بازخواني كارنامه و پيامدهاي اقدامات رضاخان در دوران 20 ساله حاكميت وي، به يكي از ضرورتهاي انكارناپذير دوران ما مبدل شده است، چه اينكه عدهاي با سوءاستفاده از «حجاب زمان» به تزئين سياست «تجدد به مدد چماق» نشستهاند. از جمله فصول درخور خوانش در اين موضوع، كوچاندن عشاير وا ز بين بردن دامپروريمان و نهايتاً پايهگذاري سيستم واردات گوشت به كشور، تقسيم رودخانه اترك با شوروي با پيامد خشكسالي كشور و در تداوم آن در دوره محمدرضا، تقسيم رود هيرمند با افغانستان، اجراي طرح جانافكندي و اصلاحات ارضي با نتيجه واردات گندم به كشور و... به شمار ميرود. در گفتوشنود پيش رو، قاسم تبريزي پژوهشگر تاريخ معاصر به تحليل برخي از اين سرفصلها پرداخته است.
ابتدا بفرماييد اقوام ايراني پيش از قدرت گرفتن رضاخان تا چه حد تنوع داشتند و تا چه حدود در سرنوشت سياسي- اجتماعي كشور سهيم بودند؟
بسمالله الرحمن الرحيم. ما بايد اوضاع ايران را در سه دوره بررسي كنيم. يكي دوران صفويه است كه اوج قدرت سياسي و اقتصادي و استقلال و رشد فرهنگي بود. دوره بعدي كه دوره قاجار است، خاصه از دوره فتحعلي شاه شاهد سير نزولي وحدت ملي و اقتدار ملي در كشور هستيم. در اين دوره نفوذ استعمار انگليس و گاهي هم رقابت روس و انگليس و اندكي هم فعاليتهاي استعمارگونه فرانسه را در ايران داريم كه زمينههاي تشتت، اختلاف و شقاق را فراهم كرد. دوره سوم، دوره پهلوي است كه از 1299 ش. آغاز شده و تا 1357 ادامه پيدا ميكند. در اين دوره مشكل عمده ما پيوند استبداد و استعمار است. در حقيقت حاكميت پهلوي در دوره رضاخان، برخاسته و پديد آمده از استعمار انگليس است. اما در دوره محمدرضا شاه، خصوصاً از 1332 تا 1357 حاكميت برخاسته از قدرت استعمار امريكاست، اگرچه انگليس هم در حاشيه وجود دارد. لذا اين دورانها از لحاظ سياسي با يكديگر تفاوت دارند اما در پاسخ به سؤال شما بايد بگويم در دوران پيش از سلطنت رضاخان مملكت ايران به ولايات (استانها) مختلفي تقسيم ميشد و در چارچوب اقتدار و امنيت ملي و فرهنگ و دين و كليت اقتصاد، مملكت ايران وحدت بالايي داشت. فاصلهاي بين مردم و حكومت نبود. حكومت به ملت ستم ميكرد. دوران محمدشاه، ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه خاصه محمدعلي شاه و احمدشاه هر كدام به شكلي و بدترين آنها محمدعلي شاه بود كه منجر به استبداد صغير و پيروزي مشروطيت شد.
شاهزادگان هم در استانها ظلم ميكردند.
بله، شاهزادهها هم مثل ظلالسلطان تجسم كامل يك ديكتاتور ظالم بودند. برخي كمتر يا بيشتر اما جدايي يا تقابلي در آن دوران بين ملت و حكومت به شدت عصر پهلوي نبود، حتي هر موقع حادثهاي مثل قرارداد روتاري يا قرارداد رژي پيش ميآمد، همه ملت به اطاعت از مرجعيت در برابر استعمار ميايستادند. اگر انقلاب مشروطه هم صورت ميگرفت با رهبري مراجع ثلاثه نجف بود و همه در تمام ولايات اطاعت ميكردند، حتي در جنگ جهاني اول، ما به جاي يك ارتش نوين و منظم، فقط ژاندارمري و پليس تهران را داشتيم و برخي از ولايات هم فقط چند سرباز در اختيار داشتند اما وقتي روس و انگليس به ايران حمله كردند، همه ملت ايران در برابر آنها ايستادند. علاوه بر آن نهضت جنوب كه از شيراز، برازجان، دلوار، دشتستان، تنگستان و بوشهر شروع شده بود در برابر انگليس و پليس جنوب ايستاد. همچنين در خوزستان بهرغم اينكه يكي از عوامل انگليس مثل شيخ خزعل حضور دارد، ولي سيدكمال عالم برجسته به دستور آيتالله سيدمحمدكاظم يزدي همراه با مردم در برابر انگليس ميايستند. در شمال هيئت اتحاد اسلام، ميرزاكوچكخان را مسئول تشكيلات نظامي ميكند و نهضت جنگل تشكيل ميشود كه علاوه بر ايستادگي در برابر روس و انگليس در قضاياي قرارداد استعماري 1919 در برابر دولت مركزي هم ميايستد. حضور روحانيت خاصه آيتالله سيدحسن مدرس و قيام شيخمحمد خياباني در آذربايجان يعني ملت با آنكه در برابر استعمار ميايستد، اتحاد هم دارد و حتي اگر دولتي مثل دولت وابسته وثوقالدوله بر سر كار باشد ملت متحد است.
نقش مثبت عشاير در رويداد مشروطه و رقم خوردن سرنوشت آن چه بود و رضاخان با اين مسئله چگونه برخورد كرد؟
عشاير مدافع مشروطه و عليه استبداد بودند. آنها تحت تأثير مراجع و روحانيون ولايات خود بودند. در آن دوران ما آخوند ملامحمدكاظم خراساني، ميرزاعبدالله مازندراني و ميرزاخليل تهراني را در نجف و در تهران شيخ فضلالله نوري، آيتالله آسيدمحمد طباطبايي و آيتالله بهبهاني، در تبريز ميرزاحسن مجتهد تبريزي، ميرزاصادق مجتهد تبريزي، شهيد ميرزاعلي ثقهالاسلام تبريزي و سيدابوالحسن انگجي (ايشان به عنوان يكي از مجتهدين ناظر بر قانون اساسي تعيين شد)، در اردبيل ميرزاعلياكبر مجتهد اردبيلي و در اصفهان آقانجفي اصفهاني را داشتيم كه در هر يك از ولايات روحانيت به دليل اطاعت از مرجعيت نجف حركت كردند. حالا اينكه بعداً چه انشقاقي در ميان مشروطهخواهان پيش آمد بحث ديگري است كه بايد جداگانه به آن پرداخته شود. در اين دوره حوادث زيادي روي داد، ولي عشاير همچنان مطيع مرجعيت نجف هستند. در اسناد هم كه دقت كنيم ميبينيم نقش مراجع كه در واقع ناشي از قدرت دين و ايمان و اسلام و تشيع در ايران است، بسيار بالاست. به همين خاطر بعد از جريان رژي و شكست انگلستان تا به دوره كودتا رسيديم با روحانيت برخورد ميشود. در مطبوعات عليه روحانيت شايعهسازي و جريانسازي صورت ميگيرد. حال اين سؤال پيش ميآيد رضاخان چرا با روحانيت اينگونه برخورد كرد؟ آيا روحانيت سربار حكومت بود؟ يا مانع قانونگرايي بود؟ جز اينكه روحانيت يك قدرت شكستناپذير در برابر استعمار بود، چون استعمارگران به موازات كوبيدن روحانيت، اسلام و تشيع و دين را هم ميكوبيدند. مانع اصلي بر سر راه سلطه مطلق استعمار مرجعيت، روحانيت، ايمان مردم به اسلام و دين بود.
با اين تفاصيل همراهي ملت و حكومت با روي كار آمدن رضاخان چه شكلي به خود گرفت؟
با روي كار آمدن رضاخان توسط انگليسها، جدايي و تقابلي ميان ملت با حكومت شكل گرفت. علت هم اين بود كه مردم ميدانستند اين كودتا توسط انگليس صورت گرفته است. سيدضياءالدين طباطبايي كه روزنامههاي «رعد» و «برق» را در اختيار داشت، هم وابسته به انگلستان بود و هم به نوعي با حزب صهيونيسم مرتبط بود. دولت كودتا هم از روز اولي كه سركار ميآيد، طبق حكم انگليس در برابر ملت ميايستد. اين نكته را هم به ياد داشته باشيم كه رضاخان يك فرد متفكر و انديشمند و تحصيلكرده نبود و ريشه و ايل و تبار قابل توجهي هم نداشت، لذا براساس اسنادي كه در اختيار داريم، مملكت را لژ بيداري (جريان فراماسونري انگليسي) اداره ميكرد.
اين لژ چه زماني شكل گرفت و چند تن از سياستمداران كشور به اين جريان گرايش داشتند؟
لژ بيداري بعد از مشروطه و در سال 1286 تشكيل شد و تا سال 1321 دولتمردان، رؤساي مجلس و سياستگزاران، از اعضاي اين لژ بودند. برخي از آنها از قبيل سيدضياءالدين طباطبايي، شوكتالملك علم، قوامالملك شيرازي و... مستقيم ارتباط داشتند و برخي مثل سيدحسن تقيزاده، محمدعلي فروغي، وليالله نصر، سيدنصرالله تقوي و... وابسته به لژ بودند، لذا از همان ابتدا، سياست انگلستان با استفاده از ديكتاتوري، بر قدرت مركزي متمركز شد و هر جريان يا فردي كه پيش از اين به نوعي در برابر انگلستان مقاومت كرده بود، بايد سركوب ميشد. خاصه مرجعيت و روحانيت كه حامي اسلام و مدافع استقلال مملكت بودند.
انگليس براي قدرت گرفتن دولت مركزي چه اقداماتي كرد؟
از آنجايي كه ايل بختياري و ايل قشقايي در نهضت تنباكو و نهضت مشروطه و جنگ جهاني اول نقش بسزايي داشتند انگليسها ابتدا تصميم گرفتند صولتالدوله، رئيس ايل قشقايي را تطميع يا تسليم كنند، اما به علت عدم موفقيت برادرش اسماعيلخان را در برابر او علم كردند و در ايل اختلاف انداختند و نهايتاً صولتالدوله را دستگير كردند و به زندان انداختند. در قضيه جنوب، تمام كساني كه در برابر پليس جنوب ايستاده و مبارزه كرده بودند را بعد از روي كار آمدن رضاخان سركوب كردند،خاصه عشاير جنوب، حتي در خوزستان و لرستان. نهضت جنگل در منجيل، 5هزار انگليسي را به درك واصل كرده و اجازه نداده بود انگليسيها به آنجا وارد شوند لذا انگليس با بمباران بازار رشت و به آتش كشيدن آنجا و وادار كردن مردم به تسليم نهضت جنگل را از ميان برميدارند. يكي از جرياناتي كه در آن دوران رهبري و راهبري مردم را به عهده داشت روحانيت بود به همين خاطر حوزههاي علميه به عنوان مركز قدرت ديني و فرهنگي كه در برابر رضاخان ميايستادند، تعطيل شدند. روحانيوني هم كه در نهضت مشروطيت، نهضت تنباكو و بعد در جنگ جهاني اول در برابر استعمار ايستادند يا به زندان و تبعيد فرستاده يا كشته شدند. از پسر آخوند خراساني، مرحوم آيتاللهزاده ميرزامحمد خراساني كه در مشروطه نقش مهمي داشت و به دستور پدر به خراسان آمد تا آيتالله العظمي سيدحسين قمي، آيتالله العظمي سيديونس اردبيلي و آيتالله سيدحسن مدرس هر كدام به نحوي كوبيده ميشوند. در واقع انگليس به اين ترتيب عشاير، شخصيتها و جرياناتي كه مقابلش بود را از ميان برداشت و به بهانه تمركز قدرت مركزي هر حركتي را كوبيدند.
وضعيت اقتصادي مناطق مختلف كشور پيش از به سلطنت رسيدن رضاخان و دخالت عوامل استعمار به چه صورت بود و پس از آن به چه سرنوشتي دچار شد؟
قبل از روي كار آمدن رضاخان، تركمن صحرا يكي از مراكز پرورش دام بود و نه تنها محصولات آن منطقه نيازهاي ايران را برآورده ميكرد بلكه به كشورهاي خليجفارس و اطراف هم فرستاده ميشد. از طرفي آب رودخانه اترك كه متعلق به ايران بود در دوره رضاخان با شوروي تقسيم شد و شورويها با يكسري روشهاي استعماري زماني كه سيل بود جريان آب را به سمت ما حركت ميدادند و در زمانهاي ديگر مسير آب را به سمت خود برميگرداندند. اين منطقه تا پيش از پيروزي انقلاب، حالت بياباني پيدا كرد و بخشي از آن از بين رفت و در حال حاضر هم آب اين رود حدود 10 تا 15 متر از سطح زمين پايينتر است. بنابراين ميبينيم كه قبل از رضاخان، تركمن صحرا چگونه بود و در دوره رضاخان به چه صورت درآمد. بعد از انقلاب جهاد سازندگي دوباره آب را به منطقه آورده و سه درياچه درست كرد. البته نميدانم احياي دوباره آن منطقه چقدر زمان ميبرد، بايد بررسي شود. همچنين در دوره رضاخان بخشي از آب رود هيرمند را به افغانستان دادند و در دوره محمدرضا باقي آن را هم واگذار كردند،حتي اسدالله علم كه خودش اهل آن منطقه است، مينويسد: «من به اعليحضرت گفتم اينجا از بين ميرود، گفت مهم نيست!» مسئله ديگر اينكه بخشي از مرز ما به هندوستان كه تحت سلطه انگليس قرار داشت، راه داشت به همين خاطر بخشي از سيستان و بلوچستان را به انگلستان واگذار كردند. بايد آن دوران به درستي مورد بررسي قرار گيرد.
علت از بين رفتن توليدات در اين دو منطقه كه مركز كشاورزي و دامداري ما بودند، چه بود؟
اينها نقشه استعمارگران بود و از خود رضاخان نيست، لذا يك بخش از مسئله را بايد در حركت استعمار ببينيم كه در اين دوره در جامعه ما حالت استقلال را از بين بردند و شكاف به وجود آوردند. مسئله بعدي ايجاد رعب و وحشت بود. چه ارتش كه در آن زمان به آن قشون يا اركان حرب ميگفتند و چه پليس تهران به رياست سرپاس مختاري چه عملكردي در قبال سياسيون و روزنامهنگاراني مثل محمد فرخي يزدي، محمدتقي ملكالشعراي بهار، محمدرضا ميرزاده عشقي و امثال اينها داشتند. به نظرم سياست استعماري اين كار را كرد، چون همه پادشاهان ما ديكتاتور بودند، حالا كمي بيشتر يا كمي كمتر. بعيد است آدم خوب بين آنها پيدا شود اما رضاخان از جنس ديگري بود. مثلاً شما خطايي از من به عنوان كارمند كتابخانه ميبينيد و به رئيسم ميگوييد يك طوري نصيحتش كنيد و اين موضوع ميگذرد، ولي يك وقت هست كه من اينجا در كتابخانه هستم و در بيرون با بازار كتابفروشهاي كتابهاي عتيقه ارتباط دارم و هر روز 10، 20 تا كتاب را زير بغلم ميزنم و بيرون ميبرم. ديگر نميشود گفت كه من دارم خطا ميكنم. به شهيد مدرس گفتند: «چرا با رضاخان مخالفي؟ گفت براي اينكه او دزد خانگي است و انگليسها براي سياست خودشان او را روي كار آوردهاند. اگر انگليسها او را رها كنند، من آدمش ميكنم و از او استفاده ميكنم.» مشكل ما با دوره رضاخان اين است كه در اين دوره هر حركتي كه شد عليه فرهنگ، تمدن، استقلال، اقتدار، امنيت و آزادي ملت ما بود. از موارد ديگر تعطيل شدن مجلس شوراي ملي است. مجلس با تمام نقدي هم كه بر مشروطه و قانون داريم، بالاخره مجلسي متعلق به ملت بود. رضاخان اين مجلس را از حيز انتفاع خارج كرد. مجلس شوراي ملي قرارداد استعماري نفت 1933 را تصويب ميكند كه طبق آن نفت را به قيمتي بسيار نازلتر از قرارداد دارسي اول به انگليس واگذار كردند. بگذريم چه شد و آلت فعلها تقيزاده شد! از طرفي در اين دوران در مجلس حجاب اسلامي قدغن ميشود و كشف حجاب جزو دستور مجلس قرار ميگيرد. در واقع مجلس تبديل به ابزار استبداد و استعمار ميشود. همه چيز مملكت دچار نوسان و به تدريج زمينه بازار مصرفگرايي غرب فراهم ميشود و هويت فرهنگي، اصالت و استقلال جامعه از بين ميرود.
رضاخان به عنوان عامل انگليس چه خطري از سوي عشاير احساس ميكرد؟
ورود استعمار به ايران را اگر به صورت نفوذ، حضور و بعد سلطه بگيريم، تقريباً از زمان فتحعليشاه خودش را نشان داده است. در اين دوره به دليل ساختار عشاير، استعمار نتوانست در درون اينها نفوذ كند. منظور سران عشاير است كه نقش اول را داشتند. به همين خاطر استعمارگران در جامعه ايران جريان فراماسونري و جريان بهائيت و جريانهاي ديگر استعماري را درست كردند.
عشاير به اين جريانات پيوستند؟
خير، در آن دوره پيوستگي نداريم اما بعد كه سردار اسعد بختياري و سردار محمدوليخان تنكابني به تهران آمدند به لژ بيداري پيوستند ولي تا وقتي كه در عشاير بودند اصلاً چنين وابستگياي نداشتند. صمصامالسلطنه هم به شكل ديگري به اين جريانات پيوست.
صمصامالسلطنه هم از عشاير بود؟
بله او از ايل بختياري بود و پدربزرگ مادري شاپور بختيار است. در واقع وقتي اين افراد به تهران آمدند، چون مركزيت و قدرت به شكل مستقيم و غيرمستقيم در دست انگليسيها بود، توانستند اينها را جذب كنند.
دولت انگليس براي تسلط بر كشورهاي اطراف هم از همين شيوه استفاده كرد؟
اگر به تاريخ افغانستان و هندوستان دقت كنيد، خواهيد ديد كه در هندوستان به آن معنا عشاير وجود ندارد و بيشتر فرقهها و اديان و مذاهب در آنجا تأثيرگذار هستند براي همين انگليس توانست موفق شود. در افغانستان كه ساختار عشيرهاي دارد، انگليس خيلي هم جنگيد و جنايات بسياري هم در افغانستان كرد، ولي نتوانست كاري از پيش ببرد. وقتي هم كه سيدجمالالدين اسدآبادي به عنوان يك روحاني به آنجا رفت، ظرف 13 سال توانست كارهاي مهمي را از نظر تقويت جريان اسلامي و مبارزه عليه انگليس انجام دهد.
دولت انگليس پس از روي كار آوردن رضاخان براي تضعيف جايگاه روحانيت در جامعه ايران دست به چه اقداماتي زد؟
براي رسيدن به پاسخ اين سؤال ابتدا بايد به طرحهايي كه مراكز شرقشناسي و ايرانشناسي انگليس در زمان رضاخان در ايران اجرا كردند، توجه كرد و نيز بايد جواسيس (جاسوسان) خاص انگليس در اين دوران را شناخت. مثل اردشير جي، ادوارد براون، سر پرسي ساكس، اين اواخر هم لاياز كه 13 سال در ايل بختياري ماند و نيز ميس لمپتون. نكته مهم اينكه اينها از يك راه وارد نشدند. ابتدا حوزههاي علميه را تعطيل كردند و جلوي نشر معارف اسلامي را گرفتند. با تأسيس مدارس مختلط پسرانه و دخترانه، قداست و مسائل ديني را تضعيف كردند. از طرفي كانون نشر افكار درست كردند. بين سالهاي 1317 تا 1320 طوري كه در آمار هست اينها بيش از هزار مجلس و محفل تشكيل دادند كه در زمينه ايرانيت و غربگرايي فعاليت ميكردند.
اگر بخواهيم حاكميت رضاخان را بررسي كنيم، اين حاكميت بر چهار پايه قرار دارد: اول ديكتاتوري، دوم استعمارزدگي، سوم تجددگرايي و چهارم باستانگرايي. در بخش ديكتاتوري ايران باستان را در برابر اسلام مطرح كردند و الا ما سه مرحله تاريخ داريم. يكي تاريخ ايران از ابتدا تا اسلام را داريم كه جامعه ما با فراز و نشيبهايي حركت ميكند. دوم اسلام را داريم تا مشروطه كه اين هم دستخوش فراز و نشيبهايي است. يك مرحله هم بعد از مشروطه را داريم كه دوره رضاخان يا پهلوي است. در اين دوران ميبينيم كه جامعه ما روال عادي خود را طي ميكند، اما اينكه به قول جلال آلاحمد دم كودتاي سوم اسفند را به كوروش و داريوش گره زدند، ولي 13 قرن تاريخ و تمدن اسلامي را ناديده گرفتند، قابل تأمل است. نوعي اسلامستيزي را در اين دوران ميشود مشاهده كرد كه يكي از شاخصهاي آن امثال سيدحسن تقيزاده است كه ميگفت ما نياز به يك ديكتاتور منورالفكر داريم. اينكه چگونه يك ديكتاتور منورالفكر ميتواند باشد، مثل رنگ سياهي است كه سفيد است! اگر مقالات آن دوره مطبوعات را ببينيد، ديكتاتور منورالفكر به عنوان يك افتخار مطرح است. دوم تجددگرايي است، بدين معنا كه از فرق سر تا نوك پا بايد غربي شد و اگر بخواهيم ترقي كنيم، بايد ظاهراً و باطناً بدون اخذ مطلب، غربي شويم. سوم باستانگرايي و ايرانگرايي بود كه اگر نقش كميته ملّيون ايران را بررسي كنيد ارگان آن روزنامه كاوه بود، بعدها ابراهيم پورداوود، محمدحسين كاظمزاده ايرانشهر، محمدعلي جمالزاده و سيدحسن تقيزاده و... عضو همين كميته هستند و عمدتاً آثار اينها در اين دوران برجسته است. لذا اين حركتها هر كدام بخشي از قدرت ديني را كم و فرهنگ اسلامي را تضعيف كرد. وقتي دستور كشف حجاب آمد، تمام وزرا، وكلا، استاندارها، فرماندارها و شهردارها بايد مرتباً جلسات كشف حجاب ميگذاشتند و با خانوادههايشان شركت ميكردند تا مردم را به زور وادار به انجام اين كار كنند. آژان و پاسبان بايد چادرها را از سر مردم ميكشيدند و پاره ميكردند. اين قانون تا سال 23 ادامه داشت. هر يك از اين حركتها ضربهاي به فرهنگ، اقتدار، وحدت ملي و دين بود و جامعه را نهتنها يك قدم از اسلام دور ميكرد كه در تقابل با آن هم قرار ميداد. بگذريم كه نظام آموزشي را چگونه شكل دادند و مطبوعات چه كردند.
برخورد روحانيت با اين حركتها چه بود؟
به عنوان مثال وقتي مأمور ميآيد و به آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني ميگويد شما با خانمتان در جلسه كشف حجاب شركت كنيد، اين يك دستور است. آيتالله كاشاني ميگويد فلان خورد كه اين دستور را داد. مأمور ميگويد دستور اعليحضرت است. ايشان ميگويد من هم همان را ميگويم. آيتالله العظمي سيدعزالدين زنجاني برايمان نقل ميكرد «وقتي آمدند و به پدرم گفتند شما بياييد با خانمتان در مجلس كشف حجاب شركت كنيد، حضور داشتم. پدرم به آن مأمور گفت: توي احمق نميفهمي كه من با اين ريش و عمامه چنين كاري را نميكنم. مأمور گفت: دستور است. پدرم گفت: غلط كرد هر كسي كه اين دستور را داد. مأمور گفت آخر اعليحضرت گفته. گفت من هم او را ميگويم!» واقعاً قضيه كشف حجاب يك حركت حسابشده ضداسلامي با قدرت ارتش اجرايي شد.
اين تصميمات رضاخان به عنوان عامل استعمار چه عواقبي را براي حكومت وي دربر دارد؟
در واقع اين رفتار رژيم مردم و روحانيت را از حاكميت جدا ميكند. اشاره كردم كه در جنگ جهاني اول ما ارتش نداشتيم، ولي ملت مقاومت قابل ستايشي در برابر هجوم استعمار انگليس و روس كرد. در جنوب، غرب، شمال و... خلاصه تمام ايران مردم مقاومت كردند. در دوره رضاخان يك ارتش نوين داشتيم. اين ارتش در جنگ جهاني دوم چقدر مقاومت كرد؟ ميگويند حتي يك ربع ساعت هم مقاومت نكرد. چرا؟ شاه وابسته است و انگليس و شوروي و امريكا ميخواهند بيايند و رئيس لژماسوني يعني محمدعلي فروغي را كه همهكاره مملكت است، دستور عدم مقاومت ميدهد و آنها ميآيند و چهار سال در اين مملكت دخالت، جنايت و خيانت و غارت ميكنند و در اين دوره يك قحطي بزرگ داريم اما با توجه به اينكه ارتش اجازه مقابله با آنان را نداشت، حتي در يك گوشه از مملكت هم مقاومتي از سوي مردم ديده نشد و مردم از اين مسئله خوشحال بودند! حتي وقتي سريع رضاخان و خانوادهاش را به اصفهان و سيرجان و كرمان و بندرعباس فرستادند و با كشتي به جزيره موريس بردند، مردم خوشحال بودند. اشغال يك مملكت فاجعه است.
پادشاه مملكت را هم از كشور خارج كردن يعني تحقير مملكت، ولي چرا مردم عكسالعمل نشان نميدهند؟
در اين دوره، مردم بايد ناراحت باشند، ولي خوشحال هستند. حال سؤال اين است كه ما ارتش را براي چه ميخواستيم؟ براي سركوب مردم عشاير؟ براي سركوب مردم در مسجد گوهرشاد مشهد؟ دروغهاي بزرگي به همه ما گفتند. مثلاً همه ميدانستند كه شيخ خزعل عامل انگليس در ايران است اما وقتي اصل بر اين شد كه دولت مركزي كه حاصل كودتاي سوم اسفند بود قدرت پيدا كند، اينها به بهانه اينكه ميخواهيم شيخ را دستگير كنيم، ارتش را به خوزستان بردند. در اسناد دربار كه تحت عنوان روزشمار تاريخ ايران، جلد اول در مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي چاپ شده، آمده است كه آقاي فضلاللهخان زاهدي فرمانده لشكر و استاندار خوزستان، در محمره (خرمشهر) با كنسول انگليس مذاكره و توافق كردند كه شيخ خزعل را به تهران منتقل كنند. آخر شب هم پس از اينكه در عرشه كشتي شرابشان را خوردند و بازيشان را كردند، شيخ خزعل را به تهران آوردند. در واقع آن لشكركشي براي سركوب عشاير منطقه بود.
هر بخشي از تاريخ اين دوره را كه مطالعه كنيد، به صدها مورد برميخوريد. به خصوص از دوره رضاخان، 167 هزار سند دربار داريم كه اينها چگونه عمل ميكردند، حتي اگر روزنامههاي سال 20 تا 26 را مطالعه كنيد ميبينيد چقدر از جنايات رضاخان، سرپاس مختاري، پزشك احمدي و ارتش و درباريان و خاندان سلطنتي گفتهاند، چون در فاصله اين سالها محمدرضا قدرت ندارد.