «گليردِ» خودمان هم داريم!

چطور؟

روستاي زادگاه آقا «گليرد»، گمانم در زمستان‌ها فوقش 20، 30 نفر سكنه داشته باشد. زمان انتخابات شوراها هم اكثراً به آن زمان مي‌افتد. بنده خدايي داريم كه از قديم در شورا بوده و هميشه هست. ظاهراً پاي ثابت شوراست. يك نفر ديگر هم هست كه جا‌به‌جا مي‌شود. محدوده فرمانداري طالقان حدود 30، 40 هزار نفر سكنه دارد و متغير آن تا 200 هزار تا مي‌رسد. امسال فرماندار، رئيس شورا و ديگران نشسته بودند و داشتند صحبت مي‌كردند، آن وقت يك نفر با شش تا رأي، به هيچ كس اجازه نمي‌داد حرف بزند! ببينيد داستان شورا به كجا كشيده است! از بزرگان روستا سؤال كردم، گفتند به خاطر اينكه ايشان آمد، خيلي‌ها نيامدند! از يكي‌شان پرسيدم: چرا نيامدي؟ گفت: وقتي اين هست، اصلاً نمي‌گذارد كسي كاري بكند!همه مي‌دانند كه فلسفه وجودي برخي شوراها، جلوگيري از تمركز و اداره مناطق براساس
خرد جمعي است. اما ‌گاهي مي‌بينيم كه خودرأيي آن را از كار انداخته يا حداقل تأثير آن را كم كرده است.
من باز هم تأكيد مي‌كنم كه اقشاري چون ورزشكاران و هنرمندان و... را در خور احترام مي‌دانم، مردم هم به اين جماعت علاقه‌مندند و در مواقع مختلف هم اين را نشان داده‌اند، اما اينكه شوراهاي ما از اين اقشار انباشته شود، قطعاً بر خلاف هدفي است كه اين نهاد براي آن تأسيس شده است. قطعاً اين اقشار هم مي‌توانند به عنوان يك شهروند در اينگونه انتخابات شركت كنند، ولي از جنبه قانوني بايد حضور آنها حد و مرزي داشته باشد. شوراها بايد نماد جامعيت اقشار و گروه‌هاي مختلف اجتماعي باشد و نه اقشاري خاص.

در ساليان اخير، علاوه بر مدعيان نوظهور نزديكي و ارتباط با آيت‌الله طالقاني، مدعيان ديرين هم ادعاهاي جالبي مطرح مي‌كنند. از آن جمله آقاي ابراهيم يزدي است كه اخيراً در مصاحبه با «تاريخ ايراني» مدعي شده كه: طالقاني با تشكيلات نهضت آزادي بالا آمد، اما پس از انقلاب آن را رها كرد! وي درادامه مي‌گويد: اين درست نيست كه شما با تشكيلاتي رشد كنيد و بعد آن را رها كنيد! واقعاً طالقاني با نهضت آزادي رشد كرد؟

واقعاً شنيدن اينگونه سخنان، اسباب تأسف است. اولاً: مرحوم طالقاني از سال 1318 و دوره رضاخان، فعاليت سياسي كرده و زندان رفته، بنابراين پيشينه گسترده مبارزاتي او، هيچ ربطي به نهضت آزادي نداشته است. اولين زنداني ايشان، مربوط به قضيه كشف حجاب بود. رفاقت ايشان هم با مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دكتر سحابي، به چند دهه قبل از تأسيس نهضت آزادي بازمي‌گشت. در واقع اين ارتباط و همكاري، به ارتباط پدرانشان برمي‌گشت. مرحوم حاج عباسقلي‌خان بازرگان با مرحوم آيت‌الله آسيد ابوالحسن طالقاني رفيق بودند و به اتفاق هم، در دوران رضاخان فعاليت‌هايي داشتند.
ثانياً: مرحوم طالقاني در جبهه ملي دوم حضور داشت، در حالي كه هنوز نهضت آزادي‌اي تشكيل نشده بود. مهم‌تر اين است كه وجهه مرحوم طالقاني در جبهه ملي دوم، بيشتر از مهندس بازرگان و ديگران بود. در كنگره اين جبهه هم، فعال‌تر از اين آقايان بود. آقاي بازرگان نسبت به وضعيت آن روز جبهه ملي انتقاد داشت و شايد از عدم انتخاب خود در شوراي مركزي دلخور بود، درحالي كه مرحوم آقا، بدون توجه به اين مسائل، با جبهه ملي همكاري داشت. يعني مي‌خواهم عرض كنم كه حضور آقا در تشكيلات جبهه ملي، بسيار پررنگ‌تر از ساير مؤسسان نهضت بود.
وقتي نهضت آزادي به وجود آمد، از مرحوم طالقاني خواستند عضو اين نهضت باشد و ايشان هم پس از استخاره پذيرفت. مي‌دانيد كه كسي استخاره مي‌كند كه در انجام كاري مردد است و اين نشان مي‌دهد كه ايشان در پذيرش اين عضويت، يك ترديد اوليه داشته‌اند، اما درباره جداشدن ايشان از نهضت پس از پيروزي انقلاب، خود مهندس بازرگان كسي بود كه اول انقلاب، به مرحوم والد پيشنهاد داد: آقا! بهتر است در چارچوب حزبي فعاليت نكنيد! البته اندكي بعد، مهندس سحابي و آقاي محمدمهدي جعفري و چندتن ديگر هم از نهضت بيرون آمدند...

    سيد مهدي طالقاني در كنار تنديس پدر در موزه عبرت ايران


البته اين چند نفر اخير، پس از انقلاب به رفتار و گرايشات نهضت آزادي انتقاد داشتند و به اين دليل بيرون آمدند. وضعيت مرحوم آقاي طالقاني با آنها فرق دارد. اينطور نيست؟

بله، آقا مي‌گفت: من ديگر نمي‌توانم در چارچوب حزب كار كنم، مي‌خواهم با همه اقشار و گروه‌ها تعامل داشته باشم، نمي‌خواهم خودم را از آنها جدا كنم و يك رفتارحزبي را در پيش بگيرم. خود مهندس بازرگان هم اين را مي‌دانست. آقاي دكتر يزدي اين موضوع را نمي‌دانسته و يك چيزي گفته است! به ضعف حافظه تاريخي دچار شده. شما را به خدا قبل اينكه حرف بزنيد، برويد مطالعه كنيد و بعد حرف بزنيد. بنده اين نقد را به آقاي دكتر يزدي مطرح كردم، ايشان هم ظاهراً دلخور شده است. عيبي هم ندارد، مشكلي هم نداريم!(باخنده)

بعد از پيروزي انقلاب رابطه اعضاي نهضت آزادي‌ با مرحوم طالقاني، مخصوصاً بعد از تشكيل دولت موقت، چگونه شد؟ چون ظاهراً بعد احراز مسئوليت‌ها، نمي‌شد از نهضتي‌ها در دفتر آقاي طالقاني سراغي گرفت!

بله، البته اين عده بيشتر، درگير مسائل دولتي شدند، لذا درآن دوران، خيلي اين آقايان را در دفتر نمي‌ديديم، مگر اينكه در زمان‌هايي به مشكلاتي برمي‌خوردند و خدمت آقا مي‌آمدند. يكي دو جلسه هم به اتفاق آقا به قم رفتند و در واقع آقا آنها را خدمت امام برد و مشكلاتشان را گفتند. اينها وقتي به ستوه مي‌آمدند به سراغ آقا مي‌آمدند، والا در مواقع ديگر پيدايشان نمي‌شد!

در واقع مي‌خواستند كه مرحوم طالقاني برايشان واسطه‌گري كنند؟

بله، عكس‌هايش هم هست كه دارند با هليكوپتر به قم و به ديدار امام مي‌روند.

    فروردين 1358. سيد مهدي طالقاني در كنار پدر در مسافرت معروف از تهران



ظاهراً با طرح مكرر موضوع شوراها توسط مرحوم طالقاني هم، چندان موافق نبودند؟ علت چه بود؟

كما اينكه شورا در آن دوره، عملي هم نشد! مي‌گفتند: زود است و جلوي دست و پاي دولت را مي‌گيرد! البته فكر مي‌كنم اگر مي‌دانستند شورا قرار است چنين چيزي از كار در بيايد، نمي‌ترسيدند! اينها تصور مي‌كردند قرار است شوراي مد نظر مرحوم آقا در بيايد. فكر آقا اين بود كه شوراها بايد در تمام سطوح تشكيل شوند، نه در چهار تا شهر و روستا!

دولت‌ها اساساً علاقه‌اي به تفويض اختيارات خودشان به شوراها ندارند. به همين دليل هم اين نهاد، چندان پا نمي‌گيرد. فرقي هم نمي‌كند چه دولتي باشد، چون شورا يعني واگذاري دست كم‌بخشي از اختيارات به خود مردم در چارچوب قانون اساسي و اين با اصل تمركز كه دولت‌ها دنبالش هستند، سازگار نيست. اينطور نيست؟

فكر مي‌كنم خودخواهي افراد است، والا اگر شورا به همان شكلي كه مد نظر مرحوم طالقاني بود تشكيل مي‌شد، بسياري از مشكلات و مسائلي را كه امروز با آنها دست به گريبان هستيم نداشتيم. مرحوم آقا قائل به تضارب آرا در شوراها بود، نه اينكه يك عده خاص شورا را دست بگيرند و خر خودشان را برانند، اينكه شورا نمي‌شود. بهترين شورا از نظر مرحوم طالقاني، همان شورايي بود كه ايشان در كردستان پيشنهاد داد. گاهي به ايشان مي‌گفتند: آقا! ممكن است كمونيست‌ها هم بيايند! مي‌گفت: 10 تا مسلمان هستيد، سه تا كمونيست هم بيايد بلكه از هم چيز ياد بگيرند! چه اشكالي دارد؟ شما بچه‌ مسلمان‌ها خوب كار كنيد كه مردم به كمونيست‌ها رأي ندهند!

جلد دوم خاطرات مهندس سحابي در خارج از كشور چاپ شده و حاوي نكاتي است كه بخشي از آنها به شخص شما برمي‌گردد و لازم است به اين نكات پاسخ بدهيد. البته براي شخص مهندس سحابي طلب مغفرت مي‌كنيم، اما در عين حال بايد به اين نكات تاريخي پاسخ داده شود. ايشان متذكر شده است كه: آدم‌هاي قوي‌اي با دفتر آقاي طالقاني همكاري نداشتند و آدم‌هاي تقريباً دست دوم با آن همكاري مي‌كردند. (نقل به مضمون) ايشان خودشان را جزو آدم‌هاي نسل اول محسوب كرده و نوشته‌اند: نتوانستيم برويم، لذا كارها به دست افرادي از قبيل اسماعيل‌زاده و بديع‌زادگان و غيره افتاد. از جمله خبط‌ها و هرج و مرج‌هايي كه در دفتر آقاي طالقاني برمي‌شمارد اين است كه بخش زيادي از اموال امريكايي‌ها بعد از انقلاب به دست دفتر آقاي طالقاني افتاد و اصلاً معلوم نشد چه شد و كجا رفت...

عرض خواهم كرد كجا رفت...

با توجه به اينكه شما متولي حفظ اموال امريكايي‌ها در ايران بوديد، اين ادعا چقدر واقعيت دارد؟

خدا رحمتش كند. بنده هم به ايشان علاقه‌مندم، اما به همان دليل كه ايشان درآن روزها فرصت نمي‌كرد كه به دفتر آقا بيايد، اطلاعات درستي هم ندارد! اولاً اسماعيل‌زاده در دفتر كاره‌اي نبود. تنها كاره‌اي كه بود اين بود كه نزديك دانشگاه تهران خانه داشت و آقا وقتي مي‌خواست به نماز جمعه برود، به خانه او مي‌رفت و وضو مي‌گرفت و به نماز مي‌رفت! در دفتر كاره‌اي نبود، ولي اكبر بديع‌زادگان بود كه آقا اولش هم نمي‌دانست برادرِ اصغر است! بعد آمد و خودش را معرفي كرد. انسان خوب و بسيار درستي هم بود و از بسياري از كساني كه احتمالاً مهندس سحابي مي‌خواستند به دفتر آقا معرفي كنند، بسيار شايسته‌تر بود. ديگر عضو دفتر، آقاي حسين فهميده بود كه آن زمان از كارمندان مؤسسه استاندارد بود و دايي‌ام او را آورد. ما در دفتر، اصلاً آدم شناخته‌شده‌اي نداشتيم. عده‌اي مي‌آمدند و مي‌خواستند كاري كنند، ولي روي خيلي‌ها شناخت نداشتيم. خيلي‌ها هم با حسن نيت، از بيرون مي‌آمدند و به‌تدريج جذب مي‌شدند. البته دفاتري هم كه مهندس سحابي و ديگران اداره مي‌كردند، خيلي بهتر از دفتر آقا اداره نمي‌شد و چندان تعريفي نداشت!

از چه نظر؟

از نظر نوع اداره دفاتر و نيروهاي آن و اما در مورد اموال امريكايي‌ها. الحمدلله آقاي آشيخ جعفر شجوني الان زنده است و مي‌تواند شهادت بدهد. بنده مسئول بازرسي كميته‌ها بودم. به من اطلاع دادند در كميته‌اي در اختياريه، دست دو تا جوان تفنگ بوده و اين يكي زده دست آن يكي را خرد كرده است و از اين داستان‌ها. آن روزها در هر محله‌اي، پنج تا كميته درست شده بود! سريع رفتيم و اسلحه‌هايشان را گرفتيم و در كميته‌هايشان را بستيم و آمديم. البته مسئولان كميته‌ها به اين رفتار ما اعتراض داشتند كه چرا در امور كميته‌ها مداخله مي‌كنيم؟ بيشتر هم مرحوم ملكي اعتراض داشت كه شكايت ما را به مرحوم آيت‌الله مهدوي كني مي‌كرد. بعد هم در شوراي انقلاب مرحوم آقا مي‌گفت: مهدي! بيا ببين آقاي مهدوي چه مي‌گويند، از تو شكايت شده است! بعد هم ما مي‌رفتيم و اصل ماجرا را براي مرحوم آقاي مهدوي توضيح مي‌داديم و ايشان هم معمولاً قبول مي‌كرد. يكي از موارد اين بود كه وقتي مي‌خواستم از اختياريه برگردم، آقاي آشيخ جعفر شجوني گفت: در فلان خيابان بوستان يا گلستان، يك سري خانه هست كه نمي‌دانم مال چه كساني است؟ يك عده اراذل و اوباش هم آنجا را گرفته‌اند!من رفتم خانه‌ها را بگيرم، گفتند: آشيخ! برو و گرنه تو را مي‌زنيم!... رفتيم و ديديم آنجا چند تا خانه است و يك مشت دختر و پسر آنجا هستند و معلوم نيست مي‌خواهند چه كار كنند؟ بيشترشان هم چپي‌ها بودند. نيروهاي ما هم، بيشتر نيروهاي نظامي و از بچه‌هاي نيروي هوايي بودندكه با ما همكاري مي‌كردند. 20، 30 نفرشان را خبر كرديم و آمدند و يك مقداري درگيري شد، اما نهايتاً آنها را بيرون ريختيم! بعد فهميديم خانه‌ها، متعلق به امراي ارتش است. خانه‌ها را لاك و مهر كرديم. بعد يك ساختمان كه در مقابل اين خانه‌ها بود، نظر ما را جلب كرد. رفتيم و ديديم تعداد زيادي ماشين پارك شده است. انگار بعضي‌ها در حال فرار بودند، چون مثلاً يك ماشين تايپ گوشه‌اي افتاده بود و چمداني گوشه ديگري! پشت آن هم يك بيمارستان بود كه به سراغش رفتيم و فهميديم مركز آموزش گارد بود. تحقيق كرديم و فهميديم فروشگاه مستشاران نظامي امريكا بود و اينها خريدهايشان را از اين فروشگاه مي‌كردند. سفارت هم فروشگاهي داشت كه اجناس آن، از اين فروشگاه تأمين مي‌شد. رفتيم و ديديم كه اجناس را رديف به رديف و مفصل چيده‌اند! خدا رحمت كند مهندس سحابي را. كاش اقلاً مي‌آمد و اينها را مي‌ديد. من مرحوم آقاي مهدوي كني و آقا را به آنجا بردم و بازديد كردند. بعد از پيدا شدن اين مكان هم، تمام درهاي فروشگاه را لاك و مهر كرديم. حتي بعضي از درها را جوش داديم! بچه‌هاي نظامي كه با ما كار مي‌كردند، هنوز زنده و حي و حاضرند و مي‌توانند شهادت بدهند. يك گروه را هم براي حفاظت از آن منطقه، در آنجا مستقر كرديم. همين‌طور براي خانه‌هاي سازماني امراي ارتش هم، نگهبان گذاشتيم. پنج خانه مفصل و بسيار شيك بود كه زمين تنيس و اينگونه امكانات را داشت، از جمله خانه ازهاري، نيرومند، حبيب‌اللهي، نشاط و ديگران! خاطرم هست در خانه ازهاري، صد تا تخته فرش تا خورده بود كه نرسيده بود با خود ببرد! 20 تا تخته فرش را روي هم گذاشته و مثلاً نوشته بود: امانت صديقه خانم. داديم خانه‌ها را لاك و مهر كردند كه چيزي از آن بيرون نرود. مدتي گذشت و آقا و آقاي مهدوي كني را هم براي بازديد آورديم و بعد داديم از اثاثيه آنها ليست‌برداري كردند. يكي از بستگان نزديك ما داشت ليست‌برداري مي‌كرد. يك فندك طلا هم آنجا بود. پرسيد: «آقا مهدي! من اين فندك طلا را بردارم؟» گفتم: «تو ديگر حق نداري پايت را اينجا بگذاري! كسي كه چشمش دنبال اين چيزها مي‌دود، غلط مي‌كند بيايد اينجا! برو بيرون.» از آقا و آقاي مهدوي كني پرسيديم تكليف چيست؟ با اين اموال چه كنيم؟ آقا: گفت مملكت وزير خارجه و مسئول دارد، برويد از آنها بپرسيد. داستان را، به آقاي دكتر يزدي گفتيم. ايشان گفت: ما در امريكا كلي پول و سرمايه داريم، ذره‌اي از اين اموال كم شود، 10 برابرش را از پول‌هاي خودمان كم مي‌كنند! بهتر است با خود اينها صحبت كنيم كه بايد با اينها چه كنيم؟

دراين‌باره، با امريكايي‌ها از چه طريقي وارد گفت‌وگو شديد؟ سرانجام گفت‌وگوي شما چه شد؟

 ما دنبال اين بوديم كه ببينيم بايد چه كار كنيم، كه سر و كله آقاي «مايكل مترينكو» از سفارت امريكا پيدا شد! قبل از او هم آقاي جواني به نام آقاي «بويس» را به ما معرفي كردند كه فارسي هم بلد بود. يكي دو دفعه آمد و گفت: «مي‌خواهيم ماشين‌ها را ببريم» گفتم: «مگر صاحبانش اينجا هستند؟» گفت: «نه، رفته و به ما وكالت داده‌اند اين ماشين‌ها را بفروشيم. » گفتم: «كجا مي‌بريد؟» گفت: «سفارت.‌» آن موقع سفارت باز بود. مجوز داديم و ماشين‌ها را به سفارت بردند. بويس بعداً آمد و گفت: «از تو يك خواهش خصوصي دارم!» ما در تشكيلات امريكايي‌ها كه مي‌گشتيم، يك مركز بي‌سيم و يك مركز پستي پيدا كرديم. فضايي شبيه به گاوصندوق بود. بويس گفت: «هفته ديگر مأموريتم تمام مي‌شود و به امريكا مي‌روم. براي امريكا بسته‌اي را پست كرده بودم كه به دست زن و بچه‌ام نرسيده است!» گفتم: «چه بوده است؟» گفت: «آلبوم عكس‌هاي من از بچگي تا حالا! اين آلبوم برايم ارزش دارد، چون خاطرات من است. اين به دست زن و بچه‌ام نرسيده است و امكان دارد هنوز در بين بسته‌هاي پستي باشد. » گفتم: «رمز در دفتر پستي را ندارم، بگير تا در را باز كنيم.‌» او هم به وزارت امور خارجه تلكس زد و رمز در را گرفت. داخل رفتيم و آلبومش را پيدا كرديم و داديم. وسايل ديگري هم بود كه نمي‌توانيم بگوييم چه بودند!

لابد براي كارهاي خصوصي آنها بوده؟

بله، دقيقاً (باخنده) آنها را هم پيدا كرديم. ايشان رفت و كنسولي را كه مال اصفهان و او هم فارسي بلد بود، فرستادند. او هم يك هفته‌اي آمد. كمي هم خل وضع بود! از اينهايي كه 30 تا انگشتر دستشان مي‌كند و ريش و پشم دارند! او هم بعد از يك هفته رفت. بعد از رفتن اين دو تا، آقاي مايكل مترينكو را به ما معرفي كردند. پرسيديم: «چه كاره‌اي؟» جواب داد: «كنسول تبريز بوده و حالا به تهران آمده‌ام!» فارسي را بسيار خوب حرف مي‌زد، همين‌طور تركي و كردي را! پرسيديم چه كنيم؟ گفت: اينها براي 7-6 هزار مستشار نظامي امريكايي در اينجا وسايل دارند، در حالي كه الان بيشتر از 30، 40 تا پرسنل در سفارت ندارند و اين وسايل به دردشان نمي‌خورد! يك جوري با اينها معامله كنيد. گفتيم: چه جوري؟ گفتند: اول از چيزهايي كه آنجا هست ليست برداريد. يك تيم از آلمان آمد و اجناس فاسدشدني مثل نان، گوشت و... را كه تاريخشان گذشته بودند، دور ريختند. برنج، روغن و امثال اينها مانده بود. در اين مقطع ديگر بنده از اين كار كنار كشيده بودم.

نفهميديد نتيجه كار چه شد؟

برادرم محمدرضا گفت: اينها را مي‌فروشيم و هر روز پولش را به سفارت مي‌دهيم! البته پول خريدشان را مي‌دهيم، نه پول با سود را. فروش اينها به 10 روز هم نكشيد.

بعد از فوت مرحوم طالقاني؟

 نه، هنوز آقا زنده بود. بعد از فوت آقا، بلافاصله آن كار تعطيل و پول و اموالش، تحويل دادستاني شد. از آن ميان، يك ماشين پژو نصيب ما شد كه قيمت گذاشته بودند 38 هزار تومان و به بنده 3 تومان تخفيف دادند! بعد كه ماشين‌ها را براي فروش گذاشتند، آقاي علي شجاعي از دوستان من كه در حفاظت آقا هم بود و پايين خانه ما هم يك خانه بزرگ داشت كه در آنجا غذا درست مي‌كرديم و به بعضي از كميته‌ها مي‌داديم، ايشان هم يك ماشين كاديلاك قديمي را خريد به قيمت 65 هزارتومان. ماشين را حسابي شست و آورد سر كوچه كه: وقتي آقا مي‌خواهند جايي بروند، با آن بروند. آقا آمد و نگاهي انداخت و پرسيد: «پس ماشين كو؟» گفتم: «آقا! اينجاست، اين ماشين!» پرسيد: «چه كسي اين ماشين را آورد؟» گفتم: «علي اين ماشين را به خاطر شما خريده!» گفت: «علي غلط كرده كه اين ماشين را براي من خريده! اين ماشين را برداريد از اينجا ببريد، هنوز چيزي نشده، بگويند آخوند سوار كاديلاك مي‌شود؟ علي! بردار اين ماشين را ببر! ديگر هم چشمم به تو نيفتد!»

يعني خودش را هم بيرون كرد؟

بله، از اين تعارف‌ها با كسي نداشت. البته بعداً ما رفتيم و او را مجدداً به دفتر برگردانديم و بعد از مدتي هم فرستاديمش به ستاد مبارزه با مواد مخدر. ما اخراجي‌هاي كميته‌مان را مي‌فرستاديم به آن ستاد كه بيچاره‌ها، حسابي هم گرفتار مي‌شدند.

در پايان اين گفت و شنود، چند سؤال كوتاه هم درباره پدر از شما داشته باشيم. از ايشان چه ارث مادي‌اي به شما رسيد؟

هيچي! همه حساب‌هاي آقا را تحويل داديم، انگار نه انگار كه بالاخره مثلاً 10 هزار تومانش كه مال خود ايشان بوده. البته من بعداً اعتراض كردم كه دست‌كم پول خود آقا را به فرزندانش بدهيد، اما نشد ديگر!

به حساب كميته امداد رفت؟

نه، به حساب 100 امام. اگر آن حساب دست كسي هست، لطفاً سهم پدري ما را به قيمت روز به ما برگرداند، موجب مزيد امتنان خواهد بود. (باخنده)

اينكه از پول. ديگر چه؟

آقا يك سهامي از شركت انتشار داشت كه بين بچه‌ها تقسيم شد. دو تا عبا هم به بنده رسيده: يكي تابستاني، يكي زمستاني. كتاب‌ها را هم كه بين كتابخانه پيچ شميران و دانشگاه تقسيم كرديم و خلاص!

دستنوشته‌هاي ايشان چه شد؟

احتمالاً تعدادي از آنها پيش آقاي محمد بسته‌نگار باشد. در التهابات بعد از فوت ايشان كه همه ما گرفتار بوديم، اين نوشته‌ها را از خانه ما بردند و بعضي از آنها، بعدها از كتاب‌هايي سر در آوردند!

وصيتنامه داشتند؟

قطعاً يك عالم بي‌وصيتنامه نمي‌شود، ولي من نديدم، البته آقا رسماً اعلام كرده بود كه مرا كنار شهدا دفن كنيد!اين مقدارش را همه مي‌دانند! داخل پرانتز بگويم كه بعد از فوت آقا، قرار بود براي ايشان گنبد و بارگاه بسازند كه ما خواهر و برادرها جمع شديم و نامه‌اي براي شهردار نوشتيم كه: آقا! از اين كار صرف‌نظر كنيد و جلوي اين كار را گرفتيم، چون آقا حقيقتاً با اين كارها موافق نبود و نمي‌خواست قبرش تشخص خاصي داشته باشد. واقعاً اگر اين كار را نمي‌كرديم، درآن شرايط مردم با دل و جان اين بقعه و بارگاه را مي‌ساختند. تشييع كاملاً خودجوش مرحوم طالقاني، عمق علاقه مردم را به ايشان نشان مي‌دهد. مردم براي دفن پدر و مادر خودشان هم حاضر نمي‌شوند شب را در بهشت‌زهرا بخوابند! آقاي دكتر جلالي مي‌گفت: مي‌خواستيم جنازه آقا را نصف شب و قبل از اينكه جمعيت بيايد، دفن كنيم كه يكمرتبه ديديم سيل جمعيت از وسط خاك‌ها بلند شد! همه شب را در بهشت زهرا خوابيده بودند! با چنين جوي كه در آن زمان بود، گنبد و بارگاه مفصلي هم مي‌شد ساخت. منتها مرحوم طالقاني هميشه مي‌گفت: اين كارها را براي من نكنيد، براي ديگران هم نكنيد. ايشان با قبر ساختن به شكلي متفاوت با مردم عادي، مخالف بود.

ظاهراً چند روز قبل از رحلت ايشان، يك سرقت  اسناد هم از منزل ايشان صورت گرفته بود. اينطور نيست؟

بله، تصورش را بكنيد دو روز قبل از فوت ايشان، بخش زيادي از اسناد دفتر گم شود! شب فوت ايشان تلفن و برق خانه آقاي چهپور قطع و راننده مرخص مي‌شود. بعد هم يك سري تعلل‌ها و وقت‌كشي‌ها.
من فقط يك سري كاغذ را كه نزد مادرم بود، دارم. يك سري نامه هم از مرحوم آيت‌الله آسيد ابوالحسن طالقاني هست كه دادم به آرشيو كتابخانه ملي.

پس از سپري شدن 35 سال از رحلت آيت‌الله طالقاني و عبور انقلاب از فراز و فرودهاي بسيار، چقدر از آرزوهاي ايشان را برآورده مي‌بينيد؟

اين مسئله نسبي است. در زمينه حفظ استقلال سياسي كشور، اهتمام خوبي شده است، ما ديگر تحت سلطه و دستور قدرت‌ها نيستيم. در حفظ تماميت ارضي كشور هم موفق بوده‌ايم. ايشان در تمام عمرش، دغدغه تماميت ارضي ايران را داشت، به طور مشخص در دو مسافرت به آذربايجان و كردستان. در غائله كردستان، تمام نگراني ايشان اين بود كه عده‌اي مي‌خواهند كردستان را از مملكت جدا كنند. همين طور گنبد و جنوب و خوزستان را. ايشان با تمام بيماري‌ها و گرفتاري‌هايش، در اينگونه موارد هيچ كوتاه نمي‌آمد. ترديد نداشته باشيد كه اگر ايشان در ايام جنگ زنده بود، به جبهه مي‌رفت و قطعاً روحيه بچه‌هاي رزمنده را مي‌ستود. در توجه به مسائل ساير ملل مظلوم جهان اعم از مسلمان و غير‌مسلمان به ويژه توجه به مظلوميت مردم فلسطين، هم نمره خوبي مي‌گيريم. مسئله اسرائيل و فلسطين، دغدغه هميشگي ايشان بود و به اعتقاد من در زمره اولين كساني است كه در قبال اين مسئله موضع‌گيري روشن و قاطعي دارد.
ولي قطعاً به بعضي چيزها هم انتقاد داشت. ايشان نسبت به محروميت‌ها و مشكلات مردم، خيلي حساس بود. در خانه ايشان به روي همه باز بود. گاهي غصه مي‌خورد و حتي گريه مي‌كرد و مي‌گفت: مردم خيلي گرفتارند، مشكلات مردم را مي‌بينم اما نمي‌توانم حل كنم.

هر جا هم مي‌رفتند مردم جيب ايشان را پر از كاغذ مي‌كردند...

همينطور است. الان خيلي از اين نامه‌ها را دارم. دوست داشت در دفتر و خانه مسئولان به روي مردم باز باشد و مردم بتوانند با آنها راحت ارتباط داشته باشند و حرف مردم را بشنوند و تا جايي هم كه مي‌توانند از آنها رفع مشكل كنند. .  

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴
مهرناز
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۱
1
3
باتشکر "مطالب بیان شده بسیار جالب ومفید
بود.باید افسوس خورد"که چنین شخصیت
برازنده ای "که می توانست الگوی فکری و
رفتاری ایشان "برای انقلابیون قبلی وجاه طلبان فعلی درکشور "سودمند بود"بسیار خالی ست.
کسکین تبریزی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۱
0
1
چگونه است که مرحوم طالقانی یکی از دغدغه هایش که دربازه آن کتابی راهم از آیت الله نایینی تنقیح کرده اند چیزی نه پرسیده میشود ونه گفته میشود مطلبی مظرح نمی شود ،!!!!؟... آسیب هایی بود که آن عزیز سفرکرده وروحانی به معنی واقعی کلمه ،هشدارمیداد وبرحذر میداد همه مارا ازآن!!
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۳۸ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۴
1
0
آقا مهدی از همان قدیم اخلاق تندی داشته
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۴
1
0
آقا مهدی از همان قدیم اخلاق تندی داشته
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار