کد خبر: 947559
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۵:۵۰
گذری روایی- تحلیلی بر فراز و فرود‌های دوران سلطنت محمدرضا پهلوی از آبان ۴۳ تا بهمن ۵۷
ایرانِ سال ۵۷ در سایه روشن خون و آتش برای بسیاری از سیاستمداران درک‌ناپذیر شده بود. شاه ناتوان در انتظار رخ دادن معجزه‌ای بود. از آن دسته معجزاتی که در کودکی به سراغش می‌آمد. برای همین هم بود که وقتی اولین بار نام بختیار را برای تشکیل دولت جدید پیش او آوردند، گفت: «فکر نمی‌کنم انتخاب مناسبی باشد!»
علی احمدی فراهانی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در نوبت قبل، ادوار سلطنت پهلوی دوم از آغاز تا پایان مرحله اول نهضت اسلامی به اجمال مورد بازخوانی قرار گرفت. اینک این فرآیند از آبان ۴۳ تا بهمن ۵۷ مورد روایت تحلیلی قرار گرفته است. امید آنکه مقبول افتد.

تبعید امام و خودتسکینی ذهنی شاه!

سرکوب قیام ۱۵ خرداد در محمدرضا پهلوی چنین تصوری پدید آورد که ظرفیت‌ها و انگیزه‌های مخالفت با وی، به حداقل رسیده است. با تصویب لایحه مصونیت مستشاران و دیگر افراد تبعه امریکا در مجلس شورای ملی در ۲۱ مهر سال ۱۳۴۳، امام خمینی بار دیگر در برابر خودفروشی‌های رژیم خروشید: «من نمی‌توانم تأثر خود را انکار کنم. قلب من در فشار است. این چند روز که مسائل ایران را شنیدم، خوابم کم شده است. ناراحت هستم. قلبم در فشار است... ایران دیگر عید ندارد... ما را فروختند... قانونی به مجلس بردند که در آن اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به آنکه تمام مستشاران نظامی امریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان و با هر کس که به آن‌ها بستگی دارد، از هر جنایتی که در ایران کنند مصون هستند... چرا؟ برای اینکه می‌خواستند وام بگیرند... آقایان من اعلام خطر می‌کنم،‌ای ارتش ایران، من اعلام خطر می‌کنم.‌ای سیاسیون ایران، من اعلام خطر می‌کنم.‌ای فضلا،‌ای طلاب،‌ای حوزه علمیه،‌ای نجف،‌ای قم،‌ای مشهد،‌ای شیراز، من اعلام خطر می‌کنم...».

این سخنان کوبنده برای رژیم غیر قابل تحمل بود. نیمه شب ۱۳ آبان ۱۳۴۳ نیرو‌های نظامی منزل امام را در قم محاصره کردند و پس از دستگیری و انتقال ایشان به تهران یکسره به فرودگاه مهرآباد بردند و با هواپیمایی که برای این منظور آماده شده بود، ایشان را به ترکیه فرستادند.

پس از تبعید امام، شاه فرصت یافت تا به شیوه دلخواه شاهنشاهی کند. ذهن آشفته و مشوش او با مرور خاطرات گوناگون گاه آرام و گاه مضطرب او را به سال‌های دور و نزدیک می‌کشاند. یکباره بی‌اختیار به یاد جشن‌های ۲۵۰۰ ساله افتاد. آن روزی که احساس می‌کرد همه چیز رو به راه است. بار دیگر نطقش را ازبر کرد. چند بار گلویش را صاف کرد و در حالی که سعی می‌کرد به ابراز احساسات تماشاچیان پاسخ دهد، پشت تریبون رفت. در این هنگام شاه یکی از قدرتمندترین فرمانروایان استبدادی در بین کشور‌های جهان سوم بود و جاه و جلال خیره‌کننده‌اش بسیاری از دوستان غربی را فریفته خود کرده بود. هنگامی که فریاد می‌کشید: «کوروش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایران‌زمین، از جانب من- شاهنشاه ایران- و از جانب ملت من بر تو درود باد! کوروش، شاه بزرگ، شاه شاهان، آزادمرد آزادمردان و قهرمانان تاریخ ایران و جهان، آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم بود»، تلاش می‌کرد تا خودش را به اندازه ۲۵۰۰ سال تاریخ بگستراند و تمام نیرو‌های بشری را در خود جمع کند تا بسان شاهی قدیسِ ابدی درآید. با این همه تاریخ نشان داد که شاه هم بسان کوروش خوابید!

پشت صحنه‌ای که با ظاهر حکومت ناسازگار بود

این همه اما، تنها ظاهر قضیه بود. تا سال ۱۳۵۴، پنج زندان بزرگ در ایران مملو از زندانیان سیاسی بود. حکومت و اقتدار شاه بر پایه خشونت و ارعاب بنا شده بود. شاه با دادن چک سفید به نیرو‌های امنیتی خود برای نخستین بار در دوره حکومت ۳۰ ساله‌اش در صدد برآمد تا تخت سلطنت خود را تنها بر پایه سست سرکوب و زور و تهدید قرار دهد، اما این سیاست نیز به حکومت وحشت و ترور منجر شد. شاه تلاش بسیاری می‌کرد تا در آن سال‌ها چهره‌اش به منزله دیکتاتوری دروغگو و فاسد معرفی نشود، با این همه مارتین انالس، دبیرکل عفو بین‌الملل، در سال ۱۳۵۳ چنین گفت: «سابقه هیچ کشوری در جهان در زمینه حقوق بشر بدتر از ایران نیست.» (۱)

این‌گونه گزارش‌ها چهره خارجی شاه را مخدوش کرد. اگرچه در نیمه اول دهه ۵۰ اقتصاد ایران رونق بیشتری یافت و تزریق دلار‌های حاصل از افزایش قیمت نفت وضع اقتصادی جامعه را بهبود بخشید، طوری که رسانه‌های تبلیغاتی رژیم پهلوی در غرب با آب و تاب از پیشرفت‌های سریع ایران در مکانیزه کردن کشاورزی و صنعت سخن می‌گفتند، این تغییر به سرعت به نقطه منفی برای شاه و حکومتش بدل شد. افزایش درآمد‌های ایران علناً مساوی شد با افزایش درآمد‌های خانواده پهلوی، چون در آن زمان اصولاً ایران برابر بود با خانواده پهلوی و تعداد کمی از اطرافیان آنها. طرح‌های پرهزینه و بی‌ثمری همچون پایگاه چند میلیارد دلاری برای نیروی هوایی در چابهار و خرید‌های نظامی سرسام‌آوری که بین سال‌های ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶ بالغ بر ۲/ ۱۶ میلیارد دلار صورت گرفت، هیچ‌گونه کمکی به جامعه ایران نکرد. فساد، رشوه‌خواری، حق کمیسیون‌های کلان، اختلاس، کلاهبرداری به اضافه خفقان حاکم بر کشور، ایران را به انباری از مواد منفجره تبدیل کرد که تنها نیاز به جرقه داشت. شاه کار را به جایی رساند که هنگام اعلام تأسیس حزب رستاخیز به منزله تنها حزب قانونی کشور، گفت: «هر فردی که به این حزب سیاسی جدید نپیوندد... فقط دو راه پیش رو دارد. چنین شخصی یا عضو یک سازمان غیرقانونی است یا با حزب غیرقانونی توده ارتباط دارد و به عبارت دیگر یک خائن است!»

بلوف کارتر در حمایت از شاه در بوته راستی‌آزمایی!

در طول این سال‌ها، امریکا برای حفظ منافع خود از شاه حمایت می‌کرد. هنگامی که کارتر در آخرین روز‌های سال ۱۹۷۷ به ایران سفر کرد، در مهمانی شامی که شاه ترتیب داده بود، در حضور شاه با نطق مبالغه‌آمیز خود درباره شاه گفت: «ایران تحت رهبری با عظمت شاه جزیره ثبات در یکی از پرآشوب‌ترین مناطق جهان است و این امر مرهون شما، اعلیحضرت و رهبری شما و احترام [و]ستایش و عشقی است که مردمِ شما نسبت به شما دارند.» (۲)

این موضوع ثابت کرد که سیاست امریکا هیچ‌گاه بر پایه حقوق بشر استوار نیست و این تنها شعاری فریبنده است که فقط به درد مردم کشور امریکا می‌خورد. در حالی که شاه تک‌تک کلمات کارتر را می‌بلعید، اطمینان یافت که هنوز می‌تواند به سیاست سرکوبگرانه خویش ادامه دهد. به این دلیل به سرعت دست به کار شد. یک هفته بعد در شماره شنبه ۱۷ دی ۱۳۵۶ (۷ ژانویه سال ۱۹۷۸) مقاله‌ای به نام «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات با نام مستعار احمد رشیدی‌مطلق به چاپ رسید. درج این مقاله در روزنامه اطلاعات باعث شد شاه بار دیگر با روحانیت، به‌ویژه با رهبری آن یعنی امام خمینی که در نجف به سر می‌برد و با ارسال پیام‌ها و اطلاعیه‌های خود به مبارزه ادامه می‌داد درگیر شود. به نظر می‌رسد شاه خود در تهیه این مقاله دست داشت و مقاله زیر نظر مستقیم او تهیه شده بود. شاه حتی پیش‌نویس اولیه مقاله را هم نپذیرفت و آن را ملایم دانست و سفارش کرد درون‌مایه آن را تندتر کنند تا مقاله برای نابودی مخالفان شاه تهیه شود، اما آتش این فتنه یک سال بعد همه تار و پود سلطنتش را فراگرفت و خاکستر کرد.

جرقه‌ای که ایران را شعله‌ور کرد

با آغاز قیام قم و سرکوب خونین آن نهضت دیگری شروع شد. در چهلم شهدای قم مردم تبریز قیام کردند و این شهر هم به خون کشیده شد. رژیم در هر یک از این خونریزی‌ها تلاش می‌کرد ضربات خود را وحشیانه‌تر وارد کند تا از مخالفانی که روز به روز بیشتر می‌شدند، زهر چشم بگیرد، اما این کار‌ها بیشترین فایده را به انقلاب می‌رساند، زیرا گروه‌های مخالف را با یکدیگر متحد می‌کرد. با وقوع حادثه دردناک سینما رکس آبادان و در پی آن، کشتار خونین ۱۷ شهریور ضربات دیگری نیز بر پیکره رژیم وارد شد. آسوشیتدپرس در این باره چنین گزارش داد: «پس از دو ساعت زد و خورد در تهران کامیون‌های پر از کشته‌شدگان و مجروحان از صحنه زد و خورد خارج شدند...» (۳)
شاه به‌ناگاه به یاد سرگردانی خود پس از استفاده از خشونت افتاد. هنگامی که تصمیم گرفت از طریق تشکیل دولت ائتلافی و میانه‌رو سلطنت خود را نجات دهد، اعضای برجسته جبهه ملی برای شاه پیام فرستادند که «جبهه ملی مخالف سلطنت نیست» و حتی بختیار اضافه کرد: «حاضریم نظر خود را درباره موافقت با سلطنت صریح و روشن اعلام کنیم». این پیام‌ها قدری خاطر شاه را آسوده کرد، اما هنگامی که امام خمینی از دکتر سنجابی، مرد اول جبهه ملی، که برای ملاقات با او به نوفل‌لوشاتو رفته بود، خواست بیانیه‌ای سه ماده‌ای (۴) را در حمایت از انقلاب امضا و منتشر کند، این در نیز به روی شاه بسته شد. از سوی دیگر اگرچه سنجابی از ته دل به این بیانیه پایبند نبود و تنها کلامش این بود که «اگر بر موج سوار شویم، همه چیز را می‌توانیم کنترل کنیم» باز درایت و قدرت امام مانع فعالیت‌های دوسویه او شد و سنجابی مجبور شد به ظاهر هم که شده به مفاد بیانیه پایبند بماند.
 
من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم!

تظاهرات و کشتار دانشجویان در روز ۱۳ آبان و آتش‌سوزی وسیع در نقاط مختلف تهران در روز ۱۴ آبان تیر خلاصی به شقیقه معیوب دولت وقت (دولت شریف امامی) بود. شاه بعد از گفت‌وگوی تلفنی مفصل با برژینسکی، مشاور امنیت ملی امریکا، تصمیم گرفت دولتی نظامی روی کار آورد.

برژینسکی، اویسی- فرماندار نظامی خشن تهران و عامل حادثه ۱۷ شهریور- را برای این سمت پیشنهاد کرد، اما شاه که از جاه‌طلبی و قدرت‌خواهی اویسی هراس داشت، ترجیح داد یکی از ضعیف‌ترین ژنرال‌های خود را به نخست‌وزیری انتخاب کند. به این ترتیب ازهاری نخست‌وزیر دولت نظامی شد. نطق پانزدهم آبان شاه در اعلام تشکیل دولت نظامی ازهاری چهره پریشان و شخصیت متزلزل شاه را نمایان کرد: «در پی استعفای دولت برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی برای جلوگیری از سقوط در هرج و مرج و آشوب و کشتار و به منظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش تمام کوشش خود را در تشکیل ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد امکان انجام این ائتلاف نیست، به‌ناچار یک دولت موقت تعیین کردم. من آگاهم به نام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار و اختناق تکرار شود...، اما من به نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام تمامیت ارضی مملکت و وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم... من نیز پیام انقلاب شما، ملت ایران را شنیدم... من در اینجا از آیات عظام و علمای اعلام که رهبران روحانی و مذهبی جامعه و پاسداران اسلام و به‌خصوص مذهب شیعه هستند، تقاضا دارم تا با راهنمایی‌های خود و دعوت مردم به آرامش و نظم برای حفظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند...»

بعد از این پاسخ کوبنده امام در نوفل لوشاتو به این اظهار ضعف شاه، دیگر هیچ‌گاه صدای شاه به‌درستی شنیده نشد و تنها زمزمه‌ها و گلایه‌هایی از زنش فرح یا از کارتر رئیس‌جمهور امریکا به گوش می‌رسید. حتی هنگامی که دولت فرانسه به خاطر فعالیت‌های سیاسی امام در نوفل‌لوشاتو تصمیم گرفت ایشان را به کشور دیگری رهسپار کند و نظر شاه را در این باره جویا شد، شاه هراسان شد و گفت: اخراج امام خمینی از فرانسه هیچ ربطی به دولت ایران ندارد و ایران هیچ مسئولیتی به عهده نمی‌گیرد. به این ترتیب دولت نظامی ازهاری درست در لحظه‌ای که تشکیل شد و اعلام موجودیت کرد، از هم پاشید.

محرمِ سرنوشت

پیش از آغاز محرم تلاش‌های امریکا برای جلوگیری از شدت گرفتن مبارزات، به‌خصوص به واسطه در پیش بودن ماه محرم بیشتر شد. سولیوان، سفیر امریکا، ضمن تماس با تعدادی از رهبران سیاسی مخالف رژیم موافقت آن‌ها را برای تشکیل دولت ائتلاف ملی جلب کرد تا این دولت مقدمات انجام انتخابات عمومی را فراهم کند. بر اساس این طرح شاه می‌بایست برای معالجه یا استراحت از ایران خارج شود و وظیفه تشکیل دولت بعدی به شورای سلطنت که در غیاب شاه اداره امور مملکت را به عهده می‌گرفت محول شد. شاه هم با این طرح موافق بود، اما صاحب‌نظر اصلی امام خمینی بود و همه گروه‌ها به‌خوبی می‌دانستند که تا نظر موافق امام به دنبال طرحی نباشد کار با موفقیت همراه نخواهد بود. اصول طرح پیشنهادی در نوفل‌لوشاتو به امام خمینی عرضه شد، اما امام مخالفت کردند، زیرا از نظر ایشان این طرح برای خاموش کردن آتش انقلابی بود که به پیروزی نهایی آن اطمینان کامل داشت.

تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷ ش. همان‌گونه که پیش‌بینی می‌شد تکان‌دهنده بود. شاه حیران از انبوه جمعیت مخالف خود که از همه قشری بودند، تلاش کرد تا موقعیت خود را بازیابد. او دریافت سه راه بیشتر ندارد: یا باید تلاشی تازه برای تشکیل یک دولت ائتلافی آغاز کند، یا تشکیل شورای سلطنت و سفر به خارج را برگزیند یا آن‌طور که ژنرال‌هایش می‌خواستند و برای آن بی‌تابی می‌کردند، حکومتی صد در صد نظامی و سرکوبگر بر سر کار آورد.

پناه بردن به مخالف سابق!

ایران در سایه روشن خون و آتش برای بسیاری از سیاستمداران درک‌ناپذیر شده بود. شاه ناتوان در انتظار رخ دادن معجزه‌ای بود. از آن دست معجزاتی که در کودکی به سراغش می‌آمد. برای همین هم بود که وقتی اولین بار نام بختیار را برای تشکیل دولت جدید پیش او آوردند، گفت: «فکر نمی‌کنم انتخاب مناسبی باشد!» اگرچه بختیار سال‌های زیادی سابقه سیاسی داشت، به هیچ وجه کسی نبود که به رموز کیمیاگری آشنا باشد و بتواند از این رژیم واپس‌زده چیزی پذیرفتنی و پابرجا بسازد. شاه نیز در موقعیتی نبود که انتخاب کند، او مجبور بود بپذیرد. بختیار با شرط خروج شاه از ایران مسئولیت تشکیل دولت را پذیرفت. در همان روز‌ها امام طی بیانیه‌ای اعلام کردند: «اگر کسی از سیاسیون با بودن شاه خائن درصدد به دست گرفتن حکومت باشد، مطرود و خائن است و بر ملت است که او را طرد کند. فرصت‌طلبان به جای خود بنشینند که پایگاهی ندارند.» (۵)

بختیار این زنگ خطر را نشنیده گرفت. از سوی دیگر با تشدید روند انقلاب سیاست امریکا هم دستخوش تغییر شد و از اینکه «چگونه باید شاه را حفظ کرد» به «چگونه می‌توان ایران را بدون شاه حفظ کرد» تغییر یافت. شورای امنیت امریکا تصمیم گرفت رابرت هایزر، معاون فرماندهی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را به منزله فرستاده ویژه نظامی امریکا به ایران اعزام کند. هدف از اعزام هایزر حفظ ارتش در برابر بحران سیاسی و جلوگیری از فروپاشی آن و همچنین آماده نگه داشتن آن برای زمانی بود که بختیار نتواند کاری از پیش ببرد.

در همین زمان جیمی کارتر، رئیس‌جمهور امریکا از طریق دولت فرانسه برای امام خمینی پیامی ارسال کرد که در آن از امام خمینی خواسته شده بود تا تمام نیروی خود را برای عدم مخالفت با بختیار به کار ببرد. همچنین در این پیام آمده بود حمله به بختیار خطر‌های بسیار زیادی دارد و قماری است که تلفات زیادی در پی خواهد داشت. خروج شاه قطعی است و در آینده رخ خواهد داد. وی در پایان پیام خود متذکر شده بود: «آنچه لازم است بگویم این است که بدانید خطر دخالت ارتش هست و وقوع این خطر اوضاع را بدتر خواهد کرد». امام خمینی در جواب پیام کارتر به فرستادگان رئیس‌جمهور فرانسه گفتند: «.. به دست آوردن آرامش با وجود شاه امکان ندارد... آقای کارتر اگر حسن نیت پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آرامش باشد و خون‌ها ریخته نشود خوب است شاه را ببرند و از دولت بختیار هم پشتیبانی نکنند و به میل ملت که امر مشروعی است و خواسته است و از میل ملت جلوگیری نکند...» (۶)

در کنفرانس سران چهار کشور امریکا، فرانسه، انگلستان و آلمان‌غربی که در گوادلوپ (جزیره‌ای متعلق به فرانسه) و با ابتکار رئیس‌جمهور فرانسه برگزار شد، سران هر چهار کشور به این نتیجه رسیدند که با وجود شاه در ایران احتمال وقوع جنگ داخلی و کشتار وجود دارد که چنین حوادثی به نفع غربی‌ها نخواهد بود. به این ترتیب شاه دو باره آماده رفتن شد؛ و سرانجام ... پایان!

از سوی دیگر امام خمینی برای پاسخ به سؤالات بسیاری که در باره برنامه سیاسی‌شان پرسیده می‌شد طی پیامی در ۲۷ دی ۱۳۵۷ رئوس برنامه سیاسی خود را به اطلاع مردم رساند. در این پیام امام تعیین شورای انقلاب را که قرار بود در اولین فرصت مناسب معرفی شود به اطلاع مردم رسانده بودند. بدین ترتیب آنچه ناممکن به نظر می‌رسید ممکن شد. شاه یک بار دیگر صحنه را ترک کرد، اما این بار رفتن شاه بی‌صدا و بی‌خبر نبود. صدای رفتن او به سرعت پیچید، از مرز‌ها گذشت و در نقاط مختلف دنیا شنیده شد: «شاه ایران را ترک کرد!»
*پی‌نوشت‌ها در سرویس تاریخ جوان موجود است.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
France
|
۱۷:۴۸ - ۱۳۹۷/۱۲/۱۱
0
0
شاه با این حرفها قبر خودش را هم خودش کند !
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار