هر ساله در آستانه نوروز كاروانهاي راهيان نور از اواسط اسفند ماه آغاز ميشود. آنهايي كه دوستدار بازديد از مناطق عملياتي دفاع مقدس هستند از اسفندماه بار و بنه خود را ميبندند و به اين مناطق سفر ميكنند. ما نيز در جمع اصحاب رسانه قطرهاي از درياي راهيان نور ميشويم و به خوزستان ميرويم. ميزبانمان روابط عمومي نيروي زميني ارتش است و راويمان شهرها و مناطقي كه سالهاست بيحرف و كلام، گوشههايي از تاريخ خونبار معاصر كشورمان را به تصوير ميكشند.
لشكري كه به تاريخ پيوست
اهواز همچنان آلوده به ريزگردهايي است كه چشمها را ميسوزاند. مردم ميگويند هوا از ماه گذشته بهتر شده، اما هنوز هر نسيم ملايمي ميتواند خاكهاي خفته را بيدار كند و چشمها را بسوزاند. راننده مينيبوسي كه از فرودگاه مركب سفرمان شده، ساكن اهواز است و سفره دل باز ميكند و ميگويد: زمان جنگ با عراقيها ميجنگيديم و حالا با ريزگردها دست و پنجه نرم ميكنيم. گرد و غبار شايد از تبعات جنگ باشد، اما كمتوجهي مسئولان تشديدش ميكند.
در ميان شلوغي شهر و درددلهاي راننده به مهمانسراي ارتش ميرسيم. اولين برنامه سفرمان ديدار با امير سيد باقر صادقي فرمانده لشكر 92 زرهي خوزستان است. نام لشكر92 يادآور خاطراتي است كه در حافظه بسياري از رزمندگان سنگيني ميكند. حمله دشمن در 31 شهريورماه با چند لشكر تقويت شده، نام لشكر92 را بر سر زبانها مياندازد. حالا اين لشكر بود و پهنه گستردهاي از مرز كه بايد براي حفظ وجب به وجبش خون ميداد و ايستادگي ميكرد.
صحبتهاي امير صادقي نيز روايتگر بخشي از حماسهآفرينيهاي اين لشكر است. وي ميگويد: با شروع جنگ تحميلي، لشكر 92 بايد حدود 400 كيلومتر را پوشش ميداد. دشمن از پنج محور وارد خوزستان شده بود. رزمندههاي ما بايد با كمترين نفرات و امكانات مقابل يك دشمن كاملاً مجهز ايستادگي ميكردند. طبق گفته امير صادقي، لشكر 92 زرهي در دوران جنگ هر سه روز دو شهيد داده و حدود 120 فرمانده اين لشكر نيز در ميدان نبرد به شهادت رسيدهاند. صادقي ادامه ميدهد: تجربيات جنگ باعث شد امروز ارتش جمهوري اسلامي ايران هر لحظه به فكر تقويت تواناييهايش باشد. به جرئت ميتوانم بگويم امسال تواناييهاي ارتش قابل مقايسه با سال گذشته نيست. تنها در يك مورد توانستيم يك تيپ را در عرض هشت ساعت، 80 كيلومتر جابهجا كنيم كه در نوع خود بينظير است.
دژي ايستاده از خون شهدا
اولين مقصدمان پادگان دژ خرمشهر است. اين پادگان اكنون به يكي از مقاصد اصلي زائراني تبديل شده كه رهسپار خوزستان و خصوصاً خرمشهر ميشوند. پادگان دژ در دوران دفاع مقدس مقر گردان 151 بود. گرداني كه به منظور مقابله با نيروهاي زرهي دشمن به تانكهاي چيفتن و تفنگهاي 106 مجهز شده بود. نام پادگان دژ با نام بزرگمرداني چون شهيد زارعيان و شهيد اميري عجين شده است. اميري همان افسر شجاعي است كه وقتي به او ميگويند خرمشهر از دست رفته، بايد عقبنشيني كنيم، ميگويد: ايران كشور بزرگي است. اما جايي براي عقبنشيني من ندارد. اميري ميماند و آنقدر ميجنگد تا به شهادت ميرسد.
نقل شده است كه صدام حسين به جهت اهميت پادگان دژ يك شب شخصاً در آن حضور يافته بود. در سنوات گذشته همراه تعدادي از افسران حاضر در اين پادگان به سنگري رفتيم كه ميگفتند براي سكونت صدام ساخته شده بود. ديكتاتور عراق يك شب را در اين سنگر مستحكم سر كرده و از همين جا موقعيت منطقه را رصد كرده بود. بعد از اشغال پادگان دژ ظاهراً خيال صدام از بابت سقوط خرمشهر راحت شده بود. اما او نميدانست كه خوابهاي طلايياش براي خرمشهر و خوزستان، تنها چند ماه بعد با عمليات اليبيتالمقدس و آزادسازي خرمشهر پريشان ميشود.
ما برميگرديم
مسجد جامع خرمشهر در عصر بيستم اسفند ماه 1396 لحظات آرامي را سپري ميكند. وارد حياط مسجد كه ميشويم، تعدادي از زائران در گوشهاي تجمع كردهاند. امسال روي حياط مسجد سقف موقتي تعبيه كردهاند كه فضايي دنج و دوستداشتني را ايجاد كرده است. شبستان مسجد جامع پر از صداهايي است كه با گوش سر نميتوان شنيد. يكي داد ميزند: عراقيها دارن ميان... آن يكي پيرمردي را كه گويا خادم مسجد است نشان ميدهد و ميگويد: حاج محمد نمياد. هرچي اصرارش ميكنيم قبول نميكنه... صداي شني تانكهاي عراقي نزديك و نزديكتر ميشود و حاج محمد هنوز سرجايش نشسته و با لهجه عربي ميگويد: جز اين مسجد كجا را دارم برم. در خرمشهر ميمانم...
روايت خادم مسجد جامع خرمشهر را از زبان اسماعيل علوي كه از خبرنگاران قديمي دفاع مقدس است ميشنوم. علوي از رزمندگان مدافع خرمشهر بود. با هم به حياط مسجد ميرويم. گوشهاي را نشان ميدهد كه پيكر شهدا را به رديف آنجا گذاشته بودند. ميگويد: خون شهدا روي زمين جاري شده بود و سرخياش كف حياط را ميپوشاند. اين طرف بار هنداونهاي چيده بودند كه هيچ كس ميلي براي خوردنشان نداشت. گوش و چشم همه ما پر بود از صداي شيون زنها و بچهها و كولاك بمباران دشمن و فريادي كه نهيبمان ميزد: اگه نيروي كمكي نرسه شهر سقوط ميكنه.
علوي از شهيد اسماعيل زارعيان از ارتشيهاي مدافع شهر هم ميگويد كه وقتي قرار ميشود از خرمشهر خارج شوند، تا پاي شط ميآيد و همان جا پشيمان ميشود. علوي تعريف ميكند: زارعيان از لب شط برگشت و همراه ما نيامد. وقتي به طرف ديگر كارون رفتيم، تا مدتي فكر ميكردم زارعيان شهيد شده است. اما روز بعد شناكنان خودش را به ما رساند. پرسيديم كجا رفته بودي؟ گفت: رفتم يك قوطي رنگ پيدا كردم و به زبان عربي براي عراقيها نوشتم: «ما برميگرديم.»
فرمانده زخمي عراقي
از كوي ذوالفقاريه تا آبادان راه زيادي نيست. دشمن اگر وارد اين منطقه ميشد، آبادان سقوط ميكرد. نهم آبان ماه يك گردان زبده تكاور بعثي همراه بلدچيهاي بوميشان، روي بهمنشير پل ميزنند و وارد ذوالفقاريه ميشوند.
ظهر روز 21 اسفندماه 96 زير آفتاب گرم خوزستان به كرانه بهمنشهر ميرسيم. قبلاً از منطقه ذوالفقاريه در گفتوگو با رزمندگان دفاع مقدس شنيده بودم. از درياقلي سوراني اوراقچي آباداني كه به عنوان اولين نفر ورود عراقيها به حريم خشكي آبادان را ميبيند و با دوچرخه خبر آمدن دشمن را به رزمندهها ميرساند. بعد رزمندههاي سپاهي و ارتشي و داوطلبان مردمي به دشمن يورش ميبرند و نهم آبان ماه 1359 اولين شكست ارتش بعث را در كوي ذوالفقاريه رقم ميزنند.
براي رسيدن به ذوالفقاريه از كنار يادمان شهيد شاهرخ ضرغام عبور ميكنيم. همان حوالي محل اسارت شهيد تندگويان وزيرنفت اسبق كشورمان نيز است. عراقيها زماني به اين منطقه ميرسند كه هيچ كسي فكرش را نميكرد بعثيها روي جاده آبادان- ماهشهر مستقر باشند. به همين خاطر تندگويان و تعدادي از مردم غيرنظامي روي جاده غافلگير ميشوند.
ذوالفقاريه و مناطق اطرافش سرسبز و باصفاست. پر از نخلستانهايي است كه وسعت ديد را كاهش ميدهند و لابد به همين خاطر بود كه تا مدتي تردد دشمن در اين منطقه به چشم مدافعان آبادان نميآمد. وقتي به اين طرف بهمنشير يعني مقابل ذوالفقاريه ميرسيم، از كنار روستاي سادات عبور ميكنيم. مردم اين روستا در هنگام هجوم دشمن توسط سربازان عراقي به اسارت گرفته شده بودند.
يكي از اهالي به اسم مرتضي به ياد دارد كه پدرش را عراقيها براي كسب اطلاعات كنار بهمنشير ميبرند و بازجويي ميكنند. مرتضي روز نهم آبان 59 را هم با سر و صداهايي به ياد ميآورد كه حاكي از وحشت عراقيها و فرارشان از منطقه بود. مرتضي ميگويد: روز نهم آبان ماه فرمانده گردان تكاوري عراقيها را زخمي و درمانده ديديم. شب قبلش همين فرمانده با غرور پدرم را بازجويي كرده بود. اما بعد از شكست در ذوالفقاريه، زخمي و درمانده فقط به فكر فرار بود.
دهلاويه خط دليرمردان
بازديد از يادمان دهلاويه، مهمترين برنامه دومين روز از سفرمان است. دهلاويه محل شهادت دكتر چمران است و نامش با نام اين فرمانده بيبديل جبههها گره خورده است. در دهلاويه شهيد چمران به همراه سروان ايرج رستمي با هم عروج ميكنند. رستمي وقتي در كردستان با چمران آشنا ميشود همه جا او را همراهي ميكند تا اينكه تنها چند ساعت قبل از چمران به شهادت ميرسد. دكتر نيز براي معرفي جانشين رستمي به منطقه آمده بود كه با تركش خمپاره مجروح ميشود و چند ساعت بعد به رستمي ميپيوندد.
امير ياسيني از ارتشيهاي پيشكسوت دفاع مقدس، راوي يادمان دهلاويه است. ياسيني گرم و صميمي با گروه خبرنگاران صحبت ميكند و با حوصله به سؤالهايشان پاسخ ميدهد. روايتي از رزم چمران و ستاد جنگهاي نامنظم تعريف ميكند و گذري هم به دوران اسارتش در اردوگاههاي بعثي ميزند.
اقامت ما در دهلاويه طولاني ميشود. به جرئت ميتوان يادمان دهلاويه را يكي از منظمترين و زيباترين يادمانهاي مناطق عملياتي دفاع مقدس دانست. داخل يادمان علاوه بر كتابخانه، حسينيه و زيارتگاه يك شهيد گمنام، نمايشگاهي برپا شده كه در آن عكسهاي كمتر ديده شده از شهيد چمران به نمايش درآمده است. ديدن تصاوير دكتر، آدم را جادو ميكند. گيرايي نگاهش، فضاي نمايشگاه را تسخير كرده است. در يك تصوير چمران را ميبينيم كه پيرمرد رزمندهاي را در آغوش گرفته و لبخند ميزند. در تصوير ديگري دست در دست نوجوان بسيجي آنقدر بيتكلف ايستاده كه انگار دوستي چندين سالهاي با اين نوجوان دارد. دكتر چمران محبوب قشرهاي مختلف مردم و رزمندهها بود و اكنون نيز بيشترين محبوبيت را در بين زائران جوان راهيان نور دارد.
تجربه بكر در ميش داغ
حضور در پادگان ميش داغ، شبي استثنايي را برايمان رقم ميزد. رزمايش شبانه اين پادگان شهره كاروانهاي راهيان نور است. پيش از آغاز رزمايش در ميدان صبحگاه پادگان جمع ميشويم و امير صادقي براي زائران سخنراني ميكند. سپس نوبت عمليات راپل تكاوران ميرسد كه دلهرهآور است. چند تكاور بالاي سيمهايي ايستادهاند كه حداقل 10 متر از كف زمين ارتفاع دارند. پيش خودم فكر ميكنم از نظر تكاوري كه قابلم روي سيم باريك ايستاده و باد تكانش ميدهد، زمين سفت بايد چه نعمتي باشد! اما اثري از ترس در چهرهاش نيست. در همين فكرها هستم كه يكي از تكاوران بلند ميخواند: «خورشيد به گود آمده سرگرم قنوت است، اين آلسعود است كه در حال سقوط است، هستند شياطين همه درگير تباني، ايران شده آماده يك جنگ جهاني» سپس يا علي ميگويد و تكاوران عمليات راپل را آغاز ميكنند. عدهاي از روي سيمها وارونه به پايين ميآيند و عدهاي به شكل افقي از روي بلنديها سر ميخورند و همزمان تيراندازي ميكنند. عملكرد تكاورها به قدري زيباست كه همه تحت تأثير قرار گرفتهاند. هر تكاوري با فرياد يا علي كارش را شروع ميكند و با تشويق مردم به زمين ميرسد. هنوز در لذت تماشاي عمليات راپل هستيم كه فرمان حركت به بالاي تپه كنار ميدان صادر ميشود. جماعت با صلوات بلند ميشوند و هنوز چند قدمي بيشتر نرفتهايم كه ناگهان ميني كاتيوشاي مستقر در بالاي تپه سه موشك پرتاب ميكند و پشت بندش دو انفجار نسبتاً شديد به همه ميفهماند چه سفري در پيش داريم!
لحظاتي بعد به در ميان انفجارها و شليكهاي كنترل شده، به بالاي تپه و مزار چند شهيد گمنام ميرسيم. حالا كه شمهاي از حال و هواي ميادين جنگ دستمان آمده، راوي بلندگو را در دست ميگيرد و ميگويد: اين تيراندازيها همه كنترل شده بود، اما تصور كنيد در شب عمليات دوشيكاها به جاي اينكه هوايي شليك كنند لولهشان را به طرف شما بگيرند و... (صداي گريه از سمت خانمها بلند ميشود) راوي ادامه ميدهد: دوشيكا در مقابل ضد هوايي دولول چيزي نيست. دولولها، مثل ساتور عمل ميكردند. در برخورد با جسم آدم، استخوان و ماهيچه را تكه تكه ميكردند...
صحبتهاي اين راوي اگر در شرايط عادي بود، چنين تأثيرگذار نبود. اما در ميش داغ كه ميدان جنگ را علني به زائر نمايش ميدهد، اوضاع فرق دارد. ميش داغ ميدان عملي خودسازي است. جايي كه شبيهترين احساسها را به رزمندههاي دوران جنگ پيدا ميكني و خوب ميفهمي كه اصابت كاتيوشا روي جاده يعني چه، گرداني كه رفت و گروهان برگشت يعني چه؟ شجاعت چه معني دارد و داشتن شهامت ميان اين همه آتش و انفجار و خون، از پس هر كسي برنميآيد.
دزفول شهر هزار موشك
نيمه شب خسته از رزمايش ميش داغ به مقر تيپ 292 دزفول ميرويم. دزفول به پايتخت مقاومت ايران موسوم است. زمان جنگ آنقدر به اين شهر موشك و بمب ريخته شد كه به شهر هزار موشك نيز شهرت دارد. جوانان دزفولي اغلب كادر فرماندهي و رزمندههاي پاي كار لشكر7 ولي عصر را تشكيل ميدادند. غيرنظاميهايشان با ماندن در شهر و پشتيباني از جبههها با دشمن ميجنگيدند و جوانانشان در خط مقدم خار چشم دشمن ميشدند.
دزفول حالا لحظات آرامي را سپري ميكند. اما هنوز تصاوير شهدايش در ورودي و معابر شهر ديده ميشود. برخي از اين شهدا كودكاني هستند كه در بمباران دشمن به شهادت رسيدند. دزفول شهر شهدا از قشرها و سنهاي مختلف نيز است. تيپ دوم دزفول يا همان تيپ 292 را ميتوان ناجي خوزستان ناميد. همين تيپ بود كه با عمليات تأخيري در مقابل دشمن، مانع دستيابي سريع و آسان آنها به پل نادري شد. دشمن اگر از اين پل عبور ميكرد، ميتوانست با اشغال دزفول و انديمشك، گلوگاه ورودي به خوزستان را از شمال اين استان مسدود كند.
صبح آخرين روز سفر، همراه سرهنگ جلالي فرمانده تيپ دزفول و امير صادقي فرمانده لشكر92 زرهي اهواز به منطقه پاي پل كرخه ميرويم. از پل نادري قديم تنها ستونهايي باقي مانده است. اما به جاي آن پل ديگري روي كرخه درست شده است. به گفته سرهنگ جلالي اگر تيپ 292 نبود، عراق ميتوانست از كرخه عبور كند. از آنجا تا گلوگاه خوزستان تنها 5 كيلومتر فاصله داشت. كافي بود يگانهاي دشمن از اين پل عبور كنند تا دزفول و انديمشك و متعاقب آن خوزستان سقوط كند.
نبرد در چزابه
يادمان چزابه و فتحالمبين آخرين نقطهاي است كه مسافر آن ميشويم. تنگه چزابه باريكهاي محصور در ميان رمل و هور است كه دشمن بعثي بعد از عبور از آن توانست شهر بستان را به تصرف خود درآورد. بعد به طرف سوسنگرد رفت و راهش را تا شمال اهواز ادامه داد. در عمليات طريقالقدس كه رزمندگان ما سه برابر دشمن تلفات دادند، بستان و تنگه چزابه آزاد شدند. اما بهمن سال 60 دشمن دوباره از تنگه چزابه عبور كرد و باز شكستي خفتبار خورد. در جريان درگيريهاي اين منطقه چيزي بيش از 6 هزار رزمنده ايراني به شهادت رسيدند. با احتساب وقايعي كه در جريان عمليات بعدي در چزابه رخ داد، خاك اين تنگه را بايد همپاي خاك شلمچه متبرك به خون شهداي بسياري بدانيم كه مردانه جنگيدند و ايستادگي كردند.
بعد از چزابه به يادمان فتح المبين ميرويم. اين يادمان در كنار يادمان شلمچه به جهت وسعت و اهميت رتبه دوم را داراست. طراحي زيباي يادمان فتحالمبين با كيسههاي شن، جاده رملي، سنگرها و شيارهاي دوران جنگ، حسينيه و زيارتگاه شهداي گمنام و... باعث شده تا يادمان فتحالمبين به يكي از دوستداشتنيترين يادمانهاي جنوب تبديل شود. پيش از انجام عمليات فتحالمبين صدام گفته بود اگر ايرانيها به سايتهاي موشكي و شمال خوزستان دست پيدا كردند، كليد خرمشهر را تحويلشان ميدهم! عمليات فتحالمبين در بامداد دومين روز از نوروز سال 1361 آغاز شد. عيد رزمندگان در ميادين مين دشت عباس و شمال خوزستان رقم خورد. آنها به جاي سفره هفتسين، مهمان تيرها و تركشهاي دشمن شدند تا با آزادسازي 2500 كيلومتر از خاك كشورمان و به اسارت گرفتن بيش از 11 هزار نفر از بعثيها، بهترين عيدي را به مردم كشورشان هديه بدهند.