اگر اندکی در متونی که پیرامون مراحل مختلف رشد و تحول انسان به زیورطبع آراسته شده و در اختیار ما قرار گرفته است تأمل کنیم در مییابیم دوره سنی موسوم به میانسالی، یعنی سنین ۴۰ تا ۶۰سالگی، مورد نوعی «کمتوجهی نسبی» قرار گرفتهاست. گویی انسان در این مرحله نه همانند دوره نوجوانی (۱۸- ۱۲سالگی) با بحرانی به نام «بحران هویت» رو به رو است و نه مانند دوره جوانی و بزرگسالی (۴۰-۱۸سالگی) دغدغه «زندگی مشترک»، «عشق»، «شغل» و «استقلالجویی» را دارد و نه مانند دوران کهنسالی (۶۰سالگی به بعد) با چالش بازنشستگی، تنهایی، بیماری و... دست به گریبان است.
دوره میانسالی، دوره «بهار عقلانیت» و دوره شروع «فرزانگی» و «آغاز خردمندی» است، از همین رو این دوره مبرا از بحران نیست. بحرانی که اغلب از آن با عنوان «بحران میانسالی» یاد میشود. مهمترین شاخصه این بحران آنست که فرد از یک سو احساس میکند که انتخابهای زندگیاش از این به بعد محدودند و از دیگر سو یقین حاصل میکند که آینده پیش رویش کوتاه شده است. او در این دوره در حواس خود، اعم از بینایی، شنوایی، لامسه و...، با محدودیتهایی روبه رو میشود که هر یک از آنها میتواند او را با چالشهایی دست به گریبان سازد. همچنین، فرد با ورود به میانسالی دوم (۵۰سالگی به بعد) ممکن است بیماریهایی را تجربه کند که پیشتر هرگز تجربه نکردهاست. هر یک از این «محدودیتها» و «بیماریها» میتواند بحران میانسالی را تشدید و آسیبپذیری فرد را فزونی بخشد. در این بین، چند عاملروانی- اجتماعی میتواند بحران میانسالی را از یک تجربه زودگذر، حاصل از انتقال دوره سنی، به یک چالش مزمنمستأصل کننده، تبدیل کند. یکی از مهمترین آن عوامل «احساس پوچی» و بیمعنایی در زندگی است. چنانچه فرد پیشتر مقصود ارزشمندی برای خویش معین نساختهباشد، در این سن در دام «احساس بیهودگی» فرو خواهد رفت و چنین احساسی او را به سوی ملال و دلمردگی سوق خواهد داد. دومین عامل «چالشها و کشمکشها و تعارضات زناشویی» است. این چالشها، صمیمیت را از زندگی سلب میکند و بحران این سن را طولانی میسازند پس باید در هر زمان نسبت به ترمیم روابط زناشویی چارهای اندیشید و با راهکارهای ساده و علمی آنرا دوباره در مسیر درست ولذت بخش خود قرارداد. عامل سوم «خشم و خصومت مدیریت نشده درونی» است. شواهد بالینی نشان از آن دارند که خشم و خصومت باقیمانده از سنین قبل، آرامش را از میانسالی میستانند و امکان زیست شاداب و عاری از دغدغه و چالش را در این دوران فرو میکاهند پس باید ببخشیم تا آسوده شویم.
استرسهای مختلف زندگی را نیز میتوان به عنوان چهارمین عامل تشدید کننده بحران میانسالی عنوان کرد. سرانجام، از عامل مهم دیگر «فرسودگی شغلی» است، این عامل که اغلب بر اثر «کارزدگی» و بیاعتنایی به تفریح و ورزش و روابط اجتماعی و خانوادگی پدید میآید، به تدریج فرد را در دام بدکارکردیهای روانی، به ویژه افسردگی فرو میبرد و لاجرم توان و ظرفیت او را برای چالش موفقیتآمیز با بحران میانسالی تحلیل میبرد. حال پرسش این است که آیا «بحران میانسالی» همه را به سوی آسیبهای روانی و اجتماعی سوق میدهد؟ پاسخ این پرسش منفی است. آدمها در مواجهه با مسائل دوره میانسالی اغلب از دو نوع مکانیسم بهره میگیرند: ۱- مکانیسمهای سازگارانه و ۲- مکانیسمهای ناسازگارانه.
آنانیکه از مکانیسمهای سازگارانه (نظیر بازنگری منطقی اهداف زندگی، چارهجویی منطقی برای دغدغهها و...) استفاده میکنند، نه تنها به سهولت بحران میانسالی را از میان میرانند بلکه سنین میانسالی را به جذابترین و خواستنیترین سالهای عمر تبدیل میکند. فراموش نکنیم که بسیاری از چهرههای درخشان و مشهور دنیا، موفقیت و بهروزی خود را حاصل دوران پر ثمر میانسالی میدانند، اما آنانیکه به مکانیسمهای ناسازگارانهای نظیر واقعیت گریزی، نادیدهانگاری مشکلات و... روی میآورند، در این دوران علاوه بر گرفتار شدن در دام اختلالات روان شناختی و جسمانی مزمن ممکن است در دام آسیبهای اجتماعی گرفتار شوند.
میانسالی دوره اوج رشد عقلانی و نقطه کمال و رشد یافتگی مغزی است. از همین روی، در این دوران فرد بار دیگر با نوعی «بحران فلسفی» رو به رو میشود. چنانچه در این دوره از توانمندیهای شناختی فوقالعاده خویش بهره گیرد و بهرهگیری از مکانیسمهای سازگارانه را به مشی ثابت خود تبدیل کند، نه تنها بحران میانسالی را از بین میبرد و در دام هیچ آسیب جدی گرفتار نمیشود، بلکه معنا و شور و شادابی جدیدی به زندگی خویش میبخشد و گام در مسیر شکوفایی پایدار مینهد.
*سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر