روزهایی که در حال گذر از آن هستیم، تداعیگر سیوهشتمین سالروز انتخاب شهید محمدعلی رجایی به نخستوزیری است. رجایی پس از چالش پرماجرای مجلس با ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت، بر مسند نخستوزیری نشست و در این طریق، درشتیها و ملامتهای زیادی را از جریان ضدانقلاب به جان خرید. واقعیت این است که رجاییها، معمولاً با کارشکنیها و مزاحمتهای جریان مخالف مواجهند و تمامی تلاشهای مخالفان و معاندان بر این نقطه تمرکز مییابد که دوره خدمتشان کوتاه باشد و کار آنان تداوم نیابد. تاریخ انقلاب، مجموعاً حاوی چنین پیامی است، تاریخی که باید آن را خواند و از فرازونشیبهای آن درس گرفت. آنچه هم اینک پیش روی شماست، گزارش گونهای از سیر انتخاب شهید محمدعلی رجایی به نخستوزیری و عمدتاً از زبان خود آن بزرگوار است. امید آنکه مقبول افتد.
آقای بنیصدر حتی وزارت آموزش و پرورش مرا هم قبول نداشت!
از خصال ارجمند شهید محمدعلی رجایی، ارتباط مداوم با ملت از طریق گفتوشنودهای مطبوعاتی، رادیویی، تلویزیونی و سخنرانیهای دورهای بود. او در تنگناهای فشار تبلیغاتی و شلتاق رسانهای دشمنان، افکار عمومی را رها نمیکرد و سعی در تنویر آن داشت. وی در سخنرانی تلویزیونی مورخه ۹ شهریور ماه ۱۳۵۹ و در پی رأی اعتماد مجلس به خویش در گفت: وگو با مردم، بخشی از سیر انتخاب خویش به این سمت و کارشکنی رئیسجمهور در این باره را اینگونه توصیف کرد:
«برخورد همکاران من در مجلس از آن روز به بعد (روز انتخاب کاندیداهای نخستوزیری) کاملاً محسوس بود که مرا به عنوان یکی از افرادی که میتوانم محصول فکری یا نماینده فکری مجلس باشم، میتوانند معرفی کنند. پیشنهادهای مختلفی میشد و من همچنان مقاومت میکردم. معتقد بودم که اگر بنا باشد غیر از مجلس در جایی کار کنم، در وزارت آموزشوپرورش کار کنم. این بود که در انتخاب رئیس مجلس و نایبرئیس مجلس و همچنین سایر کادرهایی که در مجلس انتخاب میشوند، شرکت نکردم و آنها را متقاعد میکردم که اگر بتوانم و بپذیرم با کمک مسئول دولت آینده، به عنوان وزیر آموزش و پرورش به محل خدمتم برگردم، مناسبتر است. معتقد بودم شاید اگر وزیر باشم میتوانم مؤثر باشم، والا خب در مجلس میتوانم انجام وظیفه کنم.
با این دو سه مقدمه، سخنرانی من و عکسالعملم در مقابل انتقاد دو نفر از نمایندگان در مورد مسئله تفتیش عقاید و مسئله انحصارطلبی جوّی در مجلس به وجود آمد. کمکم صحبت از معرفی نخستوزیر به مجلس شد. خبر داریم یکی از برادران به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی شدند و برخورد مجلس با این معرفی، با درگیری و هیجان همراه شد. کار به جایی کشید که فکر کردیم در مجلس ضرورت دارد آقای رئیسجمهور تشریف بیاورند و در جریان فکر مجلس قرار بگیرند.
تلفن شد، نامهای نوشتیم، پشت سر این تلفن، برادرمان آقای بنیصدر به مجلس تشریف آوردند. در جلسه غیرعلنی مسئله را مطرح کردیم و آقای بنیصدر هم صحبت کردند و از مجلس، ضمن پیشنهادهایی که میکردند، برای تعیین معیارهای نخستوزیری که مجلس میپسندد، کمک خواستند. همچنان که میدانیم، بعد از اینکه آقای رئیسجمهور تشریف بردند، بلافاصله انتخاباتی شد و پنج نفر انتخاب شدند و قرار شد یک نفر هم آقای رئیسجمهور بفرستند و بدون اینکه از امام سؤال کرده باشیم، فکر کردیم یک نفر هم ایشان میفرستند، ولی ایشان از فرستادن نماینده خودداری کردند و فرمودند: من دخالتی نمیکنم. آقای رئیسجمهور به بهانه اینکه از آن پنج نفر، دو نفر قبلاً نظرشان را دادهاند، گفتند: اینها باید کنار بروند. مجلس هم باز برای اینکه همکاری بیشتری از خودش نشان بدهد، آن دو نفر را کنار گذاشت. سه نفر از مجلس و یک نفر هم از طرف آقای رئیسجمهور مشغول بررسی صلاحیت و معیارهای لازم برای انتخاب فردی به عنوان نخستوزیر شدند. این بررسی، خب بهتدریج به بررسی مصداق هم تبدیل شد، یعنی شرایطی را که برای یک نخستوزیر تعقیب میکردند، خود به خود منجر شد به اینکه بر چه کسانی منطبق هست. صحبت فراوان بود تا اینکه این هیئت چهار نفری، چند نفر را به آقای رئیسجمهور معرفی کردند و به دنبال این معرفی و مذاکراتی که داشتند، آن هیئت گزارش دادند. مردم اطلاع دارند چه بوده است. ایشان صورتی فرستادند که ۱۴ نفر در آن صورت بود و قرار شد این هیئت از میان آن ۱۴ نفر انتخاب شود. این هیئت همینطوری ضمن حذفهایی که میکرد و حذفها به دلایل مختلف بود، به آقای رئیسجمهور چهار نفر را معرفی کرد. آقای رئیسجمهور فرمودند: با سه نفر از اینها مطلقاً موافقت نمیکنم، بلکه مخالفتم را اعلام میکنم، ولی با یک نفر از اینها مخالفت فردی ندارم. یعنی تعبیری که ایشان کرده بودند این بود که گفتند: از نظر وضع خصوصیات فردی که باید باشد، این خصوصیات را در ایشان میبینم، ولی از نظر اداره کشور و خطی که باید تعقیب شود، ایشان را صالح نمیبینم. در انتقادهایی که از من کرده بودند، همه خبر دارید ایشان گفته بودند: رجایی ضمن اینکه مثلاً چنین و چنان است، اما آدم خشکسری است. مطالبی را که بحث میکند، حتی اگر غیر از آنچه نظرش است اثبات هم شود، ایشان همان چیزی را که نظرش هست انجام میدهد. همان حرفی را که خودش میخواهد، انجام میدهد. این جنبه گزارش دارد که گزارش را میدهیم. مسئله در مجلس مطرح شد و دوستانی که به عنوان آن هیئت گزارش میدادند، گفتند: بله، آقای بنیصدر گفتند: با بقیه که اصلاً، ولی ایشان هم این عیبها را دارد و بنابراین حاضر نیستم کار کنم!
آقای بنیصدر قبلاً هم نظرشان را نسبت به من گفته بودند. ایشان حتی این را که من وزیر آموزش و پرورش باشم، قبول نداشتند و مسئله توانایی را هم مطرح کردند. جز اینکه مرا خشکسر میدانستند و احیاناً اینکه اهل شور نیستم و اگر اهل شور باشم، باز هم در آخرین مرحله که قانع شوند، همان حرفی را که خودم زده بودم، عمل میکنم. خب این مسئلهای قابل حل بود. به نظر ما از ابتدا برخورد مجلس با این مسئله این بود که بیاید به رئیسجمهوری در انتخاب نخستوزیر کمک کند. این برداشت من و همکارانم در مجلس بود. آقای رئیسجمهور هم از همان ابتدا چنین چیزی را فرموده بودند که میخواهم مجلس با من همکاری کند. فکر میکنم این اولین پاسخی بود که مجلس به آقای رئیسجمهور در مورد انتخاب نخستوزیر داد.»
رئیسجمهور در مشورت، به من جواب روشنی نمیدهد!
پس از اعتماد مجلس به شهید محمدعلی رجایی برای نخستوزیری به رغم تمامی سنگاندازیهای ابوالحسن بنیصدر، شهید رجایی درصدد انتخاب و معرفی اعضای کابینه خویش برآمد. او در این دوره نیز از بیاعتناییها و کارشکنیهای رئیسجمهور وقت در امان نماند. او درجلسه معرفی وزرای خویش به مجلس، شمهای از رفتارهای بنیصدر را اینگونه توصیف کرد:
«سؤال شده است که آیا در تنظیم این برنامهها، با رئیسجمهوری مشورت کردهاید؟ در مورد کابینه، همه شما میدانید که حتی پریروز که من میخواستم به اینجا یک نامه جدید بنویسم، به ایشان تلفن کردم و پرسیدم:از آن افرادی که مورد تحقیق بودند، کسی اگر اضافه شده، اجازه بدهید که من بنویسم و هنوز هم که با شما صحبت میکنم، ایشان در حال تحقیق هستند و درباره چهار نفر که ایشان قرار است جواب بدهند، تا به حال به من جواب روشنی ندادهاند. خب طبیعی است که در چنین انتخابی، در یک چنین وضعیتی، اینکه آدم فرصت پیدا کند، برود بنشیند و در برنامهها مشورت کند، چنین امکانی دست نداده است. آن شبی که آقای هاشمی فرمودند: برنامهها باید تکثیر شود، ساعت سه بعد از نیمه شب، عدهای از دوستانم را که در آنجا با من همکاری میکردند، فرستادم تا آن برنامهای که تهیه شده است، به اینجا بیاورند تا در آن مهلتی که آقای هاشمی برایم گذاشته بودند برسد، اما بعداً نسخهای از برنامه را خدمت ایشان دادم و ایشان هنوز چیزی به من نگفتهاند که مثلاً بیا در این مورد نظر تازهای دارم. شما خودتان متوجه هستید که در شرایط کنونی، انسجام سه قوه و هماهنگی آنها با یکدیگر برای تداوم انقلاب اسلامی دقیقاً ضروری است. این حرف را قبول دارم. پس با رئیسجمهور میخواهی چه کنی؟ این را قبلاً گفتهام. هم گفتهام و هم تا آنجا که توان داشته، عمل کردهام و انشاءالله در آینده هم همان راه را خواهم رفت. من تفاهم، هماهنگی و یکپارچگی با رئیسجمهور را در خدمت به مردم میبینم. در جای دیگر به این زودی امکان اینکه با رئیسجمهوری به تفاهم برسم ندارم، زیرا بحث مفصلی است. به قول خود ایشان چیزی متجاوز از ۲۰ سال در محیطی، با یکسری منابع مطالعه داشته و به نتایجی رسیدهاند. من هم متجاوز از ۲۰ سال در ایران با شرایط ایران و زندگی در این کشور و معتقدات حاکم بر مردم ایران، زندگی کرده و نتایجی را به دست آوردهام. وقتی میگویم مقلد امام هستم، معتقدم این کلمه را آن روستایی دور افتادهای که هنوز برق، آب، تلفن و حمام را ندیده است، میشناسد و میفهمد. وقتی میگویم: خط امام، یعنی چه؟ برادرمان بنیصدر لغت خشک سر را برای من به کار میبرد که حتی خود من که قرار است نصیحت شوم، به سختی میتوانم این را بفهمم. باید مدتی با هم بنشینیم و حتی فرهنگمان را به هم نزدیک کنیم. هنوز در اینکه آیا من فرهنگ تضاد را قبول دارم یا ایشان قبول دارد، در اکثر موارد نتوانستهام نتیجهای قطعی بگیرم، بنابراین الان اعلام میکنم، قبلاً هم گفتهام فعلاً هم برنامه دیگری غیر از این ندارم که با رئیسجمهور در عمل به تفاهم برسم. یعنی اگر رئیسجمهور واقعاً از فردا هر کسی به عنوان جهاد سازندگی به ایشان مراجعه کند و هر چقدر پول بخواهد به او بدهد، اعلام میکنم اتاق رئیسجمهور را صبح به صبح جارو خواهم کرد! از این بیشتر که تفاهم نمیخواهید؟ من برای همین آمدهام. آقای وزیر راه و ترابری بارها اینجا بهطور شفاهی به من گفت: و، چون دید دقتم جای دیگر است، روی تکه کاغذی نوشت: آقا تو بگو ما با سازمان برنامه چه وضعی داشتیم. من همین را میگویم و آقای رئیسجمهور هم حرفم را قبول دارند.»
بنیصدر از نظر تکبر، از شاه هم بدتر است!
تا این نقطه از گزارش، آنچه درباره سیر انتخاب شهید محمدعلی رجایی به قلم آمد، از زبان خود آن شهید بود. حقیقت این است که گزارشات رجایی در آن دوره، به لحاظ شرایط حساس کشور و نیز نجابت ذاتی گوینده، بسی تلطیف گشته و دربردارنده تمام واقعیات این رویداد نیست. از این رو به عنوان روایت مکمل، در این بخش از مقال، داستان انتخاب نخست وزیر را از زبان آیتالله محمد امامی کاشانی، نماینده وقت مجلس شورای اسلامی نقل میکنیم. ایشان در این باره چنین گفتهاند: «برای اینکه در زمینه انتخاب نخستوزیر، بین رئیسجمهور و مجلس اختلافی پیش نیاید و دشمنان داخلی و خارجی از این موضوع سوءاستفاده نکنند، جلسات غیرعلنی تشکیل دادیم تا مسائلمان را در درون خود حل کنیم. ابتدا از بنیصدر دعوت کردیم تا به مجلس آمد. او پیشنهاد کرد که مجلس پنج نفر و شخص او دو نفر را انتخاب کنند که بنشینند و بر سر انتخاب نخستوزیر به توافق برسند. البته او در مجلس طرفدارانی داشت که کم هم نبودند. نشستیم و تصمیم گرفتیم و پنج نفر از مجلس انتخاب شدند. بنیصدر دو نفر از اعضای مجلس را انتخاب کرد و از میان منتخبان مجلس گفت که آیتالله خامنهای و شهید باهنر را قبول ندارم، چون عضو حزب جمهوری اسلامی هستند. سه نفر از طرف مجلس و دو نفر از سوی بنیصدر در حضور او جلسهای را تشکیل دادیم و گفتیم: به اعتقاد ما آقای رجایی گزینه صحیحی است، چون سوابق او را میدانیم و مردم هم او را میشناسند و آدم جدی و متعهدی است. بنیصدر هم با ایشان مخالف بود و میگفت: انسان خشک سر است، ولی اگر در مجلس رأی بیاورد، حرفی ندارم. باز جلسه غیرعلنی تشکیل دادیم و آقای رجایی مطرح شد و رأی بسیار بالایی آورد. یک شب در جلسهای در حضور آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی، باز مسائلی مطرح شد که حاکی از اختلاف آقای بنیصدر با آقای رجایی بود. هر دو هم در جلسه حضور داشتند. آقای رجایی گفت: به اتاق که وارد میشوم، آقای بنیصدر بیاعتنایی میکند، حرف میزنم، بد و بیراه میگوید، سخنرانی میکند و از من بد میگوید، در چنین شرایطی چگونه میتوانم انجام وظیفه کنم؟ رئیسجمهور ابداً حرمتی برای من قائل نیست... حرفهای او که تمام شد، بنیصدر با نهایت جسارت گفت:، چون شما نالایق هستید! آقای رجایی گفت: مشکل من و شما این است که خطمان از هم جداست... صبر و متانت او از روح بلندش نشئت میگرفت. بنیصدر میگفت: مجلس باید با رئیسجمهور هماهنگ باشد. ما میگفتیم: هماهنگی به معنی رسیدن به توافق با رئیسجمهور است نه به معنی تسلیم حرف و نظر او بودن. بنیصدر آدم متکبری بود و اگر با امام هم اظهار دوستی میکرد، مصلحتی و برای حفظ موقعیت خودش بود. من شخصاً به بنیصدر رأی ندادم و نمیخواستم که او رئیسجمهور شود. یادم هست که شهید بهشتی جمله عجیبی به من گفتند که من بعدها معنی آن را حس کردم. ایشان میگفت: بنیصدر از نظر تکبر از شاه هم بدتر است!... و من متحیر بودم که چطور ممکن است کسی از شاه بدتر باشد. در جریان برخورد با آقای رجایی فهمیدم که او چه موجود خودخواهی بود و اصلاً فکر کسی را قبول نداشت و کسی را به حساب نمیآورد. اگر آقای رجایی تسلیم اوامر بنیصدر میشد، از نظر بنیصدر نه تنها خشک سر نبود که سر خیسی هم پیدا میکرد. بنیصدر کسانی را برای نخست وزیری پیشنهاد کرد که توان اداره یک دفتر و اتاق را هم نداشتند و تنها صفت بارزشان، اطاعت محض از او بود. او یک مشت بله قربانگو میخواست و فرهنگ شاه را که داشت از خاطرهها میرفت، به یاد ما میآورد و البته آدم قاطع و متعهدی، چون آقای رجایی را نمیتوانست تحمل کند.»
اگر دولت انگلیس به روش خود ادامه دهد، دولت بلادرنگ عکسالعمل نشان خواهد داد
بیتردید دولت شهید محمدعلی رجایی در آن روزگار، آیینهای تمامنما از اندیشه و کردار ملت انقلابی ایران بود. از همین رو بود که اولاً مورد اقبال و علاقه بدنه اجتماعی قرار داشت و ثانیاً مورد حمله جریان لیبرال و واداده. از نمونههای مواضع انقلابی رجایی در آغازین روزهای تصدی نخستوزیری، پاسخ او به پیام تبریک مارگارت تاچر نخستوزیر وقت انگلستان است. او در این جوابیه چنین آورد:
«از پیام تبریک دولت شما به مناسبت انتخاب اینجانب به نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران تشکر مینمایم. مردم ایران خواهان تجدیدنظر در نگرش دولت انگلستان نسبت به ماهیت انقلابی اسلامی دولت ایران و قطع فوری تحریکات مغرضانه علیه جمهوری اسلامی ایران میباشند. نتیجه این تجدیدنظر تغییر کیفیت عملکرد آن دولت نسبت به جمهوری اسلامی ایران میباشد و زمانی آثار این تغییر جهت مشاهده میگردد که اولین اقدام در این زمینه رفع ستم از دانشجویان متعهد مسلمان است که به جرم طرفداری از انقلاب اسلامی تحت فشار هستند. بدیهی است که اگر دولت انگلیس بدون توجه به واقعیتهای انقلاب اسلامی به روش خصمانه خود کماکان ادامه دهد، مجلس شورای اسلامی و دولت اینجانب بلادرنگ عکسالعمل مناسبی نشان خواهد داد. امید است مبارزات مستضعفین جهان علیه مستکبران و سلطهگران به پیروزی نهایی و کمال انسان به سوی الله برسد.»