سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: به شهید علیاصغر صفرخانی به خاطر شجاعت و پیشتاز بودنش در عملیاتها لقب علمدار «گردان شهادت» داده بودند. یک بچه کرجی شجاع و خالص با شروع جنگ تحمیلی به جبههها رفت و نخستین تجربیاتش را در ستاد جنگهای نامنظم شهید مصطفی چمران کسب کرد. پس از عملیات الی بیتالمقدس به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) مشغول خدمت شد.
مثل دیگر رزمندگان سن و سال زیادی نداشت، ولی روحیهای مردانه و بزرگ داشت و این را هر کس که برای اولین بار علیاصغر را میدید متوجه میشد. تمام فکر و ذکرش کمک به جبهه و شاد کردن دل امام بود. در شجاعت و پاکی میان دیگر نیروها زبانزد بود.
خیلی زود صلاحیت و قدرت فرماندهی شهید صفرخانی برای فرماندهان محرز شد و او در چند عملیات فرماندهی زرهی را برعهده گرفت، اما درجه و نشان خیلی برای شهید صفرخانی تفاوتی نمیکرد. هدف او خدمت و دفاع از میهن بود و در هر موقعیتی میخواست وظیفهاش را انجام دهد. زمانی که فرمانده شده بود باز پیشاپیش رزمندگان حرکت و با بیسیم نیروهای زرهی را در خطوط مقدم راهنمایی میکرد.
این فرمانده جوان و در عین حال باتجربه در دو عملیات بزرگ خیبر و بدر در کنار دو سردار رشید اسلام «شهید همت» و «شهید عباس کریمی» در آزادسازی جزایر مجنون حضوری فعال داشت و از نبرد در کنار این نیروها بهرههای زیادی کسب کرده بود. بعد از عملیات بدر با کولهباری از تجربه و با یک ابتکار «گردان شهادت» را در سطح لشکر تشکیل داد که از نیروهای آرپیجیزن تشکیل شده بود. این گردان در لحظات حساس و جاهایی که فشار دشمن زیاد بود دلاورانه حماسه میآفرید.
محمود پیلاننژاد، همرزم شهید در خاطرهای از شهید صفرخانی میگوید: «دقیقاً به خاطر دارم، عملیات والفجر ۴ بود. به دستور حاجهمت قرار شد با ۴۵ نفر نیرو از خاکریزی که در نزدیکی شهر پنجوین عراق بود دفاع کنیم. نیمههای شب دیدم صفرخانی که آن زمان مسئول زرهی لشکر بود در فاصلهای حدود ۱۰۰ متری کمینهای دشمن دارد خاکریز میزند. رفتم نزدیکش و گفتم: «چه خبره؟ داری چهکار میکنی»؟ گفت: «باید این خاکریز را به آن ارتفاع بغلی متصل کنیم تا بشود از آن دفاع کرد. ما نباید منتظر آمدن نیرو باشیم، باید خودمان اقدام کنیم تا خط تثبیت شود». آن روز صفرخانی با همت و تلاشی بیش از حد تصور، کاری کرد کارستان. او با همین کار آن منطقه را که در حکم تنگه احد بود برای ما حفظ کرد.»
هر چه زمان انجام عملیات کربلای یک نزدیکتر میشد، حال و هوای فرمانده گردان شهادت نیز تغییر میکرد. آخرین باری که به خانه آمد دختر کوچکش را غرق در بوسه کرد و به همسرش گفت: «این دفعه آخره که شما و زینب را میبینم. حلالم کنید. ازت خواهش میکنم زینب من را زینبگونه بزرگ کنی». نیروهایش حالتهای خاص فرماندهشان را میفهمیدند. آنقدر کمحرف و جدی شده بود که حتی جرئت نمیکردند به او بگویند ما را هم شفاعت کن.
چند روزی بود که ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. امام خمینی (ره) فرموده بود: «مهران باید آزاد شود.» همان روز در جمع نیروها داستان انقلاب اسلامی از سال ۴۲ تا قضیه شهر مهران و حساسیت منطقه و نظر امام را شرح داد و از قول آقای هاشمی رفسنجانی گفت امام امت فرمودهاند مهران باید آزاد شود. شهید صفرخانی تأکید داشت که باید حرکت جدیدی را شروع کنیم و حتی اگر تمامی ما شهید شویم باید به لطف و یاری خدا، مهران را آزاد کنیم.
غروب روز نهم تیر سال ۱۳۶۵، حمید داودآبادی با دوربین عکاسیاش، عکسی از فرمانده گرفت و گفت: «برادر صفرخانی، انشاءالله این عکس رو میزنم روی حجلهتون». شهید صفرخانی خندید و گفت: «عمراً اگه بتونی». فردای آن روز در حالی که همه نیروها مشغول عملیات بودند و دشمن آتش سنگینی را روی سر رزمندگان میریخت، شهید صفرخانی بالای خاکریز رفت تا اوضاع را کنترل کند. در همان حال ترکش خمپارهای به پشت سرش اصابت کرد و درجا به شهادت رسید. شهید صفرخانی در حالی شهید شد که به همرزمانش گفته بود: «سلام مرا به امام برسانید و بگویید صفرخانی دین خود را به اسلام ادا کرد.»