سرویس تاریخ جوان آنلاین: محمدرضا کائینی، دبیر سرویس تاریخ روزنامه جوان، بهمناسبت درگذشت مرحوم «داریوش اسدزاده» در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
همیشه میگفت: "دلم میخواهد یک قرن را ببینم" که تقریبا به تمنای خویش دست یافت. از این عمر دراز، تنها در پانزده سال واپسین با یکدیگر اُنس یافتیم. آشنایی با او نیز به سیاق بسیاری دیگر، از سربند کار مطبوعاتی پیش آمد. خبرنگارانم در سرویسهای گفتگو و تاریخ برخی جراید، برای گفتگو به سراغش رفته و او با کنجکاوی و حساسیت به دفتر آمده بود که متن را پیش از انتشار، باز بخواند. از آنجا دوستی ما کلید خورد و عَرض فراوان یافت. کمتر هفتهای بود که یک یا دو بار به منزلش نروم و ضبط را روشن و خاطرات وسوسه انگیزش را ثبت نکنم. اوایل در گفتن برخی قضایا احتیاط میکرد، اما به مرور که صاحب سِرّش شدم، همه چیز را میگفت و به درازای این سالیان، گنجینهای گران فراهم آمد.
داریوش اسدزاده زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر نهاده بود. از تئاتر در دبیرستان آغازید و به مدد عشق و استعداد و به رغم مخالفتهای پدری که نظامی و از افسران ارشد ارتش بود، به تماشاخانه تهران راه یافت و نهایتا نفر دوم این نهاد شد. کارگردانی و نمایش نامه نویسی و بازیگری و تحقیق و بسیاری از امتیازات دیگر را، با هم به کف آورد. از نزدیکان احمد دهقان بود و هم از این روی، به پایه گذاری اجرای تئاتر در دربار نیز سوق یافت. در همین زمانها بود که بسیاری از رجال سیاسی زمان را نیز شناخت و بانازک اندیشیهای هنری، شخصیت آنها را آنالیز کرد! با بالا گرفتن تب سینما، بازیگری بر پرده نقرهای را نیز به کرات تجربه نمود، هر چند که در تئاتر کامیابتر بود. در اواسط دهه پنجاه و به دلایلی که بیان آنها مجالی دیگر میطلبد، با خانواده به آمریکا مهاجرت و با تاسیس یک مارکت زندگی را سپری میکرد. با این حال در طی این سالیان، زندگی روی سیاه خویش را به او نشان داد و ورشکسته گی را نصیب وی ساخت! او در اواسط دهه شصت وبدون خانواده و حتی یک ریال اندوخته، به ایران بازگشت و در حدود هفتاد سالگی از صفر شروع کرد! با "سمندون" و "خانه سبز" و... آمد و دوباره بر دل مردم نشست.
بازی در "قلادههای طلا" یکی از نقاط چالش برانگیز کارنامه هنری وی بود که البته هیچگاه از آن عقب ننشست. در دوماه اخیر، این قلم به روشنی دید که انسان چگونه و به مرور در خود فرو میرود، تعلقات را به کناری مینهد و نهایتا دنیای خویش را عوض میکند! مجموعه خاطرات وی نزد نگارنده، ودیعتی گران است که امید میبرم به نحوی در خور، تدوین و انتشار یابد. او را هرگز فراموش نخواهم کرد. روانش شاد و یادش به خیر!
پ.ن: تصویر آمده، مربوط به نوروز امسال است