زنان روستایی با زنان شهری خیلی فرق میکنند. حکایت این تفاوت تنها در ظاهر، پوشش زیبا و رنگارنگ و پوشیده زنان روستایی که هویتشان را از ترک، کُرد، لُر و بلوچ از دور فریاد میزند محدود نمیشود. برخی از زنان شهری شاید شاغل باشند و برخی خانهدار، اما چه شاغل و چه خانهدار دایره مسئولیت زنان شهری در مقایسه با زنان روستایی بسیار محدودتر است. زنان روستایی شاید همانند زنان شهری صبحها که از خواب بلند میشوند و به رتق و فتق امور خانه میپردازند برای حضور در اداره و فاصلهای هشت تا ۱۰ ساعته از خانه و زندگیشان بیرون نزنند، اما این بدین معنا نیست که زنان روستایی شاغل نیستند. آنها هم شاغلند و از قضا در روستاها اقتصاد خانواده اگر روی انگشتان هنرمند و دستان پرتوان زنان خانواده نچرخد لااقل نقش زنان در پایههای اقتصادی خانواده از مردان کمتر نیست.
زنان روستایی از زنان شهری کارمند سحرخیزترند. آنها در کنار تمامی نقشهایی که یک زن در خانواده دارد باید نقش مدیر داخلی خانه را هم بازی کنند. برخی کشاورزند و در کنار مردانشان پیش از طلوع آفتاب سر زمین میروند و در وقت کشت، دانه میکارند و در وقت درو، خوشه میچینند. آنها هم که دامدارند پا به پای مردانشان درتر و خشک کردن دامها و تدارک آب و علوفه و مراقبت از حیوانها حضور دارند. گاهی شیر حیواناتشان را میدوشند و گاه با دستان مادرانهشان آنها را تیمار میکنند. حیواناتی که برای زنان روستایی هست و نیستشان است و دار و ندارشان به وجود آنها بسته است.
درست در جایی که کار مردان تمام میشود تازه آغاز کار زنان روستایی است. آنها هستند که باید گندم درو شدهشان را آرد کنند، از آرد خمیر بسازند و آتش مهرشان را در دل تنور بنشانند و از خمیری که با دست خود ساختهاند نان بپزند. اگر شیری دوشیده شده است بجوشانند و از دل سیاه مشک، از دوغ کره بگیرند و در لحظههایی که دیگر اعضای خانواده خستگی در میکنند آنها باید عرق از پیشانی بگیرند و نانهای گذاشته در دل تنور را زیر و رو کنند تا لقمه نانی بر سفرهشان باشد.
اما این هم پایان کار روزانه زنان روستایی نیست. اوقات فراغت آنان با دارهای قالی و حصیرهای سبدبافی، گلابتون دوزی، نمدبافی و گلیم بافی پر شده است. سرانگشتان این زنان قهرمان که در مصاف با داس، خار، بیل و کلنگ زمخت شده مردانه شده به وقت آفرینش هنر روی دار قالی، گلیم و حصیر آنچنان ظرافتی از خود نشان میدهد که هیچ دختر دست به سیاه و سفید نزده شهری با سر انگشتان ظریفش نمیتواند خالق چنین هنرهایی باشد و اینگونه خلاقانه گل و بوته، رنگ و لعاب و ترنج و شکار را با تار و پود گره بزند و در چارچوب دست بافتهای جاودانه کند.
بخشی از زنان روستایی شاید به دلیل تمام این دلمشغولیها کمتر فرصت کرده باشند درس بخوانند و دکتر یا مهندس شوند اگر چه زنان روستاییزاده تحصیلکرده هم کم نداریم، اما زن روستایی دامدار یا کشاورزی که تحصیلاتی ندارد و سیلاب به مزرعهاش زده یا دامش زیر هجوم آب جان باخته است یعنی همه سرمایه زندگیاش، همه دار و ندارش، همه هست و نیستش را در قمار با جانش باخته است. شاید این ریشه مقاومت روستاییانی باشد که در معرض سیل بودند و راضی نمیشدند خانه و زندگی، مزرعه و دامداریشان را رها کنند و بروند و آنهایی که رها کردهاند و رفتهاند حالا در بساطشان «هیچ» است. این همان زنی است که تا چندی قبل نه فقط چرخه اقتصاد خانواده که بخشی از چرخه اقتصاد کشور را روی سر انگشتان هنرمندش میچرخاند و حالا اگر بنا باشد دست روی دست بگذارد و چشم انتظار لقمهای نان در گوشه اردوگاه چنبره بزند روح بزرگش فرسوده میشود و غیرتش به جوش خواهد آمد. زن روستایی، اما غیرت دارد، هنرش در سر انگشتانش نهفته است و با خودش ذخایر ارزشمندی از تجربه و توانایی به همراه دارد. زنان سیلزده روستایی در استانهای ایلام، خوزستان، خراسان، گلستان، لرستان و سیستان را کنار گذاشته شدن از چرخه کار و زندگی افسرده خواهد کرد. اگر دست این زنان را بگیریم خودشان زندگیشان را از نو بنا خواهند کرد.