کد خبر: 871410
تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۳
فراز و فرود‌های سالیان مبارزه آیت‌الله طالقانی در گفت‌و‌شنود با سید محمد‌ صادق قاضی‌طباطبایی
سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی، فرزند آیت الحق سیدحسین قاضی طباطبایی و از مبارزان دیرین نهضت اسلامی است. او از بدو ورود به تهران و به توصیه و دلالت امام خمینی (ره) با آیت‌الله سید‌محمود طالقانی آشنا شد و این ارتباط را تا پایان عمر آن بزرگوار تداوم و تعمیق بخشید. وی در گفت‌وشنودی که در پی می‌آید، به شمه‌ای از خاطرات این مصاحبت طولانی اشاره کرده است.
محمد رضا كائينی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: سیدمحمدصادق قاضی طباطبایی، فرزند آیت الحق سیدحسین قاضی طباطبایی و از مبارزان دیرین نهضت اسلامی است. او از بدو ورود به تهران و به توصیه و دلالت امام خمینی (ره) با آیت‌الله سید‌محمود طالقانی آشنا شد و این ارتباط را تا پایان عمر آن بزرگوار تداوم و تعمیق بخشید. وی در گفت‌وشنودی که در پی می‌آید، به شمه‌ای از خاطرات این مصاحبت طولانی اشاره کرده است. امید آنکه علاقه‌مندان را مفید آید.
 
جنابعالی از چه دوره‌ای و چگونه با آیت‌الله طالقانی آشنا شدید؟ زمینه‌های این آشنایی و ارتباط چه بود؟
 
بسم الله‌الرحمن الرحیم و به نستعین. آشنایی بنده با مرحوم آیت‌الله طالقانی از طریق حضرت امام صورت گرفت. بنده می‌خواستم به تهران بیایم و شغل محضرداری را در پیش بگیرم. به لحاظ سوابق خانوادگی و علایق مبارزاتی، به منزل امام هم زیاد تردد داشتم و با ایشان زیاد صحبت می‌کردم. ایشان وقتی فهمیدند که می‌خواهم به تهران بروم، فرمودند: «در تهران به محفل آقای طالقانی در مسجد هدایت بروید و در جلسات تفسیر قرآن ایشان شرکت کنید». به تهران که آمدم، با پرس‌وجو مسجد هدایت را پیدا کردم. مرحوم آقای طالقانی شب‌های جمعه جلسه تفسیر قرآن داشتند و بنده از همان جلسه اولی که رفتم جذب ایشان شدم. همیشه افراد از گفتن تفسیر گریزان هستند. آن روز‌ها که بدتر هم بود. مرحوم آیت‌الله طالقانی از همان ابتدا متوجه شده بودند که گرفتاری مردم ما به خاطر دوری از قرآن است و انصافاً تلاش زیادی کردند که قرآن را وارد زندگی مردم کنند. البته عده زیادی هم با این کار مخالف بودند. از این جور حرف‌ها به مرحوم علامه طباطبایی هم می‌زدند که: شما چرا فقه و فقاهت را رها کرده و به تفسیر پرداخته‌اید؟ تفسیر گفتن در حوزه‌ها واقعاً کار دشواری بود و مرحوم علامه هم با مشکلات زیادی روبه‌رو بودند و گاه از ایشان خواسته می‌شد که جلسات تفسیرشان را تعطیل کنند! مرحوم آیت‌الله طالقانی شاید در تهران، اولین شخصیتی بودند که رویکرد به قرآن را باب کردند. قبل از ایشان البته جلسات تفسیر برگزار می‌شد، اما رونق جلسات ایشان را نداشت.

علت چه بود؟
 
علت این بود که دانشگاهی‌ها و روشنفکران هم به جلسات ایشان می‌آمدند و عملاً پای ایشان هم به دانشگاه باز شده بود، در حالی که پیش از آن هیچ مفسری به دانشگاه نرفته بود و مرحوم آقای طالقانی در این زمینه منحصربه‌فرد بودند. البته بعد‌ها شهیدمطهری و دیگران به دانشگاه رفتند، ولی آن‌ها تفسیر نمی‌گفتند یا خیلی کم می‌گفتند. به هر حال بنده با حضور در جلسات تفسیر قرآن مرحوم آقای طالقانی در مسجد هدایت با ایشان آشنا شدم. بعد هم که در زندان شماره ۴ قصر در خدمت ایشان بودم و واقعاً ایام خوشی بود و از ایشان بهره‌ها بردم. تمام مدتی که در زندان بودم، درس بود و علم‌آموزی. حتی صحبت‌هایی که با ایشان و دیگران داشتیم، کلاس درس بود.

آیت‌الله طالقانی به مرحوم آیت‌الله العظمی سید‌محمدتقی خوانساری علاقه خاصی داشتند. به نظر شما علت چه بود؟
 
شاید علت این بود که مرحوم آیت‌الله خوانساری بیش از دیگر مراجع به امر سیاست می‌پرداختند. ایشان در قضیه ملی شدن صنعت نفت فتوا دادند، در حالی که دیگران از جمله مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی در این امور دخالت نمی‌کردند. از جمله در قضیه شهادت مرحوم نواب و یارانش تقریباً همه سکوت کردند.

غیر از آیت‌الله طالقانی که آن‌ها را در منزل خود پناه داد؟
 
بله، ایشان خیلی به شهید نواب و یارانش کمک کردند. یادم هست یک وقتی به طالقان رفتیم و ایشان اتاقی به ما دادند، گفتند که: نواب و یارانش مدتی در این اتاق و خانه، به شکل مخفی زندگی کرده بودند. می‌فرمودند: «یک وقت می‌دیدی نواب صبح سحر می‌شود و اذان می‌گوید، می‌گفتم: برادر جان! نکنید این کار را. هم برای خودتان دردسر درست می‌کنید هم برای ما! مرحوم آقای طالقانی خیلی به شهید نواب و یارانش علاقه داشتند.

ایشان در مبارزات هم پیشگام بودند. تاریخچه مبارزات ایشان از چه دوره‌ای آغاز می‌شود؟
 
همین‌طور است. مرحوم آقای طالقانی اولین‌بار در سال ۱۳۱۸ و در دوره اوج اقتدار رضاخان و سر قضیه کشف حجاب به زندان رفتند. مرحوم امام هم کتاب «کشف‌الاسرار»‌شان را همان موقع نوشتند، بنابراین طبیعی بود که این دو عزیز، انس و الفتی دیرینه با هم داشته باشند.

چه شد که شما در سال ۴۲ به زندان افتادید و پس از آن، با آیت‌الله طالقانی در یک زندان به سر می‌بردید؟
 
در سال ۴۲ مرحوم آقای طالقانی را محاکمه و زندانی کردند. بنده هم همراه مرحوم سیداحمد طیبی‌شبستری در دادگاه‌های ایشان شرکت می‌کردم. بعد به فکر افتادیم که به وسیله حضرت امام، به شکلی موجبات استخلاص ایشان را فراهم کنیم. البته امام جز اعلامیه دادن کاری نمی‌توانستند بکنند، چون با رژیم ارتباطی نداشتند. به همین دلیل ما بعد از منزل امام به منزل آقای شریعتمداری رفتیم و از ایشان کمک خواستیم. از آنجا که بیرون آمدیم، جلوی حرم حضرت معصومه (س) یک ماشین جیپ اداره آگاهی مرا سوار کرد و برد و از من سین جیم کردند که: چرا به منزل آقای خمینی و آقای شریعتمداری رفتید؟ و قصد شما‌ها برهم زدن نظم عمومی ماست. فردا صبح هم مرا فرستادند به زندان قزل‌قلعه تهران. مدتی در آنجا بودم و بعد مرا به زندان قصر فرستادند که معاشر مرحوم آقای طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، داریوش فروهر، احمدعلی بابایی، ابوالقاسم وکیلی و... شدم.

اشاره کردید که در دادگاه آیت‌الله طالقانی حضور داشتید. از حال و هوای آن دادگاه برایمان بگویید.
 
رئیس دادگاه قره‌باغی بود که بعد‌ها رئیس ستاد مشترک شد. موقعی که هیئت رئیسه وارد می‌شدند، مرحوم طالقانی بلند نمی‌شدند و می‌گفتند: من این دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسم. مرحوم آقای طیبی هم بلند نشد و ما را از دادگاه بیرون کردند! من نگران بودم که نکند فردای آن روز هم ما را راه ندهند که خوشبختانه اینطور نشد. در دادگاه با مشکلات زیادی اجازه بر پایی نماز جماعت می‌دادند و آقای طالقانی هم امام جماعت بودند.

در دستگیری سال ۴۲ اتهام شما چه بود و چرا دستگیر شدید؟
 
یکی از اتهامات من این بود که کتاب «خسی در میقات» جلال‌آل‌احمد را در خانه‌ام پیدا کرده بودند. چیزی که تا مدت‌ها سوژه خنده همه ما در زندان بود، این بود که وکیل مدافع من - که وکیل تسخیری و افسر ارتش بود- در دفاع از من خسی در میقات را گفت: «حسنی در میقات» که قره‌باغی عصبانی شد و روی میز زد و تذکر داد.

اشاره کردید که در زندان کلاس درس و تفسیر قرآن داشتید. رژیم با این موضوع مشکل نداشت؟
 
چرا داشت، اما همه مشکلات را همگی به جان می‌خریدیم. یادم هست یک روز صبح صدای تیر آمد و مرحوم آقای طالقانی فرمودند: «طیب را اعدام کردند». بعد که اخبار را شنیدیم، فهمیدیم که ایشان درست حدس زده‌اند. بعد هم آقای طالقانی در حیاط زندان ۴، برای طیب قرآن خواندند و درباره‌اش سخنرانی کردند. رئیس زندان شماره ۴ مأموری را فرستاد که: به آقای طالقانی بگوید که صحبت نکنند. مأمور آمد، ولی رویش نشد حرفی بزند و نشست و گوش داد. همین‌طور مأموران دوم و سوم و... هم آمدند. تا بالاخره خود رئیس زندان آمد و او هم نشست. بعد او گفت: «آقا! ما آمده بودیم به شما بگوییم صحبت نکنید!» یادم هست که آقای طالقانی آیه: «و لا تحسبن الذین قتلوا.» را تفسیر کردند.

نظرشان در مورد طیب چه بود؟
 
کسی از گذشته طیب خاطره خوشی نداشت، ولی عاقبت به خیر شد.

شما خودتان مرحوم طیب را دیده بودید؟
 
یکبار شهید عراقی در مسجد حاج ابوالفتح در میدان شاه (قیام فعلی)، عکس بزرگی از امام را بالای منبر زده بود. طیب کمی پایین‌تر در ایام عاشورا روضه داشت و عکس شاه را زده بود. به آن‌ها مأموریت داده بودند که بیایند و جلسه مسجد حاج ابوالفتح را به هم بریزند. وقتی مرحوم طیب با دار و دسته‌اش آمد، مداح جلسه با مهارت خاصی شروع کرد به تجلیل کردن از طیب که: «ماشاءالله به طیب خان! شما روضه خود را رها کرده و به مجلس ما آمده‌اید، حقا که همه نوکر سیدالشهدا هستیم». خلاصه آنقدر هندوانه زیر‌بغل طیب گذاشت که او از کاری که می‌خواست بکند، منصرف شد و رفت. در هر حال مرحوم آقای طالقانی با وجود این پیشینه فکری که از مرحوم طیب وجود داشت، در بزرگداشت او صحبت کردند و هر چه مسئولان زندان فشار آوردند، ایشان به کار خودشان ادامه دادند. ایشان گاهی به شوخی به رئیس زندان می‌گفتند: «اگر حرف بزنم زندانی‌ام می‌کنی؟» رئیس زندان هم می‌گفت: «تن‌ها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که شما را ببریم انفرادی!»

می‌گویند که همه مأموران زندان احترام خاصی برای آیت‌الله طالقانی قائل بودند، به طوری که ایشان تنها روحانی‌ای بودند که لباسشان را نگرفته بودند. اینطور نیست؟
 
همین‌طور است. همه مأموران زندان احترام خاصی برای ایشان قائل بودند و حتی اگر نمی‌توانستند ظاهراً این احترام را نشان بدهند، ولی قلباً ایشان را دوست داشتند. سرلشکر نصیری که بعد‌ها رئیس ساواک شد، آن موقع رئیس شهربانی بود. زندان هم که زیر نظر شهربانی بود. مرحوم آقای طالقانی حتی به او خطاب و عتاب تند می‌کردند و او جلوی آقای طالقانی مؤدب می‌ایستاد و مؤدبانه حرف می‌زد.

درآن دوره از زندان، چه کسانی به ملاقات آقای‌طالقانی آمدند؟
 
چیزی که من یادم هست، یک روز مرحوم علامه طباطبایی، پدرم آیت‌الله آسیدحسین قاضی و مرحوم آشیخ حسن مقدس پیشنماز مسجد اعظم قلهک، برای ملاقات من به زندان شماره ۴ قصر آمدند. عده‌ای از طلبه‌ها هم برای دیدن آیت‌الله طالقانی از قم آمده بودند. ظاهراً یکی از آن‌ها در جیبش اعلامیه داشت. آن روز‌ها تفتیش بدنی می‌کردند. مرحوم پدرم می‌گویند: اعلامیه را بده به من! آن آقا امتناع می‌کند و می‌گوید: شما خبر ندارید که اگر بگیرند، با آدم چه می‌کنند. علامه طباطبایی می‌فرمایند: شما اعلامیه را بده و کاری نداشته باش! خلاصه همه وارد می‌شوند و نوبت به پدر من که می‌رسد ایشان را نمی‌گردند! من فکر می‌کردم پدرم و علامه طباطبایی با مرحوم آقای طالقانی ارتباط و آشنایی ندارند، ولی وقتی وارد اتاق ملاقات شدند، مرا رها کردند و به سراغ آقای طالقانی رفتند و من تازه در آنجا بود که فهمیدم آن‌ها دوستان قدیمی هستند.

برخورد مرحوم طالقانی با کسانی که مثل ایشان فکر نمی‌کردند، چگونه بود؟
 
مرحوم آقای طالقانی دافعه نداشتند. ایشان با کمونیست‌ها بحث می‌کردند، ولی حتی آن‌ها هم احترامشان را داشتند. البته خون دل هم زیاد خوردند. آخرین بار که ایشان را در اوین زندانی کردند، موقعی که مرحوم آیت‌الله ربانی‌شیرازی از زندان آزاد شدند و به قم آمدند، من به دیدن ایشان رفتم که از حال آقای طالقانی بپرسم. ایشان گفتند: «تمام زندان‌های همه عمر آقای طالقانی یک طرف، این یکی یک طرف. هر چه با این چپی‌ها مدارا کرد و نصیحتشان کرد، فایده نداشت که نداشت. خون به جگرش کردند!»

مرحوم طالقانی و همینطور مرحومان بازرگان و سحابی در آن دوره از زندان، برای شما زندگینامه خود را نوشتند. ماجرای نوشتن این زندگینامه‌ها چه بود؟
 
اواخر زندانم بود که هم از آقای طالقانی و هم از مرحوم بازرگان خواستم به خط خودشان شرح حالشان را برایم بنویسند. اولش هر دو خودداری کردند، ولی بعد برایم نوشتند. این زندگینامه‌ها، الان به اسناد تاریخی تبدیل شده است.

پس از آن رابطه‌تان با آیت‌الله طالقانی به چه شکل ادامه پیدا کرد؟
 
وقتی در زندان نبودند، هم به مسجد هدایت و هم به منزل ایشان می‌رفتم و تماس تلفنی هم داشتیم. حتی وقتی که در حصر هم بودند، من به دیدنشان می‌رفتم. یک بار عید فطر بود و ایشان قرار بود برای نماز به مسجد تشریف بیاورند که نیامدند. من همراه با شهید‌باهنر و مرحوم فخرالدین حجازی به خانه‌شان رفتیم و دیدیم منزل محاصره است. برگشتیم به مسجد و من از دریچه‌ای که در مسجد چای می‌دهند اعلام کردم که: خانه آقا محاصره است و جمعیت کمی به هم ریخت. معمولاً وقتی آقا نمی‌توانستند برای نماز به مسجد هدایت بیایند، آیت‌الله زنجانی برای نماز می‌آمدند.

اشاره کردید که یکی از دلایل دستگیری شما، کتاب خسی در میقات آل‌احمد بود. شما خودتان او را دیده بودید؟
 
بله، او با مرحوم طالقانی انس و الفت زیادی داشت. خیلی هم سعی کرد آقا را به مسیر خودش بکشاند، ولی کار برعکس شد و آقای طالقانی او را به مسیر خود کشید! آل‌احمد اهل تجربه بود و تمام مکاتب را از سر گذرانده بود. حتی به مسکو و اسرائیل هم رفت و سفرنامه‌هایی نوشت. بعد از ارتباط و صمیمیت با آقای طالقانی، به حج رفت و برگشت و خسی در میقات را نوشت. موقعی که در مقبره مرحوم فیروز‌آبادی که مدفن آل‌احمد هم هست برایش مراسم گرفتند، من رفتم آقای طالقانی را سوار ماشین کردم و به مجلس بردم. موقعی که وارد شدیم، واعظ داشت آیه شریفه: «نون والقلم و مایسطرون» را تفسیر می‌کرد. واعظ وقتی چشمش به ایشان افتاد که داشت وارد مجلس می‌شد، گفت: «آن نون و القلمی که گفته‌اند، صاحب این قلم است که تشریف آورد، نه این قلم‌های مزدور!» عده‌ای از اصحاب مطبوعات در مجلس بودند و برگشتند به آقای طالقانی نگاه کردند. همه سردمداران حکومت، ایشان را می‌شناختند و به محض اینکه ایشان وارد شدند، همه قیام کردند، در حالی که می‌دانستند آقای طالقانی ضد‌حکومت هستند. همه قیام کردند و صلوات فرستادند و جای خاصی را به ایشان دادند. مرحوم آقای طالقانی مورد احترام همه اقشار و طبقات بودند و حتی ساواکی‌ها هم به ایشان احترام می‌گذاشتند.

شجاعت مرحوم آیت‌الله طالقانی زبانزد خاص و عام است. در این زمینه خاطره‌ای دارید؟
 
یکبار با ایشان تا نزدیکی دهکده احمدآباد مدفن دکتر مصدق رفتیم. جاده خاکی بود. کمی که از آبیک گذشتیم، دیدیم وسط جاده مانعی را انداخته‌اند! گفتم، «آقا! چه کنیم؟ جاده را بسته‌اند». ایشان گفتند: «بینداز توی خاکی و برگرد توی جاده». جرئت نکردم بگویم آقا یک وقت شلیک می‌کنند. کاری را که ایشان گفتند کردم که مأموران با جیپ پیچیدند جلوی ما. با خودم گفتم: الان است که بیایند و با مشت توی سر من بکوبند، ولی آن‌ها همین که چشمشان به آیت‌الله طالقانی افتاد، با احترام گفتند برگردیم. مرحوم آقای طالقانی گفتند: «یعنی فاتحه خواندن در وسط بیابان و بالای سر یک مرده حکومت را به لرزه درمی‌آورد؟» به هر حال نگذاشتند، اما نمره ماشین را هم برنداشتند که بعداً بیایند و اسباب زحمت بشوند.

ایشان معمولاً به شما چه توصیه‌هایی می‌کردند؟
 
چون همواره در معرض دستگیری و تبعید و زندان بودند، همیشه سفارش می‌کردند نگذاریم چراغ مسجد هدایت خاموش شود که واقعاً هم همین‌طور بود و هرگز چراغ آن خاموش نشد.

یکی از دغدغه‌های مهم مرحوم آیت‌الله طالقانی سرنوشت فلسطین بود. در این زمینه چه خاطره‌ای دارید؟
 
فقط فلسطین نبود. ایشان دغدغه کل جهان اسلام را داشتند. یکبار در روز عید فطر، فطریه‌ها و کمک‌های مالی افراد را جمع کردیم و با ایشان به سفارت مصر بردیم که برای فلسطینی‌ها خرج شود. مرحوم آقای طالقانی به حرمت و سرنوشت همه انسان‌ها می‌اندیشیدند.

از رابطه ایشان با دکتر شریعتی چه می‌دانید؟
 
دکتر شریعتی مرتباً به مسجد می‌آمد و آن مضمون بلند «مغازه‌ای در کویر» را برای مرحوم آقای طالقانی گفت. او در واقع بزرگ شده مسجد هدایت بود. مرحوم آقای طالقانی روی خیلی‌ها تأثیر تعیین‌کننده‌ای  داشتند از جمله شهید‌چمران که در لبنان خیلی خون دل خورد. شهید رجایی هم که واقعاً شیفته آقا بود. مرحوم آقا در مراسم ترحیم دکترشریعتی در حسینیه ارشاد منبر رفتند و گفتند که: مرحوم دکتر شریعتی، چون در جامعه تحرک ایجاد کرد، از همه طرف تهمت و افترا شنید ... البته پشت همه این‌ها ساواک بود، ولی برخی از نیرو‌های مذهبی متوجه نبودند. به اعتقاد بنده همه این داستان‌ها زیر سر اسرائیل است! همین اختلاف شیعه و سنی که خیلی‌ها حواسشان نیست. یکبار سفیر انگلیس در سامرا رفت خدمت مرحوم میرزای‌شیرازی و گفت: «شما و سنی‌ها با هم اختلاف دارید، ما حاضریم برای مقابله با آن‌ها به شما کمک کنیم». مرحوم میرزا فرمودند: «ما دو برادریم. یک روز قهریم، یک روز آشتی. به تو مربوط نیست، بلند شو برو!» این استعمار است که دلش می‌خواهد ما و اهل سنت اختلاف داشته باشیم.

آیا در زندان‌های آخر آیت‌الله طالقانی هم با ایشان ملاقات داشتید؟
 
در زندان آخر ایشان، فقط اقوام درجه یک اجازه ملاقات با ایشان را داشتند. در دهه ۵۰ خیلی سخت می‌گرفتند، در حالی که قبلاً اینطور نبود. یادم هست من در سال ۴۳ به ملاقات هر کسی که دلم می‌خواست می‌رفتم. در آن دوران من به منزل آیت‌الله نجفی رفتم و ایشان به من ۵۰۰ تومان دادند و گفتند: «با این پول سوهان بخرید، به تهران که می‌روید، نیمی را به آقای قاضی طباطبایی بدهید و نیمی را برای آقای طالقانی و آقای بازرگان در زندان ببرید». آن روز‌ها در زندان قصر اتاقکی بود که شناسنامه‌هایمان را می‌دادیم و می‌رفتیم داخل برای ملاقات. جعبه‌های سوهان را نشان دادم و گفتند: نمی‌شود ببری! یکی را به کسی که کارت‌های ملاقاتی را می‌نوشت، دادم و با من آمد و جعبه سوهان را آورد و تحویل آقای طالقانی و مهندس بازرگان دادیم. مهندس بازرگان و آیت‌الله نجفی با هم صمیمیت و دوستی داشتند. یادم هست که دکتر مصدق هم وجوهاتش را به آیت‌الله نجفی‌مرعشی و آیت الله میلانی می‌داد. من در جریان بودم و ازحساب و کتابشان خبر داشتم.

اشاره‌ای هم به ملاقات آیت‌الله طالقانی و خویشاوند خود شهید آیت‌الله قاضی‌طباطبایی داشته باشید.
 
فکر می‌کنم این ملاقات قبل از سال ۵۰ اتفاق افتاده باشد. آقای طالقانی به زنجان و به منزل آقای موسوی- که از علمای وارسته و شاخص زنجان بودند- رفتند. کمی در آنجا استراحت می‌کنند و سپس به اتفاق آقای موسوی، به دیدن شهید قاضی‌طباطبایی می‌روند.

پس از شهادت آیت‌الله سعیدی، کسی جرئت و شهامت برگزاری مراسم ختم برای ایشان را نداشت، ولی آیت‌الله طالقانی این کار را کردند. از آن ماجرا برایمان بگویید.

من در خدمت آیت‌الله طالقانی، دو بار به منزل شهید‌آیت‌الله سعدی رفتیم. یک بار در حیاتشان و یک بار پس از شهادتشان. آقای طالقانی به من گفتند: «آقای سعیدی را شهید کرده‌اند، شما برو و آقایان روحانی را جمع کن که به منزل ایشان برویم». من رفتم و به هر کسی که گفتم، گفتند: منزل ایشان در محاصره است و صلاح نیست برویم، چون در مسجد ما را می‌بندند! برای آقای طالقانی این چیز‌ها مهم نبود و کسی هم جرئت نداشت به ایشان بگوید که چرا به منزل آقای سعیدی رفتید؟ من و آقا رفتیم. آقای سید‌مهدی طباطبایی هم آنجا بودند. ایشان قرآنی را برداشتند و باز کردند و دستخط شهید سعیدی را نشان دادند که نوشته بود: «علامه طباطبایی در خواب به من فرمودند: حضرت‌سیدالشهدا (ع) می‌گویند به سعیدی بگو بیاید و نترسد!» قرار بود در مسجد آیت‌الله سعیدی، مسجد موسی‌بن‌جعفر (ع) مجلس ختمی را برگزار کنند، ولی مأموران در مسجد را بستند و مردم پشت در ماندند. آیت‌الله طالقانی فرمودند: «داخل مسجد و بیرون مسجد ندارد. همین‌جا در خیابان مجلس ختم می‌گیریم». یک نفر از روی پشت‌بام مسجد رفت و در را باز کرد. آن روز آقای دکتر شیبانی سخنرانی جالبی کردند.

از مراسم احیا‌های مسجد هدایت هم برایمان تعریف کنید، این مراسم چگونه برگزار می‌شد؟
 
یکی از شب‌های احیا بود که همراه آقا از خانه ایشان رفتیم به مسجد هدایت. مسجد از جمعیت پر بود. ساواکی‌ها هم زیاد بودند. یکی از آن‌ها خوابش برده بود. آقای طالقانی زدند به شانه‌اش و بیدارش کردند و گفتند: «بلند شو گزارشت را بنویس، نمی‌خواهی یک لقمه نان برای زن و بچه‌ات فراهم کنی؟» هر وقت هم که ایشان را زندانی یا تبعید می‌کردند، ما به مسجد جلیلی می‌رفتیم. مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی شوخی می‌کردند و می‌فرمودند: «باز آقایتان را گرفتند آمده‌اید اینجا؟ می‌خواهید مرا هم بفرستید پیش ایشان؟ کور خوانده‌اید!» اتفاقاً یکبار در شب احیا با مرحوم آقای طالقانی رفته بودیم مسجد جلیلی که آمدند و آقای مهدوی را دستگیر کردند و به تبعید فرستادند.
 
سال‌ها از درگذشت آیت‌الله طالقانی گذشته است. اینک وقتی به یاد ایشان می‌افتید، چه حسی دارید؟
 
به نظر من ایشان بی‌نظیرند. مرحوم طالقانی به تنها چیزی که نمی‌اندیشیدند خودشان بود. هرگز از دین برای خودشان مایه نگذاشتند. خودشان را وقف دین کردند، نه دین را وقف خودشان. در ظلم‌ستیزی نظیر نداشتند. وسعت دیدشان خیلی بالا بود و به همه موضوعات به شکل جهانی نگاه می‌کردند. به حزب و گروه فکر نمی‌کردند و فقط به انسانیت می‌اندیشیدند. ایشان با قدرت بر مواضع اعتقادی خود می‌ایستادند و در عین حال با همه گروه‌ها تعامل داشتند. زندان رفتن در ایامی که ایشان به زندان می‌افتادند، ابداً کار ساده‌ای نبود، مخصوصاً که کسی هم از ایشان حمایت نمی‌کرد و به وجوهات هم متکی نبودند.

اشاره‌ای هم به رابطه مرحوم آیت‌الله طالقانی و مقام معظم رهبری داشته باشید.

سالروز شهادت امام صادق (ع) بود و رژیم همه را ممنوع‌المنبر کرده بود. شهید مفتح از من پرسیدند: چه کسی را دعوت کنیم؟ با آقای طالقانی مشورت کردیم و ایشان فرمودند: آقای خامنه‌ای را از مشهد دعوت و به همه سفارش کنید از منبر ایشان استفاده کنند. زمانی هم که شهید مطهری از حسینیه ارشاد فاصله گرفتند، باز مرحوم آقای طالقانی توصیه کردند که: آقای خامنه‌ای در آنجا سخنرانی می‌کنند... که بخشی از کتاب صلح امام حسن (ع) هم حاصل همان سخنرانی‌هاست. مرحوم طالقانی بسیار به ایشان علاقه داشتند و همیشه سفارش می‌کردند سخنرانی‌های آقا را از دست ندهیم.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار