سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: این بار اندر احوالات کسانی شما را به مطالعه دعوت میکنیم که به شکلهای جالبی از لحظههای بیکاری، تعطیلی و بیعاری خود استفاده میکنند. انگار نه انگار این روز را که تعطیل کردهای باید به کارهای شخصی و فردی خود بپردازی. طرف ناخنهایش را نمیگیرد، حمام نرفته است، کافی است لحظهای از همه جهان فارغ شود کارهایی میکند که باید در تاریخ ثبت شود.
۱) بعضیها مصداق بارز این شعر مولانا هستند که فرمود: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش. بعضیها از هیچ فرصتی غافل نشده و از لب جاده چالوس گرفته تا لب دریا در تمام اوقات فراغت خود، باید به هر قیمتی بروند شمال. حاضرند ساعتها در ترافیک باشند، اما به آن سمت کشور بروند. توریستوار هم که عمل نمیکنند به نفع اقتصاد یک قریه یا شهری بشوند، ابتدا خیابانها و جادهها را شلوغ، بعد در طبیعت زباله تولید میکنند و با رفتارهایی که بدآموزی بسیاردارد روان شهرها، روستاها و جادهها را آلوده میکنند. آقا چرا نذر کردی هی بری شمال؟
۲) به شما قول میدهم اگر به اندازه آن لحظاتی که در طول روز بیکار شدی، پشت به پشت سیگار دود کردی، برای فردای بهتر زندگیات نقشه میکشیدی اکنون وضع شما این نبود.
۳) عدهای جالب هستند طوری که آدم اولش فکر میکند چقدر وابسته هم بوده و دلشان برای هم تنگ شده است. هر وقتی را خالی گیر میآورند جایی را پاتوق کرده و دور هم جمع میشوند. دورهمیهایی در بین یک عده انجام میشود اما... اولاً در جمع هستند با جمع نه، یعنی تا به هم میرسند دوتا دوتا و سه تا سه تا هرکی با هرکی دلش خواست گوشهای مشغول میشود. چهار نفر از افراد هم با هم بازی میکنند و بازی را اصلاً تغییر نمیدهند که همه داخل شوند تا صمیمیتها بیشتر شود! یکی دونفر هم در حیاط مشغول کشیدن قلیان و باقی هم سرشان توی گوشی است. از همین جا برای عمر از دست رفتهتان به شما تسلیت میگوییم.
۴) برخی افراد ظاهراً متمدنتر بوده و تا وقتی را خالی گیر میآورند کارهای علمی جالبی میکنند، البته ظاهراً! … بخوانید جمعههای این افراد را: الف: موج رادیو روی یک فرکانس نمیرود با نوک چاقو پیچها را بازکرده و مدتها فقط نگاهش را به سیمهایی میدوزد که رفتهاند تا باند رادیو... ب: کتابی را برمیدارد و همراه یک لیوان! چای و مشتی قند، به بالکن خانه رفته، اما زل میزند به خانه همسایه و هرازگاهی کتاب را، چون صدایش قشنگ است ورق میزند. آخر سر هم چای را در گلدان میریزد... ج: گوشیاش را برمیدارد تا ببیند دیشب تا صبح که خوابیده چه کسانی به صفحه مجازیاش حمله کردهاند! ابتدا لایکهایش را چک میکند، بعد از روی لایک وارد صفحه کسی میشود که ناآشناست. خوب که عکسهایش را دید و نشناخت وارد لیست دوستان ایشان شده و فضولیاش گل میکند. بعد در این بین باز وارد صفحه خانمی با نام خورشید میشود که تبلیغ لباسهای زنانه میکند، بعد کامنتها را میخواند و وارد صفحه خانمی میشود که نوشته: این لباسی که از شما خریدهام تنگ است..؛ و سالها بعد: با هم میگویند چه دوستی جالبی، ما به واسطه یک کامنت با هم دوست شدیم و میخندند!
۵) در عدهای از خانمها مشهود است از هیچ وقت فراغتی غافل نمیشوند و با تلفن سراغ همه فامیل میروند. خدا شاهد است که نیت اینها سر درآوردن از کار و زندگی کسی نیست، اما خب حرف حرف میآورد دیگر... روایت داریم وسط غذا درست کردن با دستی آغشته به مواد اولیه کوکو تا کوکوها پخته شود در یک آن یاد دختر خاله شکوه که تازه دماغش را عمل کرده افتاده و با خود گفته است: «یه زنگ بزنم ببینم دماغش خوب شد، یا نه؟ پلاستیکی بوده تا الان خرابتر شده!» تلفن را برمیدارد و بعد از یکساعت که از هر دری سخن گفت، غذا هم سوخته و...
۶) برای جمعی از مردم هم گناه و خلاف کردن عادت شده است. حتی در لحظات فراغت و خالی زندگیشان دست بردار نیستند و فکر میکنند اشکالی هم ندارد. تا وقت خالی گیر میآورند به پارکینگ خانه میروند و به اندازه یک دریاچه آب مصرف میکنند تا ماشین کوچکشان را بشویند. یا بالای پشت بام و دور از چشم همسایگان میروند تا فرش بشویند. فرقی نمیکند چه ساعتی از شب و روز باشد مهم این است ما چه زمانی وقت خالی داریم و برای همین در آپارتمان ساز بزنیم و لذت ببریم، آن هم نه سازی مانند «نی» که صدایش کم است بلکه ترومپت، جاز و... یا خانه را تبدیل به کارگاه میکنند، آن هم درست زمانی که وقت استراحت یا با خانواده بودن است. حرف هم که میزنی میگوید بزرگترین تفریح من کار است.
۷) از همین جای متن ضمن ابراز همدردی و تأسف، ما هم ناراحتیم و برای شما عزیزان ساکن در آنجا آرزوی هجران داریم! چراکه خیابانهایی در شمال تهران است که در تمام اوقات فراغت، به نیت دور دور، از چمران جنوب به شمال، اوین درکه، خیابان دانشجو و منتهی به قله و دره، خیابان یاسر و نیاوران، دارآباد، کوهسار و کلاً شمال تهران مردم هجوم آورده و جالب است نه کسی قدم میزند و نه خریدی میکند نه چیز دیگری، همه از داخل ماشین با شیشههای عرق کرده باران را تماشا میکنند و اوقات خوشی را دارند.
۸) کوچکترها وقتی لحظاتی را در زندگی خود خالی میبینند، ممکن است در کنار کارهایی که میشود انجام داد، به کلوپهای بازی رایانهای رفته و سرگرم شوند. بزرگترها کارهایشان جالبتر است، انگار نه انگار قرار است الگوی تربیتی یک نسل باشند... بعضیهایشان بغل به بغل یکدیگر در قهوهخانههایی که حتی چای بلد نیستند دم کنند نشسته و با یک حس خاصی قلیان میکشند... قدیم و جدید هم ندارد، فقط میشود گفت دیگر کسی سر کوچه قرار نمیگذارد، بلکه همه در قهوهخانه دور یک قلیان جمع شده و...
۹) در قسمت پایانی نقد امروز میخواهم از اوقات فراغت کسانی بنویسم که خدا را در آن لحظات، حس کردم. وقتی حسن برای شفای درد سینه پدر خستهاش تعطیلات تابستان دستفروشی میکند، وقتی بابای مرتضی وقت ناهاریاش را هم اضافه کاری میکند، وقتی مادرم هنگام خواب، حتی بیدار است و مقدمه غذای فردای ما را مهیا میکند، لباسهای ما را دوخته و تعمیر میکند... وقتی اوقات فراغت عدهای از روی نداری و بیچارگی، خود را به خواب زدن است تا بچهها به یاد روزی که به شهربازی خواهند رفت کمکم بخوابند، وقتی همه اینهایی که نامشان را بردم، لحظهای نیست که لبشان به ذکر خدا نباشد و باز در آن حال خدا را شکر نکنند... آیا شده است وقت خالیات را فکر کنی؟ از کجا آمدهای، آمدنت بهر چه بود؟ چه کسی از تو رضایت دارد یا تو از چه کسی نارضایتی داری و او را ببخشی؟ تأمل کنیم، از این دنیا باید گذشت، حتی لحظهای فرصت درنگ نیست.