کد خبر: 965819
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۵:۴۰
روایت‌ها و نکته‌هایی در باب واپسین برگ از حیات میرزا رضا کرمانی
روز‌هایی که بر ما می‌گذرد تداعی‌گر سالروز بر دار شدن میرزا رضا کرمانی است. در باب زندگی و کارنامه او روایت‌هایی متنوع وجود دارد که بررسی آن‌ها مجالی موسع می‌طلبد؛ روایت‌هایی که پذیرش هر یک از آن‌ها ماهیت داوری ما در این باره را تغییر خواهد داد.
احمدرضا صدری
سرويس تاريخ جوان آنلاين: روز‌هایی که بر ما می‌گذرد تداعی‌گر سالروز بر دار شدن میرزا رضا کرمانی است. در باب زندگی و کارنامه او روایت‌هایی متنوع وجود دارد که بررسی آن‌ها مجالی موسع می‌طلبد؛ روایت‌هایی که پذیرش هر یک از آن‌ها ماهیت داوری ما در این باره را تغییر خواهد داد. آنچه در ذیل روایت شده، تنها منقولاتی است که شکل ظاهری ماجرا را نشان می‌دهد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

یک ترور پر رمز و راز!

همانگونه که در اشارت فوق آمده گفتیم ماجرای ترور ناصرالدین شاه قاجار را می‌توان از نکاتی دانست که محمل راز‌ها و داوری‌های فراوان است. اینکه به واقع ناصرالدین شاه به چه دلیل ترور شد و هویت اصلی ضارب او چه بود؟ از نکاتی است که مورخان سر آن چالش‌هایی فراوان دارند. به هر روی ماجرای مرگ شاه صاحبقران قاجار هرچه باشد، قاتل او از مدت‌ها پیش بدین اندیشه بوده و خویشتن را برای تحقق نیت خویش آماده کرده بود. افراد فراوانی میرزا رضا کرمانی را در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و در حال انتظار برای حضور شاه دیده‌اند. یحیی دولت‌آبادی که شب قبل از ترور ناصرالدین شاه همراه با جمعی از دوستان خود به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته و میرزا رضا را در حال اختفا و تفکر دیده بود، در خاطرات خود اینچنین شعف او را به‌گاه مطلع شدن از قصد شاه قاجار برای زیارت حضرت عبدالعظیم روایت می‌کند:
«در تاریکی زاویه ایوان شخصی در لباس کسبه دیده می‌شد که صورتش درست تمییز داده نمی‌شد. این شخص میرزا رضا کرمانی است که گوشه تاریکی سرپا نشسته، دست‌ها را روی زانو و سر را روی دست‌ها گذارده، در دریای فکر و خیال فرو رفته است بی‌آنکه تغییر وضعی به خود بدهد یا کلمه‌ای بگوید. در این حال دو تن از زوار در طرف دیگر ایوان نشسته با یکدیگر صحبت داشته‌اند. در ضمن سخن می‌گویند فردا شاه به زیارت می‌آید قرق هم نمی‌باشد. چون تاکنون رسم بوده است هر وقت شاه به این مزار مشرف می‌شده، صحن و حرم را به کلی قرق می‌نمودند. به محض آن‌که از زبان این دو زوار شنیده می‌شود شاه فردا به زیارت می‌آید و قرق هم نمی‌باشد، مجسمه فکر و خیال در تاریکی زاویه ایوان به جنبش آمده سر از روی دست و زانوی تحیر برداشته، از روی تعجب می‌گوید شاه فردا اینجا می‌آید، قرق هم نیست.»

ناظم‌الاسلام کرمانی - که او نیز آن جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بود- در «تاریخ بیداری ایرانیان» فرجام میرزا رضا بعد از قتل ناصرالدین شاه را اینگونه روایت می‌کند: «.. اتفاقاً در آن روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم. در مدرسه نشستیم و منتظر رفتن شاه شدیم که یکدفعه دیدیم در‌ها را می‌بندند و می‌گویند شاه را تیر زده‌اند. چون تا یک اندازه احتمال صدور این امر را از میرزا رضا می‌دادیم، رفتیم دم منزل او که استعلامی کنیم. شخصی فراش آنجا ایستاده گفت آقایان زود بروید و اینجا نمانید که برایتان خطر دارد. باری فوراً از دور سلامی به حضرت عبدالعظیم دادیم و روانه شهر شدیم. در بین راه کالسکه شاهی را دیدیم که با سوار زیادی به شهر می‌آورند. به فاصله پانصد قدم میرزا رضا را در درشکه سوار کرده بودند و متجاوز از ۵۰۰ نفر سوار اطراف او را گرفته می‌آوردند به شهر و میرزا رضا با نهایت قوت قلب و اطمینانی که از جبهه بی‌گناهان مشهود می‌شد، به اطراف خود می‌نگریست و نظاره مردم می‌کرد. گویا به لسان حال می‌گفت‌ای اهل ایران من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم.»

واپسین روز‌های ضارب در آیینه روایت فرزند

میرزا تقی، تنها پسر میرزا رضا کرمانی است که هنگام اعدام پدر، کودکی هفت، هشت ساله بوده است. تقی تعریف می‌کند که روز آخری که در حرم حضرت عبدالعظیم نزد پدر بوده است، مادرش به دنبال وی می‌رود تا او را به خانه ببرد. با این همه میرزا به همسرش می‌گوید کمی در صحن گردش کن، من با تقی حرف‌هایی دارم. مادر تقی که می‌رود، میرزا دست در پر شالش می‌کند و چند لیره عثمانی به او می‌دهد با یک ورقه کاغذ تاخورده و به او می‌گوید این‌ها را گم نکنی، وقتی رسیدی خانه به مادرت بسپار. پسرک می‌پرسد دیگر کی اینجا می‌آیم؟ و جواب می‌شنود که من عجالتاً قصد سفر دارم، نمی‌دانم چند وقت طول می‌کشد، اگر عمری بود و برگشتم، تو را می‌بینم!... همسر میرزا که برمی‌گردد، دست تقی را در دستش می‌گذارد. میرزا تقی بعد‌ها در این باره گفته است: من و مادر از پله‌های بالاخانه پایین آمدیم و همانطور که به طرف در شمالی می‌رفتیم، من به پشت سر نگاه می‌کردم و اندام بلند و باریک پدر را که جلوی پنجره ایستاده بود می‌دیدم. نمی‌دانم چرا گریه‌ام بند نمی‌آمد، دلم گواهی می‌داد که دیگر هرگز پدرم را نخواهم دید. هر بار که می‌دید من نگاهم را به او دوخته‌ام دست تکان می‌داد و اشاره می‌زد که برو... بعد‌ها شنیدم که به اطرافیان گفته بود وقتی تقی گریه‌کنان از من دور شد ترسیدم، ترسیدم که مبادا در تصمیمی که گرفته بودم، تزلزلی ایجاد شود، اما آن‌ها که از نظرم محو شدند، به حال عادی برگشتم!... حبیبه خانم، خواهرزن میرزا رضا کرمانی، جریان کاغذی را که میرزا در روز آخر به تقی می‌دهد اینگونه روایت کرده است: «میرزا رضا روز‌های آخر را در حجره باغ طوطی در جوار صحن مطهر عبدالعظیم می‌گذرانید و خواهرم شب‌های جمعه تقی را به دیدن او می‌برد. یک روز میرزا کسی را به در خانه فرستاد و به همسرش یعنی خواهرم پیغام داد دو روز به شب جمعه مانده (روز سه‌شنبه) تقی را تنها به عبدالعظیم بفرست، چون مصلحت نیست خودت بیایی! خواهرم که همیشه مطیع شوهرش بود، با اینکه خیلی ناراحت شده بود، تقی را روانه کرد و خودش به انتظار نشست. آن روز تقی پیش از غروب آفتاب به خانه برگشت چشم‌هایش از زور گریه پف کرده بود و صورتش از همیشه زردتر و بی‌رنگ و روتر به نظر می‌رسید. مادرش پرسید چه شده تقی؟ به گفته حبیبه خانم تقی ساکت و آرام جلوی در اتاق نشست و بی‌آنکه چیزی بگوید، کاغذی را که در دستش مچاله شده بود، به مادرش داد. خواهرم که سواد زیادی نداشت، کاغذ را به دست من داد و من با کمال تعجب دیدم که این کاغذ، چیزی جز طلاق‌نامه او نیست. وقتی او فهمید که شوهرش، مردی که همیشه به او و بچه‌هایش اظهار علاقه می‌کرد، بدون هیچ دلیلی طلاقش داده است، بی‌اختیار اشکش سرازیر شد. من و دیگران شروع کردیم به دلداری دادن او، اما مگر آرام می‌گرفت؟»

ضارب و گفته‌هایش پس از ترور
درباره حالات و گفته‌های میرزا رضا کرمانی پس از ترور، روایات نسبتاً روشنی وجود دارد. در آن دوره افراد زیادی او را دیده و گفته‌های او را ثبت نموده‌اند. میرزا على‌خان ظهیرالدوله در تاریخ نگاری خویش، ضارب را در محبس اینگونه توصیف می‌کند:
«در این فرصت بعضى حاضران از پیش خدمتان و سران سپاه به دهلیز قهوه‌خانه مى‌رفتند که زندان موقت رضا کرمانى است. او آنجا زیر زنجیر گرانى بود. جواب‌هایش به هر کس آمیخته به حقیقت و در عین حال شوخى نما و مزاح گونه بود. قوّت قلب و جسارتش همه را حیرت مى داد و، چون همه را درست مى‌شناخت جواب مطابق واقع به احوال و نیت هاى سؤال کننده مى‌گفت. محمدحسن میرزا معتضدالسلطنه از پیشخدمتان شاه نزدیکش رفت و پرسید: میرزا رضا، شاه چه گناه داشت که او را کشتى؟ گفت: کدام جُرم از این بدتر که مثل تو را به خلوت خود راه دهد و با همه بى‌ناموسى که در وجودت جمع است، به تو مأنوس شود؟...»

همانگونه که اشارت رفت، میرزا رضا در استنطاق‌های متعدد خود، از اهداف خویش در ترور شاه پرده برداشته و مرام و مسلک خویش را بازگو نموده است. او در بخش‌هایی از این بازجویی‌ها به صراحت به عواملی اشاره کرده که او را به این اقدام ترغیب نموده است:
«کارگزاران قاجار گوشت بدن مردم را مى کنَند و به خورد بازهاى شکارى مى دهند! مبلغى از فلان بى‌مروّت مى‌گیرند و قباله مالکیت جان، مال و ناموس یک شهر را دستش مى دهند و اهالى فقیر، اسیر و بیچاره را زیر تعدیات مجبور مى نمایند که مردى، زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق دهد و خودشان صد تا صد تا زن مى‌گیرند. حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر الهى به دست این بنده خدا جارى گردید بار سنگینى از تمام قلوب برداشته شد، آنان سبک شدند، دل‌ها منتظرند که حاکم بعدى با عدالت و مهربانى برخورد کند و اگر ایشان مى خواهد آسایش و گشایشى به ملت عنایت کند باید بناى فرمانروایى را بر انصاف قرار دهد و نام نیکش در صفحه روزگار باقى مى‌ماند و اگر ایشان هم شیوه قبل را پیش گیرد این بار کج به منزل نمى رسد... شریکى در کارم ندارم و سبب قتل شاه، مظلومیت عموم ایرانیان و ستم‌هایى است که بى‌جهت خودش و پسرش به من نموده است، من به مردم فهمانیدم که مى توان منشأ ظلم را به خوبى قطع کرد چه رسد به فروعات و شاخ و برگ‌هاى آن.»

میرزا رضا در بخشی دیگر از استنطاقات خویش به صراحت از کسانی نام می‌برد که به نوعی به وی خط‌دهی کرده‌اند، چه با گفتار و چه با رفتار و وقایعی که در اطراف ایشان روی داده است. او در اشاره مستقیم به سفر سیدجمال‌الدین اسدآبادی به ایران و رفتار شاه با وی می‌گوید: «سال‌ها بود که سیلاب ستم بر عموم مردم جارى بود، مگر سیدجمال‌الدین این ذریه رسول اکرم (ص) چه کرده بود که با آن وضع او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند، غیر از حق چه مى گفت، آن روحانى شیرازى که با سیدعلى‌اکبر فال اسیرى ارتباط داشت و از ستم و زورگویى انتقاد مى‌کرد، به چه جرمى اول خفه‌اش کردند، بعد سرش را بریدند که من دیدم با او چه کردند، آیا خداوند این‌ها را مى‌پذیرد؟ مگر مردم ایران ودایع خداوند نمى‌باشند. قدرى پاى خود را از خاک ایران بیرون گذارید و در عراق، قفقاز و ترکمنستان و اوایل خاک روسیه ببینید هزاران نفر ایرانى از دست تعدى و ظلم گریخته و به ناچارى شغل‌هاى تحقیرآمیزى را پیش گرفته‌اند.»

سر این پسره را ببرید!
منابعی که در باب پیامد‌های ترور میرزا رضا کرمانی به گونه‌ای دقیق داد سخن داده‌اند، از بی‌انگیزگی مظفرالدین شاه در اعدام ضارب پدرش می‌گویند. گذشته از آنکه تذکره نویسان مظفرالدین شاه را فردی رقیق‌القلب دانسته‌اند، گویا او دلایل دیگری نیز برای بر دار نکردن میرزا رضا کرمانی داشته است. ناظم‌الاسلام کرمانی می‌نویسد:
«از مرحوم شیخ محمدحسن شریعتمدار طهرانی شنیدم که می‌گفت من به اعلیحضرت مظفرالدین شاه گفتم چرا در کشتن میرزا رضا مسامحه دارید و کشتن او را به تأخیر انداختید؟ مظفرالدین شاه فرمود این شخص قابل کشتن نیست. من جواب دادم اعلیحضرت از حق خود گذشتند و ما رعایا که فرزندان شاه سعید شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم، چشممان گریان خواهد بود. مرحوم مظفرالدین شاه فرمود که آیا این طور کشتن موافق با شرع است و آیا قانون اسلام اجازه می‌دهد که اینطور کسی را به قتل رسانند؟ چون مقصود مظفرالدین شاه طفره از کشتن بود جناب آقا شیخ محمدرضا مجتهد ملتفت شده و با شاه همراهی کرد ولی مرحوم شیخ محمدحسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزا رضا می‌کرد تا شاه متغیر شده و رو کرد به اتابک میرزا علی اصغرخان امین‌السلطان و فرمود فردا بدهید سر این پسره را ببرند.»

در باره صحنه روز و ساعتی که میرزا رضا کرمانی را بر دار کردند نیز روایت‌ها نسبتاً دقیق است. وقایع نگاران نسبتاً نزدیک به یکدیگر صحنه را توصیف و حالات قاتل را ثبت کرده‌اند. «کلنل کازاکوفسکى» در این‌باره مى‌نویسد:
«در میدان مشق دارى برپا کردند. هیچ یک از ساکنان تهران حاضر نبودند چوبه دار را تحویل دهند. قاتل سراسر شب را به دعا و نماز گذرانید. این مرد پاک‌ترین و با ایمان‌ترین مسلمان شیعه است، تمام تقاضاهاى کوچک قاتل را در شب قبل از اعدام انجام دادند، ولى وقتى تقاضا کرد قرآنى برایش بیاورند تا آخرین بار کلام وحى را قرائت نماید، این تقاضایش را رد کردند، هر آینه اگر قاتل، قرآن به دست مى‌گرفت، دیگر نمى‌توانستند از دستش بگیرند، اما مادامى که خود آن را بر زمین نهد. قاتل شهادتین خواند و گفت این چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نمى‌باشم.»

سرهنگ میرزا عابدین خان نیز در این باره روایتی قابل تأمل دارد: «او را وارد میدان مشق کردند و در قراول خانه خود میدان تا طلوع فجر نگهش داشته بودند و تا صبح قرآن مى‌خواند، یعنى آنچه را حفظ کرده بود، مى‌خواند. پیش از برآمدن آفتاب دوم ربیع الاول سال ۱۳۱۴ مطابق ۲۱ مرداد ماه ۱۲۷۵ ش سردار کلّ و حسن خان آجودان باشى کلّ و دو فوج سرباز آمدند او را با تشریفات فوق‌العاده و مخصوص بیرون آوردند بدون آنکه خودش کراهتى داشته باشد. آن وقتى که زنجیر از گردنش برداشتند در پاى دار به آواز بلند که جمعى شنیده بودند انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان جارى کرد. بعد زه را به گردنش انداختند و به قدر یک قامت که از زمین بلند شد قدرى نگه داشتند تا آنکه جان به جان آفرین تسلیم کرد. چند دسته موزیک حین آویختن او از دار مشغول نواختن بودند. جسدش را تا سه روز از دار پایین نیاوردند تا اهالى مشاهده کنند و به قول خودشان عبرت بگیرند.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار