سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: اگر تمام مدیران شهری جمع شوند و فکرهایشان را عملی کنند، باز هم فایدهای ندارد، چراکه همه ما با هم دست به یکی کردهایم، تا در زمین و آسمان هرچه بهانه است برای زیستن، از بین ببریم. حالا هرکه هر چه در چنته دارد، رو میکند. بخوانید نمونهای از استعداد شکوفا شده همشهریان را...
۱) کمپین راه انداختهاند دفاع از حقوق حیوانات. هرچه خرده نان و غذا دارند در معابر مختلف میریزند تا ثوابی از این کار به ایشان برسد. غافل از اینکه سگها که ته مانده غذایتان را نمیخورند، آنها کمتر از گوشت (که این روزها برای همه رؤیا شده است) قبول ندارند. شما میمانی و یک محله مملو از موش. حالا گیریم که تهمانده غذایتان را خوردند و شما در این کمپین موفق شدید. مگر دیگر سگها و گربهها محلهتان را ترک میکنند. مستند راز بقایی میشود که بیا و ببین...
۲) هیچ کس نیست برای یک بار هم شده آشغالی از ماشین خود بیرون نینداخته باشد. هرچه بیشتر به این موضوع فکر میکنم متوجه میشوم انگار به صورت ذاتی و وراثتی ما «آشغال در خیابان ریز» بودهایم که بعداً پیشرفت کرده و در جوی آب هم هرچه اضافات داشتهایم، ریختهایم.
۳) مورد داشتهایم شخص میوهفروشی، هندوانه میفروخته، از قراری هر کیلو به قیمت حراج. بعد نه تنها سد معبر و خلاف میکرده، بلکه مردم نیز در این امر شنیع با خرید انبوه، از وی حمایت بسیار میفرمودهاند. میوهفروش هم از حول اینکه مشتریها را زود راه بیندازد، هندوانهها را به شرط چاقو برای تست مشتریان، یک قاچ بزرگ کرده و در انتها با انداختن پوست هندوانه در جوی، خریدها به اتمام میرسیده است.
۴) اصلاً چرا راه دور برویم؟ همین بوستانها و پارکهای شهر تهران نمونهای از دشمنی ما به محیطزیست است. اگر بدانید چقدر در پارکها کشیدن قلیان، سیگار و... میچسبد! هوا را که آلوده فرمودند هیچ، زبالههای مخدرشان را روی چمنها ریخته، کودکان هم کنجکاو! آنها را میخورند... جدیداً یک عده خیلی باکلاس رفتار میکنند، دو عاشق مانند دو گل نوشکفته درست روبهروی هم مشمع خوراکیها را پاره میکنند، محتویات آن اعم از ساندویچ فلافل و... را روی آن میگذارند و نوش جان میکنند. بعد انگار که کار آنها نبوده است، صحنه را ترک و زبالهها را همانجا رها میکنند... یک عده هم هستند که قسم خوردهاند در پارکها فقط جوجه کباب بخورند. آنچنان دودی راه میاندازند که بوی آن به هفت محله پایینتر و فقیرنشین هم میرسد. ذغال درست کردنشان را هم اگر آتش نشانی از دور ببیند، حتماً عملیات را خبر میکند! ابتدا به طرز قشنگی ذغالها را روی چمن! پای یک درخت جوان میریزند! بعد بنزین را مشتعل میکنند، پس از دست و جیغ و هورا کشیدن بچههای فامیل از آتش ایجاد شده جوجهها را یکی یکی کباب میکنند. در انتها ذغالها را رها میکنند و خاموش نمیکنند! و از محدوده فرار میکنند. تا دلتان بخواهد در پارکها و فضای سبز، پوست میوه، تخمه، چوب بستنی، بستنی نیمهخورده و رها شده، نان خشک، فیلتر سیگار و... وجود دارد. بعد هم اعتراض داریم این همه موش، سوسک و حشرات از کجا میآید؟
۵) در تمام معابر اصلی، جاهایی که خودروهای مکانیزه حمل زباله امکان تردد دارد، سطل زباله هم هست، اما کوچههای بن بست چه؟ نه تنها شهرداری فکری تا به حال نکرده است بلکه شهروندان هم قدم رنجه نمیکنند تا سر کوچه بروند و آشغالها را در سطل مخصوص بریزند و از همان پنجره شوت میکنند به کوچه.
۶) عدهای از همه لحاظ رشد کردهاند، الا فرهنگی! درعصر کنونی جای تعجب است که هنوز در محلههای شهر با اینکه اگو شهری در اکثر نقاط رعایت شده است، اما هنوز از برخی خانهها هرچه ظرف میشویند، آب و کف از لولهای به داخل جوی کوچه میریزد! مگر شما به فاضلاب شهری متصل نیستید؟!
۷) مشاغلی هم هستند که اصلاً درست بشو نبوده و نیستند. هنوز هم که هنوز است قصابیها لب جوی سر گوسفند بریده و خونش را... ماستبندیها شیرهای خراب را به داخل جوی میریزند (باز اینها بهتر از کسانی هستند که آن شیرهای ترش را ماست میکنند!) سبزی فروشها اضافات کاهو و سبزی را به مگسها و حشرات مجانی ارائه میکنند. میوهفروشها گوجههای گندیده و میوههای خراب را پای درختان میریزند. حتی برخی درمانگاهها زبالههای بیمارستانیشان را با زبالههای عادی یک جا امحا میکنند... برخی فلافلیها روغنهای ۱۰ بار سرخ شده را که دومین بارش هم سرطانزاست، در جوی آب خالی میکنند. خلاصه هر که هر چه دارد در خیابان میریزد؛ حرفی هم اگر بزنی میگویند ما به شهرداری عوارض میدهیم که شهر را تمیز کند!
۸) موتور پرشی خریدهای؟ مبارک باشد. در خیابان تک چرخ میزنی؟ خدا شفایت دهد. این موتور دوچرخ دارد چرا با یک چرخ فقط رانندگی میکنی؟! حالا چرا در باک بنزین شکر میریزی؟ مثلاً دود کند همه تو را از دوردستها شناسایی کنند؟!
۹) امان از کارخانههایی که هرکارشان کنی از شهر بیرون نمیروند! حالا چرا؟ هنوز کسی نمیداند، بداند هم سرش درد نمیکند. از قدیم هم گفتهاند هرچه کمتر بدانی بهتر است! کارخانهای درجنوب غرب کلان شهر ما تهران هست که هر شب وقتی مسئولان مربوطه خواب هستند، شیر پاستوریزههای مرجوعی تاریخ گذشته را در فاضلاب رها میکند و بویش تمام محدوده را میگیرد، طوری که نمیتوانی نفس بکشی. یا در جنوبیترین نقطه کلانشهر ما تهران، بعد از قبرستان آن دور دورها! زبالهها را میسوزانند و باز بوی بد ناشی از آن پخش میشود که انشاءالله سم تولید شده، کمتر ساکنان نزدیک آن محدوده را خفه کند.
۱۰) عدهای هم دوست دارند مردم آزاری کنند، هر چه تابلو، بنر و اطلاعرسانیهای مختلف میشود که خواهشمند است (یا لعنت میکنند) در این مکان آشغال نریزید باز هم توفیری ندارد.
۱۱) مدیران شهری میگویند «آسمان آبی زمین پاک» بعد اتوبوسهای شرکت واحد زیرمجموعهشان نه تنها آسمان را کدر، تیره و تار میکنند! بلکه رانندگان اصلاً در طول ساعت کاریشان اتوبوسها را خاموش نمیکنند!
۱۲) یحتمل موضوع انشای فردای مدرسهها این است: «محیط زیست شما چه رنگی است؟» و هیچ کس نمیتواند رنگ آبی و سبز را در نوشتهاش ترسیم کند! نمونهاش میشود این: بهنام خدا. محیطزیست ما جایی برای نزیستن است. ما از خانهمان که بیرون میرویم پسران کبری خانم پوست تخمههایی را که خوردهاند، جلوی خانه ما میریزند. پارکها جایی برای بازی ما نیست. کثیف و مملو از دود سیگار و قلیان است. شهرداری سطلهای زباله را نمیشوید و دیر به دیر خالی میکند. تا پنجره اتاق را باز میکنیم مگسها حمله میکنند، هوا هم آلوده و کثیف است. به آسمانی که پدرم به آنجا رفته است، اعتمادی نیست. هوا هوای بدی است.
۱۳) آقا، برادر، خانم، دوست من، اینکه دیپلماسی لبخند نیست بگویی انگار ظریف در دلش جوک میگوید، والا این همه خنده را از کجا آورده! اینکه یارانه نیست بگویی بانک چرا دیر واریز کرده و... این همان «شهر ما خانه ماست» که یادتان رفته است.