کد خبر: 779511
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۸
بلبل‌زبان كلاس‌مان بود. معروف بود كه شماره كفش فيلسوف‌ها را هم بلد است.
مريم كمالي‌نژاد
بلبل‌زبان كلاس‌مان بود. معروف بود كه شماره كفش فيلسوف‌ها را هم بلد است. همه‌ آن مكاتب فلسفي كه من بايد هزار ساعت وقت مي‌گذاشتم و مي‌خواندم و آخرش با همه علاقه‌ام به فلسفه، ياد نمي‌گرفتم‌شان را از حفظ بود، انگار كه خودش يكي از آنها باشد. اما اين فقط در مورد فلسفه بود، محال بود به اندازه من رمان و كتاب روانشناسي خوانده باشد. نمي‌دانم چرا بيخود و بي‌جهت يك رقابت تك‌نفره را با نيما شروع كرده بودم. آرزو داشتم سر يكي از كلاس‌ها حرف از رمان و ادبيات يا روانشناسي شود تا اظهار فضل كنم و حسابي حالش را بگيرم. اما اين هم خيال باطلي بود. انگار كه تمام عمر نه چندان طولاني‌اش به جز خواندن و خواندن و حفظ كردن كار ديگري نداشته. هميشه لبخند مي‌زد، همه جذبش مي‌شدند. دختر و پسر! يك روز سر يكي از جنجالي‌ترين كلاس‌هاي فلسفه‌مان بحث دنباله‌داري سر گرفت. ناخودآگاه و متعصبانه شروع كردم به مخالفت كردن. نيم ساعتي بحث كرديم، حوصله استاد و دانشجوها هم سر رفته بود. بعد از كلاس آمد و گفت: «بلوتوث موبايل‌تان را روشن كنيد تا من يك فايل صوتي برايتان بفرستم» گفتم: «چه جور فايلي ا‌ست؟» گفت: «سخنراني استاد... است» گفتم: «من اصلاً با نظرات ايشان موافق نيستم، حاضر نيستم حرف‌هايش را گوش كنم». مي‌دانستم حرفم تنها از سر لج و لجبازي است و پر از تعصب و سطحي‌نگري. بالاخره او موفق شد فايل صوتي را برايم بفرستد و اين شد سرآغاز آشنايي و شروع يك عشق رشك‌برانگيز.
 وقتي نامزد شديم، از نگاه دخترهاي كلاس حسرت و حسادت را مي‌خواندم، غرق خوشي بودم. محال بود كسي بتواند خوشبختي‌ام را نشانه بگيرد. در خيالاتم هزار و يك برنامه براي زندگي تحصيلي و شخصي دو نفره‌مان داشتم. كنارش كه راه مي‌رفتم مغرورترين آدم روي زمين بودم. به نظرم بهترين و جذاب‌ترين مرد زمين نصيب من شده بود. اما زندگي مشترك همه‌اش اين نبود. من دختر 20 ‌ساله‌ مغرور و لجبازي بودم كه تصورم از رابطه و زندگي مشترك، قربان صدقه رفتن و بحث‌هاي علمي دلنشين و فيلم ديدن و كتاب خواندن بود. فكر هيچ چيز ديگرش را نكرده بودم. پيچ و خم‌ها و چاله چوله‌هاي زندگي در ذهنم هيچ جايگاهي نداشت. فكر نمي‌كردم كه اين دانشجوي پر از معلومات و جذاب كلاس هزار بُعد شخصيتي ديگر هم دارد، گمان نمي‌كردم بتواند گاهي هم تا سر حد جنون عصباني شود و دست رويم بلند كند. از صبر و سكوت چيزي نمي‌دانستم. ما مدام با زبان تيزمان هم را زخمي مي‌كرديم و زندگي رؤيايي‌ام خيلي زود تبديل به يك جهنم تمام‌عيار شد. بلبل‌زبان كلاس‌ و دانشجوي رتبه اول دانشگاه حالا ديگر براي من چيزي نبود به جز يك ملك عذاب. ترم آخر كه رسيد من ديگر آن دختر دانشجوي مغرور و خوشبخت‌ترين زن زمين نبودم. زني بودم مطلقه و شكست‌خورده...
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار