کد خبر: 928319
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۷ - ۰۳:۰۹
خاطره‌ای از ناجی آبادان
امیر سرتیپ منوچهر کهتری به ناجی آبادان مشهور است. وی که در شروع جنگ فرمانده گردان ۱۵۳ از تیپ ۲ قوچان بود، از همان اولین روز‌های تهاجم بعثی‌ها، به آبادان و خرمشهر رفت و یک سال بعد نیز در عملیات ثامن‌الائمه حضور داشت.
غلامحسین بهبودی
امیر سرتیپ منوچهر کهتری به ناجی آبادان مشهور است. وی که در شروع جنگ فرمانده گردان ۱۵۳ از تیپ ۲ قوچان بود، از همان اولین روز‌های تهاجم بعثی‌ها، به آبادان و خرمشهر رفت و یک سال بعد نیز در عملیات ثامن‌الائمه (شکست حصر آبادان) حضور داشت. متن زیر خاطره این امیر سرافراز کشورمان از روز‌های اولیه حضور در آبادان است.

آبادان را بمباران کرده بودند. فوراً واحدهایمان در چند مدرسه مستقر شدند. ما هم در مدرسه زینبیه استقرار پیدا کردیم. روز نهم آبان سال ۵۹ بود که به ما اطلاع دادند دشمن می‌خواهد از بهمنشیر عبور کند و وارد آبادان شود. آنجا بود که حضرت امام (ره) فرمود: حصر آبادان باید شکسته شود. در اهمیت شکست حصر آبادان همین را بگویم که اگر آبادان سقوط می‌کرد ما نمی‌توانستیم خرمشهر را از چنگ دشمن درآوریم. اگر آبادان سقوط می‌کرد تا بندر امام (ره) هم سقوط می‌کرد و جنگ به نفع صدام تمام می‌شد. عراقی‌ها برای تصرف آبادان در ۸ آبان ۱۳۵۹، در منطقه ذوالفقاری روی رودخانه بهمنشیر پل شناور نصب کردند و با عبور دادن قسمتی از نیرو‌های خود، وارد جزیره آبادان شدند.

ذوالفقاریه با نخل‌ها پوشیده شده بود و دشمن هم به همین جهت این منطقه را انتخاب کرد تا در دید رزمندگان نباشد و به‌راحتی وارد شهر شود. به هر صورت نیرو‌های ما در نخل‌ها مستقر شدند. شب‌هنگام یک سیاهی را دیدیم که از رودخانه به سوی ما آمد که متوجه شدیم یک عراقی بود. او را گرفتیم، اما نکشتیم. آن عراقی اطلاعاتی به ما داد و گفت: امشب دشمن به شما حمله می‌کند. بنابراین ما آماده بودیم که ناگهان حمله شروع شد. من هم چهار جعبه نارنجک کنارم گذاشته بودم و کاملاً در حالت آماده‌باش قرار داشتم. در بهمنشیر هم جزر و مد آب شدید بود؛ آن زمان که آن‌ها آمدند، آب پایین رفته بود. دو نفر از بچه‌ها هم کنار من بودند تا ۱۲ می‌شمردیم و نارنجک را رها می‌کردیم. بالاخره چهار جعبه نارنجک تمام شد و صدای دور شدن ماشین‌های عراقی‌ها به گوش می‌رسید. ما هم همینطور دست نگه داشتیم. تیراندازی هم شده بود تیری به کلاهم خورده بود، اما سوراخ نشده بود. صبح که شد به حاشیه رودخانه رفتم و جنازه عراقی‌ها را دیدم که آنجا افتاده بودند. نیرو‌های دشمن مقدار بسیار زیادی طلا به همراه داشتند، چون خرمشهر را هم غارت کرده بودند. جنازه آن‌ها را پشت نخل‌ها دفن کردیم. در کنار همه این شرایط نکته بسیار زیبا اطلاع حضرت امام (ره) از همه جزئیات جنگ بود. به خاطر دارم وقتی قرارگاهمان در آبادان بمباران شد، تلفن زنگ خورد. گوشی را گرفتم و آن فرد پشت خط گفت: احمد هستم، از طرف حضرت امام صحبت می‌کنم. چه اتفاقی افتاده؟ گفتم: دو هواپیما قرارگاهمان را بمباران کردند و خوشبختانه تلفات زیادی نداشتیم. بعد گفت: حضرت امام (ره) صحبت‌های شما را گوش می‌کند. در حالی که مشغول توضیح مسائل بودم صدای امام (ره) را می‌شنیدم که می‌فرمود: «الله حافظا و هو ارحم‌الراحمین» وقتی صحبت‌هایمان تمام شد به حدی آن دعا تأثیرگذار بود که حیفم می‌آمد گوشی را از روی گوشم بردارم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار