کد خبر: 968185
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۶:۱۰
جانباز علی‌اصغر صدیق‌پور در گفتگو با «جوان»:
صدیق‌پور از جانبازان دفاع مقدس است که با دست بردن در شناسنامه‌اش، در دوران نوجوانی به جبهه رفته بود. متن زیر خاطرات او از روز‌های حضور سه برادر در دفاع مقدس است که پیش رو دارید.
فریده موسوی
سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: چند وقت پیش بود که با علی‌اصغر صدیق‌پور (بلبل‌پور) برادر شهیدان جعفر و شیرزاد بلبل‌پور در خصوص برادران شهیدش گفت‌وگویی انجام دادیم. صدیق‌پور از جانبازان دفاع مقدس است که با دست بردن در شناسنامه‌اش، در دوران نوجوانی به جبهه رفته بود. متن زیر خاطرات او از روز‌های حضور سه برادر در دفاع مقدس است که پیش رو دارید.
در خانواده‌مان پنج برادر بودیم که هر کدام سن‌مان به جنگ می‌رسید، معطل نمی‌کرد و جبهه‌ای می‌شد. برادر بزرگم جعفر متولد سال ۴۶ بود. قبل از اینکه سنش به جبهه برسد، دست توی شناسنامه‌اش برد و به جبهه رفت. بعد از او شیرزاد بود که او هم مثل جعفر با دستکاری کردن شناسنامه‌اش به جبهه رفت. من هم وقتی احساس کردم می‌توانم اسلحه به دست بگیرم، همان کار آن‌ها را کردم و اول با دستکاری کردن شناسنامه‌ام به جبهه رفتم و بعد که سنم قانونی شد، با خیال راحت‌تری اعزام می‌گرفتم و می‌رفتم.

یک مواقعی پیش می‌آمد که هر سه برادر با هم در جبهه بودیم. پدر و مادرمان می‌گفتند حداقل دو تای دیگر که برگشتند، آن یکی برود، اما ما نمی‌خواستیم از قافله بچه‌های جنگ عقب بمانیم و با هم برای جبهه رفتن رقابت می‌کردیم. شرایط روز ایجاب می‌کرد که جوان‌ها و نوجوان‌ها دغدغه‌مند باشند و تنها به خودشان فکر نکنند. ما هم چنین طرز فکری داشتیم.
گذشت تا اینکه در عملیات کربلای ۵ جعفر شهید شد و من و شیرزاد به شدت مجروح شدیم. شیرزاد از ناحیه نخاع و من از ناحیه چشم‌ها. چون تخریبچی بودم، با اصابت ترکش‌های مین، چشم‌هایم طوری آسیب دید که تا مدت‌ها نمی‌توانستم جایی را خوب ببینم.

آن روز‌ها به پدر و مادرمان خیلی سخت گذشت. چون سه پسر بزرگ خانواده‌شان با هم آسیب دیده بودند. من بعد از مجروحیتم دیگر نتوانستم به جبهه بروم، اما شیرزاد دو سال بعد بهبودی‌اش را به دست آورد و تیر سال ۶۷ به جبهه رفت و در آخرین روز‌های جنگ به شهادت رسید. من ماندم و حسرت دو برادری که در جبهه با هم بودیم، اما آن‌ها از من زرنگ‌تر بودند و سعادت شهادت را نصیب خودشان کردند.

بعد از جنگ تا مدتی درگیر عمل چشم‌هایم بودم. تا اینکه کمی بهبودی حاصل شد. خیلی دلتنگ شهدا خصوصاً برادرانم بودم، اما به فکرم رسید در شرایط کنونی وظیفه ما درس خواندن و پیشرفت کشور است. الان وکیل هستم و شکر خدا توانسته‌ام بچه‌هایم را تحصیلکرده و ولایی بار بیاورم. اگر خوب نگاه کنیم، هیچ وقت جنگ به اتمام نرسید و تنها سنگر و نحوه مبارزه تغییر کرده است. مهم این است که ما هیچ وقت دست از تلاش برنداریم و همیشه برای پیشرفت و آبادی کشورمان تلاش کنیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار