سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: اسلام مرز نمیشناسد. هر کجای جغرافیای این کره خاکی که باشی، وقتی ندای مظلومیت مسلمانی را شنیدی انسانیت حکم میکند به فریادش برسی. شهدای مدافع حرم اعم از فاطمیون، زینبیون، شهدای حزبالله لبنان و شهدای ایرانی انسانهای حق طلبی بودند که فریاد ستمدیدگان را شنیدند و به یاریشان شتافتند. شهید سیدحسن موسوی یکی از فداییان حریم و حرم بانوی مقاومت حضرت زینب (س) بود که وقتی اخبار سوریه را شنید، همسر جوان و دختر یکسالهاش را گذاشت و به جبهه مقاومت اسلامی پیوست. آنچه میخوانید حاصل همکلامیمان با کامله موسوی، همسر شهید مدافع حرم سیدحسن موسوی است. شهیدی که تنها یکبار موفق به دیدار دخترش شد. دختر شهید اکنون شش سال دارد و هنگام گفتوگوی ما کنار مادر نشسته بود.
با شهید تشابه فامیلی دارید، با هم فامیل بودید؟
خیر، نسبت فامیلی نداشتیم. از طریق یکی از فامیلهای دور با ایشان آشنا شدم. سیدحسن متولد ۱۳۶۲ بود که ۲۶ خرداد سال ۱۳۹۳ شهید و در گلزار شهدای مشهد به خاک سپرده شد. همسرم هشت سال از من بزرگتر بود. دو، سه سال بیشتر با شهید زندگی نکردم.
گویا شهید موسوی فقط یکبار موفق به دیدار دخترش شده بود؟
بله، دخترم یکساله بود که پدرش شهید شد. آن موقع ما ایران نبودیم. همسرم فقط یکبار دخترش را دید و به جبهه رفت. با شنیدن خبر شهادت سیدحسن تا بخواهیم به ایران بیاییم به مراسم چهلمش رسیدیم.
شغل همسرتان چه بود؟
شغل آزاد داشت. به بهانه اینکه بیاید ایران کار کند به سوریه رفت. من نمیدانستم سوریه کجاست و آنجا چه خبر است. آن موقع در مزار شریف افغانستان ساکن بودیم. حتی بعد از اینکه همسرم شهید شد هنگام تدفینش نبودم. مراسم اربعینش به ایران رسیدم. در دو، سه سال زندگی مشترکمان اغلب از هم دور بودیم. من افغانستان بودم و او ایران بود. بعد از یکسال زندگی مشترکمان دخترم به دنیا آمد. همسرم موقع زایمان دخترمان کنارم بود. بچه را که دید یک گوشواره به گوشش انداخت و رفت. اخلاق و رفتارش خوب بود. خوش اخلاق و مهربان بود. چون زیاد پیش من نبود خاطرات زیادی از او در خاطرم نمانده است. وقتی به عقد شهید در آمدم او را ندیده بودم. افغانستان بودم که برایم عروسی گرفتند و آمدم ایران او را دیدم. بعد به وطن برگشتیم. مدتی در افغانستان بودیم تا اینکه همسرم به ایران برگشت و به سوریه رفت و همان بار اول شهید شد. چهار سال بعد از شهادت همسرم ازدواج کردم. وقتی دوباره ازدواج کردم دخترم با همسرم خیلی انس گرفت و او را بابا صدا میکند.
چه شد که سیدحسن تصمیم گرفت مدافع حرم شود؟
نمیدانم با خدای خود چه عهدی داشت. او کار و زن و فرزندش را داشت، اما اعتقاداتی داشت که باعث شد به سوریه برود و به شهادت برسد.
دخترتان هنگام شهادت پدرش خیلی کوچک بود. ارتباط قلبی با شهید دارد؟ از پدرش به او چه میگویید؟
دخترم گاهی خواب پدر شهیدش را میبیند. یکبار خواب دیده بود پدرش او را میبوسد. دخترم یکساله بود که پدرش شهید شد. بعدها که بزرگتر شد، وقتی به یک مراسم دعوت شدیم عکس پدرش را روی دیوار دید و فهمید پدرش شهید شده است. اوایل گاهی بهانه پدرش را میگرفت وقتی میدید بچهها کنار پدرشان هستند. از مادربزرگ و عمهاش سؤال میکرد چرا بقیه دستشان در دست پدرشان است ولی پدرم پیش من نیست. خیلی به حرفهای دیگران توجه میکرد. دخترم خیلی شبیه پدرش است. پدرش زیبا و باهوش بود. من هم با اینکه خیلی در کنار همسرم نبودم، اما وقتی شهیدم یادم میآید دلم برایش میسوزد. الان هم وقتی خوابش را میبینم فکر میکنم زنده است. چون زمانی که دفنش میکردند ایران نبودم، هنوز هم باور نمیکنم شهید شده و فکر میکنم زنده است.