کد خبر: 969074
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۲:۲۲
«جلال آل‌احمد و شکوه یک بازگشت» در گفت‌وشنود با دکتر سیدعلی موسوی‌گرمارودی
آل احمد به یک پدیده تبدیل شده است؛ پدیده‌ای که به شدت درخور بازخوانی است. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، دکتر سید علی موسوی گرمارودی سعی دارد که به این مهم بپردازد.
محمدرضا کائینی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در شهریور ماه امسال، مرگ جلال آل‌احمد ۵۰ ساله می‌شود. در این نیم قرن، در ساحت نام و آثار او وقایعی فراوان رخ داده است. با این همه هر چه زمان می‌گذرد، چیزی از نفوذ و مکانت او در جامعه کاسته نمی‌شود. برای اثبات این فقره لازم نیست چندان راه دوری برویم. کافیست بنگریم به حجم گسترده انتشار و فروش آثارش که ده‌ها ناشر خصوصی را سرپا نگاه داشته است. آل احمد به یک پدیده تبدیل شده است؛ پدیده‌ای که به شدت درخور بازخوانی است. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، دکتر سید علی موسوی گرمارودی سعی دارد که به این مهم بپردازد. امید آنکه آل‌احمدپژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

آغاز یک دوستی
دکتر سیدعلی موسوی‌گرمارودی در مقام بیان خاطره آشنایی با زنده‌یاد جلال آل‌احمد، به نکاتی اشاره دارد که در عین ارزش تاریخی، مدخلی به شناخت شخصیت اوست. دقت‌ها و تأمل‌های جلال در نحوه رفتار با افراد نو آشنا، در زمره این نکات هستند. گرمارودی که آل‌احمد را در کافه فیروز شناخته، خاطره آغازین دیدار‌های خویش را اینگونه نقل کرده است:
«در سال‌هایی که من ایشان را از نزدیک شناختم، دوشنبه‌ها در کافه‌ای به نام فیروز در خیابان نادری می‌نشستند و غالباً هم میز خاصی داشتند. وارد کافه که می‌شدی، میز ایشان سمت چپ انتهای کافه بود. کافه هم کوچک بود. در آن سال‌ها ما در عنفوان جوانی بودیم. سال‌های آشنایی من با ایشان از سال‌های ۴۲ تا ۴۸ که سال وفات ایشان است، ادامه داشت و قبل از آن فقط با آثار ایشان آشنا بودم، چون از سال ۳۸ تا ۴۲ مشهد بودم، بعد آمدم قم و بلافاصله آمدیم تهران و لذا چند ماهی بیشتر قم نبودم. آمدم تهران و مدرسه علوی می‌رفتم و بعد هم دانشگاه و در این شش سال با ایشان آشنا شدم. من، چون در مشهد با آقای حکیمی و آقای نعمت آزرم، از شعرایی - که متأسفانه بعد‌ها از اهل قبله جدا شد- آشنا بودم، علاقه‌مند شدم با ایشان از نزدیک آشنا بشوم و در همان کافه فیروز ایشان را دیدم. با اینکه آدم قاطع و به نسبت کم‌حرفی بود، به اصطلاح امروزی‌ها، خیلی روابط عمومی خوبی داشت، یعنی جاذبه اش خیلی زیاد بود. آدم صریحی بود. به دلیل اینکه زیر فشار شدید ساواکی‌ها بود تا کسی را خوب نمی‌شناخت، به او دل نمی‌داد. ما یادآوری کردیم که از کجا آمده‌ایم و چه کسانی را می‌شناسیم و ایشان کم‌کم اعتماد کرد و ما هم جذب ایشان شدیم. در همین ایام هم نعمت آزرم سفری از مشهد به تهران آمد و با هم به منزل ایشان رفتیم. به هر حال با همین نشانی‌هایی که از این دوستان مشهدی به مرحوم آل‌احمد دادیم، ما را تحویل گرفت. ضمنا آدم با تجربه‌ای هم بود و اهل و نااهل را از هم تشخیص می‌داد. آقای براهنی هم به آن کافه می‌آمد و گمانم همانجا بود که از براهنی دعوت کرد و به من هم گفت بیا. شاید به این دلیل بود که ما هم سر میز ایشان بودیم و رویش نشد ما را دعوت نکند. به هر حال من به منزل ایشان در تجریش، در کنار خانه مرحوم نیما رفتم و از آن تاریخ پای ما به منزل ایشان باز شد. واقعاً جلال چهره درخشانی داشت. بی‌تعارف، وقتی می‌آمد، اگر روشنفکران دیگری هم بودند، او در میان آن‌ها مثل ستاره‌ای درخشان بود و دیگران از او کم‌نورتر به نظر می‌رسیدند. تا جایی که یادم می‌آید، از در که وارد می‌شد، می‌گفت: رئیس چه خبر؟ البته غالباً اینطور بود که افراد زودتر می‌آمدند و ایشان بعداً می‌آمد، گاهی هم عکس این اتفاق می‌افتاد. یک بار من خودم رفتم و دیدم ایشان آنجا نشسته. بستگی به مورد داشت. اگر کسی با ایشان بود یا ایشان تنها بود و کسی سر می‌رسید، غالباً می‌گفت: رئیس! چه خبر؟ بچه‌ها اخبار را می‌گفتند. آن موقع خبر‌ها هرچه بود، داغ بود: مسائل مربوط به تصمیمات دولتی، سانسور، نقد شعر و کتاب و کانون نویسندگان. تک تک مباحث یادم نمانده، ولی یادم هست که تیتر درشت همه نشریات مطرح می‌شدند و در مورد همه مسائل صحبت می‌شد. بنده مجموعه عبور را هم در آنجا و هم در منزل ایشان می‌خواندم و بعد از شش سال، ایشان مرا تشویق کرد که آن‌ها را بدهم به فردی که شاعر باشد، ببیند و بعد چاپ کنم. من تا سال ۴۷ این‌ها را جمع کردم و در سال ۴۸ می‌خواستم از ایشان خواهش کنم که در مقدمه چیزی بنویسد که متأسفانه فوت شد.»

آغاز یک بازگشت
اگر آل‌احمد به چند سرفصل از زندگی خویش شناخته شود، بی‌تردید یکی از آن‌ها آغاز نگاهی همدلانه نسبت به سنن دینی و ملی و ایضاً بازگشت بدان است. بی‌نیاز از توضیح است که این بازگشت، با نگاهی متعالی و پیراسته از خرافات بود و ایضاً به معنای رجعتی تام و تمام به کلیت شریعت اسلامی نیز نبود. با این همه این رویکرد بر عرصه فکری و روشنفکری جامعه ایران، تأثیراتی مهم و غیر قابل انکار داشت و هنگامی که با صراحت و شجاعتی از جنس آل‌احمد آمیخته می‌شد، پدیده‌ای بدیع و درخور شناخت می‌نمود. موسوی گرمارودی در باب زمینه‌ها و پیامد‌های این «بازگشت» می‌گوید:
«همانگونه که گفتم آل‌احمد آدم صریح و قاطعی بود، فقط هم حرف‌های ایشان در کافه فیروز تند نبود. سخنرانی بسیار مهمی در تالار فردوسی دانشگاه تهران در سالگرد نیما داشت که خیلی پرشور بود. من آن روز حضور داشتم. یک وقتی حافظه بسیار خوبی داشتم که متأسفانه در چهار سالی که در زندان بودم، مخصوصاً شش ماهی که در کمیته مشترک بودم، به کلی خراب شد و چیز زیادی به یادم نمانده. یادم هست وقتی خبر خودکشی تختی پخش شد، هیچ کس نپذیرفت. این حرفی بود که دستگاه زد، به همین دلیل هم کسانی مثل خود من باور نکردیم و من در مورد او شعر خودکشی نکرد را گفتم و به نظرم علت جمع شدن کتاب شعر عبور همین بود. من در ابتدای آن کتاب سوگنامه‌ای دارم. مرحوم آل‌احمد وقتی می‌دید نیرو‌هایی در خط مبارزه خالص هستند، جاذبه شگرفی برای جلب آن‌ها داشت. یادم هست بنده را به خاطر اینکه ایمان مذهبی داشتم، تشویق هم می‌کرد. خاطرم هست وقتی من به منزل ایشان می‌رفتم، می‌گفت: سیمین! به طلعت بگو جانماز آقای گرمارودی را بیندازد! یادم نمی‌رود که منزل ایشان بودم و ناهار خوردیم و صحبتمان طول کشید و من نگران بودم که نمازم قضا نشود که این حرف را زد. می‌خواهم بگویم آل‌احمد شاید در آن مقطع نماز نمی‌خواند یا لااقل من ندیده بودم که بخواند، اما به کسی که ایمان داشت، احترام می‌گذاشت و تشویق هم می‌کرد. البته بازگشت نظری جلال به برخی سنن ملی، از اوایل دهه ۴۰ آغاز شد. نماد آن هم کتاب خسی در میقات بود، یعنی وقتی ایشان این کتاب را درآورد، عده‌ای با تعابیری شبیه به اینکه ایشان حاجی شده و مژدگانی که گربه عابد شد و امثال این‌ها به ایشان طعنه می‌زدند، در حالی که نگاه آل‌احمد در خسی در میقات بیشتر اجتماعی است تا مذهبی، اما محال است که شما خسی در میقات را بخوانید و جاذبه‌های متافیزیک را در وجود آل‌احمد نبینید. با اینکه ایشان از منظر یک جامعه‌شناس موضوع را دیده و طرح کرده، اما در جای جای کتاب، جذابیت اسلام برای ایشان را می‌بینید. شما از این زمان به بعد در آثار آل‌احمد تعریضی به دین نمی‌بینید، مثلاً نفرین زمین را مقایسه کنید با حاج‌آقای هدایت که لحظه به لحظه و با هر بهانه‌ای که به دستش آمده، یک نیشی به دین زده است، در حالی که آل‌احمد کوچک‌ترین تعریضی به اسلام و به قرآن و به حقانیت این دین ندارد، مگر به خرافه‌هایی که به نام دین مطرح می‌شوند، البته اعتراض به خرافه عمومیت دارد. یادم هست که در منزل ایشان که برای ناهار می‌رفتیم و گاهی آقای براهنی هم بود، بحث‌هایی که پیش می‌آمد، بیشتر ادبی بودند ولی گاهی بحث‌های اجتماعی هم پیش می‌آمد، چون مرحوم آل‌احمد در آن زمان مشغول نوشتن روشنفکران بود و برخی مباحث آن را مطرح می‌کرد. یادم هست که بار‌ها از امام خمینی و اصالت راه ایشان و مقاومت و مداومتشان تعریف می‌کرد. این را من به خاطر دارم و خانم سیمین هم یقیناً یادشان هست. البته ایشان گاهی می‌رفتند، ولی اغلب یک پای اصلی صحبت‌ها و واقعاً هم صاحبنظر بودند.»

آل‌احمد در عالم نثر، چون سپهری در عالم نظم!
یکی از راه‌های سنجش معاریف، مقایسه آنان با گفتار و کردار همگنان است. اگر چنین قیاسی میان آل احمد و دیگر روشنفکران صورت گیرد، نتایجی بس جالب پدیدار خواهد گشت. موسوی‌گرمارودی در پاسخ به این سؤال که: تفاوت آل‌احمد با دیگر روشنفکران چیست؟ دوری از «برج عاج‌نشینی» را وجه ممیز وی از دیگران قلمداد می‌کند و در این باره می‌گوید:
«الان که فکر می‌کنم می‌بینم بزرگ‌ترین تفاوت آل‌احمد با دیگر روشنفکران این بود که هیچ وقت در برج عاج نبود و تنها روشنفکری بود که همواره در میان مردم زندگی می‌کرد و این لولیدن او در میان مردم، در همه آثارش اعم از سفرنامه‌ها و داستان‌هایی، چون خسی در میقات، مدیر مدرسه و نفرین زمین می‌بینیم که او به اصطلاح خودمانی، قاتی مردم است. من آل‌احمد را در عالم نثر می‌خواهم مقایسه کنم با سهراب سپهری در عالم نظم. من شیوه‌های رفتاری و عملی سهراب سپهری را ندیده بودم، ولی وقتی با شعر او مواجه می‌شوم، می‌بینم این انسان همان طور که با طبیعت قاتی است، با انسان‌ها هم قاتی است و همان طور که اشعار سهراب سپهری تجربه‌های اوست، همه آثار آل‌احمد هم نتیجه آمیزگاری او با طبقات مختلف مردم است. یعنی اگر در مدیر مدرسه یا داستان‌های کوتاهش مثل فلک، اینقدر او را در دسترس و آشنا می‌یابیم، به خاطر این است که او هیچ وقت در برج عاج نبوده و با شخصیت‌های داستان‌های خودش زندگی کرده و همه این‌ها نتیجه تجربه او بوده‌اند.
نکته دیگر این است که با وجود موضع‌گیری‌های تلویحی و تصریحی آل‌احمد علیه سیاست‌های رژیم و عوامل آن، دستگاه هیچ وقت برخورد شدیدی با او نداشت. خیلی‌ها معتقدند که آل‌احمد چهره‌ای شناخته شده در سطح دنیا و به خصوص فرانسه بود و به همین دلیل، از نوعی امنیت برخوردار بود. ساواک حتی برای بنده ناقابلی که وقتی دستگیر شدم، تازه چهار سال از شهرت شاعری من می‌گذشت و هنوز شاعری نبودم که قابل اعتنا باشم، سنگ‌تمام گذاشت! من به هنگام شهادت آیت‌الله سعیدی اعتراضاتی داشتم و چنان بلایی بر سرم آوردند که حدیث آن را باید در زمان دیگری گفت. آن‌ها وقتی وضعیت جسمی مرا دیدند، مجبور شدند دو ماه در بیمارستان شهربانی بستری‌ام کنند که کشته نشوم و شهیدنمایی نشود تا چه برسد به آل‌احمد. او فردی بود که اگر اشاره می‌کرد، آشوب پیدا می‌شد. یکی از نمونه‌هایش همین سخنرانی او در سالگرد نیما در دانشگاه تهران بود که استقبالی که از او در آنجا دیدم، در هیچ جا ندیدم. وقتی ایشان برای سخنرانی آمد، در سالن جای سوزن انداختن نبود و نه تنها در سالن در بیرون از آن هم. می‌خواهم این را عرض کنم که این فقط یک تصور نیست، بلکه یک واقعیت است که اولاً در فرانسه او را خوب می‌شناختند و با نویسندگان فرانسه مکاتبه و آشنایی داشت. او سفر‌های فراوانی به اقصی نقاط دنیا داشت، مثلاً سفر به اسرائیل یا به قول خودش سفر به ولایت عزرائیل یا سفر به مسکو. مگر هر کسی را می‌گذاشتند که به این جور جا‌ها برود؟ اولاً آل‌احمد این شجاعت را داشت که بلند بشود و برود، ثانیاً اینکه به این ترتیب به او آوانس و امتیازی می‌دادند که نظرش جلب شود، برای اینکه می‌دانستند در حوزه روشنفکری و بر دانش‌آموختگان کشور، کاملاً مؤثر است. البته توجه دارید که دانش‌آموختگی غیر از روشنفکری است. به نظر من او حتی در سطوح پایین‌تر هم به دلیل خاکی بودن و قاتی بودنش با تمام قشر‌های جامعه، فوق‌العاده تأثیرگذار بود. رژیم خوب می‌دانست که هر نوع تعرضی به او برایش گران تمام می‌شود. آل‌احمد کسی نبود که اگر رژیم او را می‌گرفت، جامعه واکنش نشان نمی‌داد. بلاتشبیه آل‌احمد از نظر اهمیتی که در نگاه مردم پیدا کرده بود، برای رژیم کسی، چون امام خمینی در آن سال‌ها بود که تعرض به ایشان، پیامد‌های شدیدی برای رژیم داشت و این‌طور نبود که جامعه ساکت بنشیند.»

آغاز کانون نویسندگان
پایه‌گذاری کانون نویسندگان ایران در برابر کنگره نویسندگان فرح دیبا- که با پایمردی آل‌احمد و یارانش منحل گشت- در عداد فراز‌های مهم زندگی نویسنده است. موسوی‌گرمارودی که خود در زمره اعضای اولیه این کانون است، در باب چند و، چون نضج‌گیری این تشکل، روایتی به شرح ذیل دارد:
«در سال‌های آخر زندگی ایشان و گمانم در همان سال ۴۸ بود که اسم بنده را هم نوشتند. الان واقعاً دقیق یادم نیست، چون در سال ۴۸ که عضو کانون شدم، چندان توفیق نداشتم در کانون شرکت کنم و یکی دو بار همراه اسلام کاظمیه و دیگران به آنجا رفتم، بعد هم که در اول سال ۵۲ دستگیر شدم و چهار سال در زندان بودم. بعد که آمدم بیرون، خود ما کانون نهضت اسلامی را درست کردیم، چون کانون نویسندگان به دست گروه‌های خاصی افتاد و اختلافاتی بین اعضای کانون پیش آمد و بنده با عنوان دبیر کل کانون فرهنگی نهضت اسلامی و ده دوازده نفر دیگر، هیئت امنای مؤسس این کانون را فراهم کردیم که من بودم، آیت‌الله خامنه‌ای بودند، آیت‌الله بهشتی بودند، مرحوم باهنر بودند، آقای ابوذر ورداسبی بود که آن موقع هنوز منافق نشده بود، دکتر حبیب‌الله پیمان بودند، آقای غلام‌عباس توسلی بودند، آقای میرحسین موسوی بودند. اولین اعلامیه خلع شاه از سلطنت را این کانون در آخر آذر یا اوایل دی ۵۷ داد، یعنی هنوز شاه و ساواک بودند که ما اعلامیه خلع شاه از سلطنت را دادیم، اما با پیروزی انقلاب، هر کسی گرفتار مسئولیتی شد و به سویی رفت و تنها کسی که بینی و بین‌الله مقاومت کرد و ایستادگی به خرج داد، خانم دکتر صفارزاده بود، به طوری که حوزه هنری دنباله همین کانون است، منتها ما دیگر در آن مؤثر نبودیم. به هرحال صرف نظر از حضور در کانون نویسندگان و تأثیر و تأثرات آن، من واقعاً بیشترین اثرپذیری را از آل‌احمد داشته‌ام، یعنی غیر از نثر، حتی در نظم من هم تأثیر داشته است. من می‌خواستم استقلال خودم را حفظ کنم، ولی جمله‌های بریده بریده و حذف فعل‌ها و بعضی از ویژگی‌های نثر او که مثل آدم نفس بریده‌ای است که با نفس‌های مقطع، فریاد می‌زند، یادگار‌هایی از خود اوست. من نخواستم کلیت سبک ایشان را تقلید کنم، رگه‌هایش در آثار من هم هست. فکر می‌کنم بیشترین تأثیر را نفرین زمین آل‌احمد در من داشت، یعنی در مسلخ عشق زبان من، بسیار به زبان آل‌احمد در نفرین زمین نزدیک است. آل‌احمد هم به لحاظ فکری، هم به لحاظ روشنفکری و هم به لحاظ استقامت در برابر زور، معلم بزرگ من بود.»

آغازی بر جاودانگی!
بازتاب‌های مرگ ناگهانی جلال، از جمله نکاتی است که موسوی گرمارودی درباره آن گفتنی‌هایی شنیدنی دارد. او در پی این حادثه غیرمنتظره، شعری بلیغ گفت و آن را به زنده‌یاد دکتر سیمین دانشور تقدیم کرد. وی در ادامه این گفت‌وشنود، علاوه بر خاطرات، ما را به شنیدن آن شعر نیز میهمان ساخت:
«آخرین باری که من ایشان را دیدم در کافه فیروز بود، البته جزئیاتش را چندان به یاد ندارم. به منزل ایشان هم مرتباً نمی‌رفتم، ولی غالباً می‌رفتم، به همین لحاظ خانم سیمین کاملاً مرا می‌شناختند و می‌شناسند. بعد‌ها برای اینکه مزاحم خانم سیمین نباشم، این رفتن‌ها را کمتر کردم، البته گرفتار هم شدیم، والا من هنوز هم علاقه‌مندم خدمت ایشان برسم، ولی واقعاً ایشان مثل یک مادر به من علاقه‌مند بودند. حتی یادم می‌آید که مرحوم منتظرقائم، چون از علاقه ایشان به من باخبر بود-، چون خانم سیمین خیلی کم حاضر می‌شدند مصاحبه کنند- در آن زمان که مدیر کیهان فرهنگی بود، از من خواهش کرد که بروم و با ایشان مصاحبه کنم. وقتی به ایشان زنگ زدم، روی لطفی که به من داشتند پذیرفتند و مصاحبه مفصلی با کیهان فرهنگی کردند که توصیه می‌کنم آن را پیدا کنید و بخوانید. در آنجا البته ننوشتم که مصاحبه را من انجام داده‌ام، ولی سؤالات مال من بود و عکس‌ها را هم خودم گرفتم، چون ایشان اجازه ندادند کس دیگری غیر از من بیاید. به هر صورت می‌خواهم بگویم این روابط بود.
به هر حال، اینکه خبر درگذشت آل‌احمد را کی شنیدم، زمان و ساعتش را دقیقاً به یاد ندارم، ایشان به اسالم رفته بود و در آنجا از دنیا رفت و یادم هست که برای همه جای سؤال بود که ایشان چگونه اینطور ناگهانی فوت شد. البته ایشان خیلی سیگار می‌کشید، آن هم بدترین نوع سیگار و بدون فیلتر. به تعبیری گازوئیلی‌ترین نوع سیگار را می‌کشید. سیگار به سیگار دود می‌کرد. کار فکری زیاد داشت و سیگار هم می‌دانید که سرعت گردش خون را زیاد می‌کند و ایشان به‌خصوص موقعی که می‌نوشت، خیلی سیگار می‌کشید و من گمان می‌کنم که همین سیگار‌ها باعث سکته ایشان شد، منتها موقعیت جامعه به گونه‌ای بود که مردم به قدری به رژیم مظنون بودند که شایعه کشته شدن ایشان به‌سرعت پخش شد. خانم سیمین هم نظرشان مثل نظر من است. شکوه و عظمت تشییع جنازه‌اش غیرقابل باور بود. می‌دانید که ایشان در مسجد فیروز‌آبادی دفن شده است. یادم هست که آقای براهنی و چند نفر دیگر هنگام دفنش صحبت کردند. مراسمی بسیار باشکوه بود و بدون تعارف، کل ایران تکان خورد. شعری که من گفته‌ام که در صفحه ۱۳ مجموعه عبور چاپ شده، بعد از مقدمه اولین شعر است. بعد از مقدمه نوشته‌ام: به مادر همه اندیشمندان ایران، گرامی مهربان، دکتر سیمین دانشور. اسم شعر هم هست: در سوگ آن درخت که ایستاده مرد!
روزگاری بود
و فصل زرد و زبون
از برون بهاری بود
کنار خانه دل‌های ما که بارو داشت
درخت لاغری آرام رست و ریشه دواند
به ناگهان نه، ولی از همان نخست، بلند
و از همان آغاز
چه باد‌ها که وزید از چهار سوی درخت
که ریشه کن کندش
ولی درخت به پا ایستاد و باز ریشه دواند
که از بن بارو
درون خانه دل‌های ما گشود رهی
و ما برخی ز خون خویش
به رگ‌های ریشه‌اش دادیم
و ما برخی
بلند باروی اطراف قلب هامان را
ز پیش روی درخت بلند برچیدیم
و آن درخت از آن پس
درست در دل ماست
و آن درخت، همیشه
درست در دل ماست
کنون دریغ از آن سود‌ها که رفت که نیست
به شاخه شاخه آن
آشیان مرغان بود
به سایه‌های بلندی که می‌فکند به خاک
چه خسته‌های مسافر
که بار می‌افکند
در زیرنویس نوشتم: گرامی‌ام حضرت اسماعیل خوئی شبی که این شعر را برایش خواندم، گفت باید دید می‌توان این فعل را در اینجا مفرد آورد؟ منظورش: خسته‌های مسافری که بار می‌افکندند، بود
و در نسیم نجیبی که می‌وزید از آن
حرارت و عرق تند چهره می‌خشکید
هزار‌ها قلم از شاخه‌های نازک آن
به هر کویر نشاندند و بارور گردید
کنون دریغ از آن سود‌ها که رفت
که نیست
کنون دریغ تو‌ای خوب‌ای بلندترین
دریغا تو
تو‌ای نجیب‌ترین و تو‌ای اصیل‌ترین
تو‌ای تناور گشن
دریغا تو
تو‌ای تجسم پاک اصالت و رادی
تو‌ای مجسمه راستین آزادی
دریغا تو
تو‌ای فریاد
سکوت و خلوت این باغ بخ
ما را کشت
کجاست آن همه آوای جاودانه بلند
تهران شهریور ۴۸

شاملو و نمایش پس گرفتن یک مرثیه!
از جمله حاشیه‌های قابل رصد در سالیان پس از مرگ آل‌احمد، باز پس‌گیری شعر مرثیه‌گویی است که احمد شاملو در سوگ وی سروده بود. موسوی‌گرمارودی این اقدام نامبرده را به ترتیب ذیل تحلیل کرده است:
«شاملوگفت که: تقدیم به او را پس می‌گیرم! به نظر من علتش کینه‌ای بود که با نظام داشت، چون نظام، مرحوم آل‌احمد را تحویل گرفت و می‌بینید که یک بزرگراه به نام آن بزرگ هست و البته به نظر من نظام خیلی کمتر از آنچه که لیاقت مرحوم آل‌احمد بود، برایش انجام داد. گمان می‌کنم اگر نخواهیم نگوییم یک نوع چشم و هم‌چشمی، باید بگوییم این کار شاملو، یک نوع دهن‌کجی به نظام بود.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار