سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: گاهی بیاختیار دلم تنگ یک مهمانی به رسم قدیم میشود. دورهمیهایی که از دل آن صدق و صفا بیرون میآمد. این موقعها سراغ آلبوم خاطرات میروم، آلبومی که وقتی آن را به دست میگیرم بیاختیار گریه میکنم. عکسهایی که صفای دورهمیهای قبل را به رخم میکشد، لبخندها و ژستهایی که پر از صمیمیت بود و چقدر حال و هوای آن دورهمیها برایم شیرین است. الان آرزو میکنم لحظهای از آن حس خوب را داشته باشم.
در حسرت دورهمیهای شبانه فامیلی
دلتنگ آن زمانم که گرمی شبنشینیها و مهمانیها سرمای شبهای پاییز و زمستان را به فراموشی میسپرد. با اینکه سن زیادی نداشتم، اما علاقهمند به مهمانیها و دورهمیها بودم. تعداد ما بچهها آنقدر زیاد بود که تنها ناراحتی بزرگترها در آن دوره، شلوغ کردن ما بود و دائماً به ما تذکر میدادند.
مردها آنچنان گرم بازیهای محلی و خانگی میشدند که بارها چایشان سرد میشد و صدای خندهشان آنقدر بالا میگرفت که توجه ما بچهها را به خودشان جلب میکرد. خانمها هم مشغول صحبت و تبادل اطلاعات بودند. آنهایی که سن و سال کمتری داشتند از سخنان و تجربیات بزرگترها در امر آشپزی، بافتنی، فرش بافی، ارتباط با همسر و... استفاده میکردند.
همه چیز عالی بود. با هم میخندیدند، اما نه به هم. نگاهها تحقیرآمیز نبود، بلکه آکنده از محبت و دوستی بود. چیزی به عنوان حسادت در بینشان دیده نمیشد. صحبتی از رو کم کنی و کینه نبود. در رفتارهایشان خبری از چشم و همچشمی نبود.
پذیراییهای سادهای که الان هیچ خانوادهای حاضر نیست از مهمانش اینگونه پذیرایی کند. گویا اینکه آن زمان بیشتر به دورهمی اهمیت میدادند تا به پذیرایی. آخر هدف این نبود چشم خواهر شوهر را با سفره رنگین دربیاوری و هدف این نبود که با بهترین غذا و میوه بخواهی در فامیل مثال زدنی شوی. اما زمان همه چیز را با خود برد.
گشتم نبود، نگرد نیست
قبول کنیم به بد راهی میرویم. دورهمیهایی که پر از مهر و محبت بود را نابود کردهایم. نسل جدید دیدن چنین مهمانیهایی برایشان مثل افسانه و خیال شده است. دورهمیهایی آکنده از صلح، صفا و سادگی را رها کردهایم و به بیاساسترین فرهنگها و آداب و رسوم بیگانه روی آوردهایم.
کجاست آن همه دورهمیهایی که سختیها و مشکلات زندگی را به فراموشی سوق میداد و روحیهای تازه و باب جدیدی از معنای زندگی روی ما میگشود. اقوام در داخل همان دورهمیها به مشکلات یکدیگر رسیدگی و مشکلات را تا جایی که امکان داشت حل و فصل میکردند.
نه! «گشتم نبود، نگرد نیست!» دیگر دورهمی با چنین سبکی وجود ندارد. امروز برادر، خانه برادر نمیرود. بچهها سالی چند بار بیشتر به خانه پدر و مادر نمیآیند. خواهر سالهاست با برادرش بر سر یک مسئله کوچک و خندهدار قهر کرده است. رفتن به خانه عموها، عمهها، داییها و خالهها هم که دیگر بیمعنا شده است. اصلاً خود واژههایی همچون عمو، خاله، دایی و عمه دیگر بیمعنی شدهاند.
آدمهای این دوره و زمانه یا اصلاً خانه هم نمیروند یا اینکه رفتوآمدهایشان کمرنگ و کنترل شده است. عید به عید پا به خانه برادر و خواهرها میگذاریم، به بهانه مشغله زیاد، به بهانه مشکلات و بهانههای الکی دیگر، صفای دورهمیها را گرفتهایم. البته ناگفته نماند هنوز هم هستند افرادی که به مهمانیها و صلهرحمها اهمیت میدهند، اما باز هم بوی دورهمیهای قبل را نمیدهند، چراکه این دورهمیها با فرهنگ غرب آمیخته شده است.
چشم و همچشمیها دشمن دورهمیها
چند روز پیش با یکی از دوستان نزدیکم سر کار میرفتیم، او را آشفته و نگران دیدم و علت را جویا شدم. پی بردم که ایشان با خانمش سر یک مسئله کوچک در مهمانی که شب گذشته در خانهشان برگزار شده بود، بحث شان شده است. آن مسئله این بود که خانمش میگوید: «چرا سه نوع میوه نخریدی و فقط به دو نوع اکتفا کردی، آبروم پیش دختر داییم رفت. الان تو فامیل پخش میکنند که اونم از پذیرایی شون...»
شاید به جرئت بتوان گفت که امروزه این حکایت برای همه مردم مصداق دارد. چون فقط به دنبال تجملات و ریخت و پاش هستیم. فقط میخواهیم با مهمانیها خودمان را برتر و بهتر جلوه دهیم. ما زندگی میکنیم تا جلوی این و آن کم نیاوریم. الگوی ما در زندگی، دخترخالهها، دخترعموها و... شدهاند. گویا زندگی میکنیم تا دیگران ما را تمجید کنند.
چشم و همچشمیها روح دورهمیها را گرفته و تنها یک جسد سرد از این مهمانیها به جای مانده است. تفاوت مهمانیهای گذشته با مهمانیهای الان این است که در قدیم دورهمیها روح داشت، اما اکنون بیروح است. دورهمیها صفا و صمیمیت داشت، اما الان پر از بیمهری است.
دورهم هستیم، اما با هم نیستیم
وقتی هم دور هم هستیم، آفتی جدید سراغ مان آمده و آن اینکه شاید به ظاهر دور هم باشیم، اما در حقیقت کنار هم نیستیم و از هم دوریم. هر کس مشغول فضای مجازی شده است، گاهی بیصدا میخندیم، گاهی بیصدا تعجب میکنیم و اینگونه ساعتها غرق در گوشیها میشویم.
چند وقت پیش شب خانه یکی از دوستانمان دعوت بودیم و خواستیم یک دورهمی گرمی داشته باشیم، اما از همان لحظه ورود بعد از سلام و احوالپرسی هر یک در یک حرکت جمعی و بدون هماهنگی قبلی وارد گوشیهای خود شدیم و آنچنان مشغول فضای مجازی شده بودیم که اصلاً یادمان رفته بود آمدهایم مهمانی! در همین لحظه بود که در یک گروه دعوت شدم که شش نفر عضو داشت و سعید که صاحب خانه بود ما را اضافه کرده بود و یک پیام فرستاد: «دوستان عزیز! سه بار چایی آوردم، هر سه بار سرد شد! اکنون برای مدت ۲۰ دقیقه از این گوشیهای لعنتی فاصله بگیرید و مشرف شوید سر سفره انشاءالله... بعد از صرف شام به فعالیتهای خودتان در فضای مجازی بپردازید.»
تا پیام را خواندیم همه زدیم زیر خنده، البته جای خنده، باید گریه میکردیم. به خاطر این مصیبت، اما از همان لحظه طرحی برای دورهمیهای بعدی دادیم که در مهمانیهای بعد گوشیها داخل یک سبد جمع میشوند و فقط در صورت تماس آنها را به دست میگیریم. از آن روز به بعد در دورهمیهایمان واقعاً دور همیم!