کد خبر: 969479
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۶:۴۲
«یاد‌ها و یادمان‌هایی از سیره شهید آیت الله سید اسدالله مدنی» در گفت وشنود با دکتر علی آقا محمدی
شهید مدنی برای جوانان اهمیت ویژه‌ای قائل بودند و برخلاف همه جا که افراد متشخص و مسن در بالای مجلس می‌نشینند، در منزل ایشان همیشه جوانان بالا می‌نشستند و مورد تکریم ویژه بودند..
سرویس تاریخ جوان آنلاین: روز‌هایی که بر ما گذشت، تداعی گر سالروز شهادت اولین شهید محراب آیت الله سید اسدالله مدنی است. هم از این روی و در تکریم یاد و خاطره اش، گفت وشنودی با دکتر علی آقا محمدی درباب سیره فردی و اجتماعی آن بزرگ را به شما تقدیم می‌داریم. امید آنکه مفید و مقبول افتد.

جنابعالی چگونه با شهید آیت الله سید اسدالله مدنی آشنا شدید و این آشنایی و ارتباط چگونه تداوم یافت؟

بسم الله الرحمن الرحيم.پس از تبعيد حضرت امام‌(ره)، دعاي ندبه‌اي به صورت گردشي در خانه‌هاي همدان توسط شهيد مدني راه‌اندازي شد. ويژگي اين مجالس اين بود كه در آنها علناً براي امام دعا مي‌كردند. حاج آقا فريدي آن زمان بازاري بود و اينك در كسوت روحانيت است. ايشان پس از خواندن دعاي ندبه، از امام به عنوان «آن يار سفر كرده» ياد مي‌كرد و به همين دليل اين جلسات به جلسات امام معروف شده بودند. همه هم مي‌دانستند كه باني اين مجلس آيت‌الله مدني است. دعاي ندبه اين جلسات با ديگران اين فرق را داشت كه حضار منتطر نبودند تا جهان پر از فساد شود تا امام عصر(عج) ظهور كنند! بلكه براي هر كاري پيشنهادي داشتند و به دنبال رشد جوانان بودند.

برخورد شهيد مدني با جوانان چگونه بود؟

شهيد مدني براي جوانان اهميت ويژه‌اي قائل بودند و برخلاف همه جا كه افراد متشخص و مسن در بالاي مجلس مي‌نشينند، در منزل ايشان هميشه جوانان بالا مي‌نشستند و مورد تكريم ويژه بودند. در منزل شهيد مدني به روي همه مردم باز بود و ما هم به‌تدريج منزل ايشان را كه امروز به موزه شهيد مدني تبديل شده، ياد گرفتيم و نشست و برخاست با چنين عالم عاليقدري، مقدمه‌اي شد براي اينكه ما همكلاسي‌هايمان را با ايشان آشنا كنيم. سال دوم دبيرستان بوديم كه همگي گرد آقاي تالهي كه دبير رياضي ما و فرزند مرحوم آيت‌الله تالهي، از استادان اخلاق حوزه علميه همدان بودند، جمع شديم و از ايشان خواستيم كه جلسات قرآني را ساماندهي كنند.

آيت‌الله مدني معتقد بودند اين جوانان هستند كه آينده را رقم مي‌زنند، چون مبناي فكري ايشان اين بود كه جامعه نياز به تحول و تغيير دارد و دل جوانان، صاف و پذيرنده است و در نتيجه، اينها هستند كه مي‌توانند تحول ايجاد كنند. ايشان معتقد بودند كه با هشدار و توجه دادن مي‌توان جلوي انحراف جوانان را گرفت، درحالي كه نسل مسن‌تر، شخصيتش شكل گرفته و پيران مشكل بتوانند تغيير كنند و تحولي را به وجود بياورند.

گاهي يكي از بچه‌ها كه شعر مي‌گفت، ايشان حتما به عنوان صله يك كت و شلوار يا تحفه يا هديه سنگيني را كه در آن زمان قيمت قابل توجهي داشت به او مي‌دادند و براي تشويق جوانان، بهترين امكاناتي را كه داشتند، در اختيار آنها مي‌گذاشتند. اگر شعر جوانان درباره مضامين انقلابي و تغييرات اجتماعي بود، علاقه بيشتري نشان مي‌دادند و اگر درباره فلسطين و آزادي قدس بود، علاقه ايشان مضاعف مي‌شد.

در كانون جواناني داشتيم كه غالباً‌ لباس‌هايشان مرتب و اتوكشيده بود و برايشان مشكل بود كه به مسجد بيايند و با كت و شلوار نماز بخوانند و لذا نمازشان را در منزل مي‌خواندند. من اين مطلب را با شهيد مدني مطرح كردم. ايشان فرمودند: اين پول را بگير و به بازار برو و پارچه‌هاي خوشرنگ و خوبي را براي زير شلواري بخر و بده بهترين خياط شهر، به شكل زيبا و آبرومندي بدوزد و آنها را بياور و اينجا قرار بده تا بچه‌ها موقع خواندن نماز استفاده كنند.

توجه به جوانان را همواره در ايشان مشاهده مي‌كرديم، مثلا هنگامي كه بحث نمايندگي براي مجلس شوراي اسلامي پيش آمد، من 29 سال بيشتر نداشتم و همداني‌ها به تشويق ايشان به من رأي دادند. در دوران تبعيدها، در انقلاب، در جنگ و هرجا كه بودند، با جوانان ارتباط صميمانه‌اي برقرار مي‌كردند و در حقيقت حلقه وسيعي از جوانان، همواره گرد وجود ايشان بودند. البته اين به اين معنا نيست كه به ساير قشرهاي جامعه توجه نمي‌كردند، اما نقش جوانان را در جامعه، سرنوشت‌ساز مي‌دانستند و اين‌طور نبود كه براي خود شأن خاصي قائل شوند و لذا اگر جواني وارد مجلس مي‌شد، تمام قد بلند مي‌شدند.

هرگز سئوالات جوانان را بي‌پاسخ نمي‌گذاشتند و با تسلطي كه بر مباحث شرعي، سياسي و اجتماعي داشتند، با نهايت دقت به همه جواب مي‌دادند و برخلاف برخي كه با احتياط عمل مي‌كردند و مثلا در پاسخ به سئوالاتي درباره موسيقي يا هنر، مبهم حرف مي‌زدند، ايشان قاطع و روشن پاسخ مي‌دادند و به هيچ وجه نمي‌گذاشتند يك جوان در ابهام باقي بماند و نداند چه كند و راه كدام است. شهيد مدني نسبت به سرنوشت جواناني كه مبارزه مي‌كردند، بسيار حساس بودند و آنها را تشويق و حمايت و كمك مالي مي‌كردند.

ايشان حتي در تبعيد هم با جوانان بسيار مأنوس مي‌شدند. يك بار به نورآباد ممسني تبعيد شدند و پس از مدتي حتي جوانان كازرون هم به ديدن ايشان مي‌آمدند، طوري كه ساواك از اين موضوع نگران شد و ايشان را به جاي ديگري تبعيد كرد. در گنبد كاووس هم همين طور بود و جوانان دور ايشان جمع مي‌شدند و سخنراني‌هاي گسترده و تندي صورت گرفت و بساط آنجا هم به هم ريخت و لذا ايشان را به مهاباد تبعيد كردند.

چه شد كه شما وارد عرصه سخنراني و خطابه شديد؟

شركت در جلساتي كه اشاره كردم، به تدريج اين اشتياق را در من به وجود آورد و وارد عرصه سخنراني شدم. ابتدا از روي كتب مشهور، مباحثي چون معراج پيامبر(ص)، مخصوصاً موضوعاتي را كه معاندين درباره آنها شبهه‌افكني مي‌كردند، مطرح و بيشتر حول محور معراج پيامبر اعظم(ص) صحبت مي‌كردم.آن روزها در منزل آيت‌الله مدني، هفته‌اي يك روز دعاي ندبه برگزار مي‌شد. به‌تدريج بنده به  جاي ايشان سخنراني كردم.

چطور شد كه شما را براي اين كار انتخاب كردند؟

آن مرد بزرگ شنيده بودند كه من در مدرسه براي شاگردان سخنراني مي‌‌كنم و زمينه‌اي را فراهم كردند كه در منزل ايشان و در حضورشان براي همه سخنراني كنم. ايشان به من اعتماد كردند و به من شخصيت دادند و لذا زمينه‌اي فراهم شد كه ترديدهايم را كنار بگذارم و در حضور ايشان صحبت كنم. بي‌ترديد شيوه برخورد ايشان بود كه به من چنين جرئتي را داد. شهيد مدني مرا مورد التفات قرار دادند و بسيار تشويق كردند و همين برخورد باعث شد كه شركت‌كنندگان در جلسات دعاي ندبه به اين باور رسيدند كه يك نوجوان 16 ساله هم مي‌تواند درباره مباحث مهم سخنراني كند و آنها هم گوش بدهند. بديهي است وقتي روحاني مجتهدي چون شهيد مدني در مجلسي كه يك نوجوان سخنراني مي‌كند، مي‌نشيند، ديگران هم سكوت مي‌كنند و گوش مي‌دهند.

اين قضيه مربوط به چه سالي است؟

سال 1346. در اين جلسه تعدادي از روحانيون بودند و از برخوردشان معلوم بود كه به اين شيوه انتقاد دارند. اعتماد شهيد مدني به من باعث شد كه چند هفته بعد در محضر آيت‌الله آخوند ملا علي معصومي، در جلسه‌اي كه در مسجد ايشان در خيابان باباطاهر همدان برگزار شده بود، سخنراني كنم. آيت‌الله آخوند علاوه بر اجتهاد،‌ در جايگاه مرجعيت هم بودند. آيت‌الله مدني مرا با ايشان آشنا كرده بودند، ولي هنوز آن قدر وارد نبودم كه بتوانم در محضر مرجع عاليقدري چون آيت‌الله معصومي سخنراني كنم.

درباره چه موضوعي سخنراني كرديد؟

گمانم روز توليد حضرت جواد(ع) بود. يادم هست كه از قبل براي سخنراني آمادگي نداشتم. بحث را درباره تربيت كودك از كتاب مرحوم آقاي فلسفي مطرح كردم و همه سراپا گوش بودند. خاطره جالبي كه دارم اين است كه وسط سخنراني من، ‌سروكله يك مار در مجلس پيدا شد‌! همه نگران بودند كه مار، حضرت آيت‌الله آخوند ملاعلي را كه به منبر تكيه داده بودند يا مرا كه در كنار منبر در حال سخنراني بودم، نيش بزند، ولي همه چنان سراپا گوش بودند كه كسي نمي‌خواست جلسه را به هم بزند و يا شايد فضا اجازه چنين كاري را نمي‌داد. جلسه كه تمام شد، همه به سراغ مار رفتند!

سخنراني شما چه تأثيري داشت؟

يادم هست يكي از معلمان برجسته شهر كه البته معلم خود من نبود و تعليمات ديني درس مي‌داد، بعد از جلسه مرا صدا زد و گفت: «فلاني! دو چيز از يخ هم يخ‌تر است: يكي جواني كه پيري كند و ديگر پيري كه جواني كند. تو بچه حالا آمده‌اي كه به آيت‌الله آخوند ملا علي درس تربيت فرزند بدهي؟ اين چه حرفي بود كه زدي؟» آن قدر يخ كردم كه با خودم فكر كردم حالا چه بايد بكنم؟ رفتم خدمت آيت‌الله آخوند ملا علي. ايشان نگاهي به من كردند و فرمودند: «مطالب را از كجا آورده‌ بودي؟» گفتم: «از كتاب كودك آقاي فلسفي.» ايشان دعا و تشويقم كردند. حركت نادرست آن معلم و ملامت بي‌جاي او به‌قدري به روح من ضربه زد كه بعد از اين همه سال، باز هم دوست ندارم او را ببينم!

وقتي شهيد مدني را تبعيد مي‌كردند، به ديدارشان مي رفتيد؟

يك بار كه ايشان را به گنبدكاووس تبعيد كردند، همراه عده‌‌اي، از جمله آقاي مجيدي، به ديدن شهيد مدني رفتيم. آقاي مجيدي به جاي اينكه به ما توجه كند، رفت پيش آقاي مدني. شب همگي توي اتاقي خوابيده بوديم كه نصف شب بود متوجه شدم آيت‌الله مدني تشريف آوردند و روي همه بچه‌ها را پوشاندند كه سرما نخورند. موقعي هم كه شهيد مدني در مهاباد تبعيد بودند، به اتفاق يكي از اقايان ابتدا به سقز رفتيم. آيت‌الله نوري همداني و مرحوم آقاي خلخالي در آنجا تبعيد بودند. صبح اول وقت به مهاباد رفتيم و شهيد مدني با لباس رسمي آمدند و در را باز كردند. همين كه چشمشان به ما افتاد گفتند: «فكر كردم ساواك آمده مرا ببرد.» پرسيديم: «چرا؟» گفتند: «ديروز جوانان مهاباد به سراغ من آمدند. با اينكه اهل سنت هستند، گفتند اين غصه دين (منظورشان عزالدين حسيني از عوامل ساواك بود) خيلي از شاه طرفداري مي‌كند. من هم گفتم برويد خانه‌اش را سنگباران كنيد. اينها هم رفته و اين كار را كرده‌اند. من فكر كردم ساواك به خاطر اين حرف، صبح زود به سراغم خواهد آمد، براي همين لباس پوشيدم و خود را آماده كردم»

از برخوردهاي ايشان نسبت به مسائل مبارزاتي و سياسي قبل از انقلاب چه خاطراتي داريد؟

يادم هست در سال 49 يا 50، شاه جشن‌هاي 2500 ساله شاهنشاهي را با هزينه‌هاي سرسام‌آوري به راه انداخته بود. ما به مناسبت ميلاد پيامبر اكرم(ص) جشن گرفتيم و از آقاي هاشمي رفسنجاني دعوت كرديم تشريف بياورند. ايشان در منبر در باره تاريخ 2500 ساله شاهنشاهي و جنايات سلاطين ايران صحبت كردند. منبر بسيار تندي بود. فرداي آن روز ايشان و مرا دستگير كردند. بعد هم آقاي هاشمي را به تهران فرستادند و بازگشت ايشان به همدان را قدغن كردند. در پي اين اقدام، كانون جوانان همدان را هم تعطيل كردند كه مبادا در گزارشات بيايد كه اين جشن‌ها مخالفي هم دارد!

وقتي ماجرا را براي شهيد مدني شرح دادم، ايشان فرمودند: «از امام صادق(ع) نقل شده است كه: مومن مثل شيشه نيست كه با شكستن از بين برود، بلكه مثل الماس است كه اگر بشكند، برنده‌تر مي‌شود.» پرسيدم: «حالا كانون را چه كار كنيم؟» فرمودند: «قحطي كليد كه نشده. كليدساز بياوريد و قفل در كانون را باز كنيد!» ما اصلا تصورش را هم نمي‌كرديم كه بشود چنين كاري كرد، ولي شهيد مدني با كمال خونسردي، اين جرئت را به ما دادند و ما توانستيم تا دو سال ديگر هم در كانون را باز نگه داريم!

از ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد مدني به نكاتي اشاره كنيد.

شهيد مدني فوق‌العاده شجاع بودند و مسائلي كه لرزه بر اندام ديگران مي‌انداخت، در نظر ايشان بسيار سهل و ساده مي‌آمد. ايشان جز مصلحت دين و مردم، هيچ موضوعي را بزرگ نمي‌ديدند. ديگر مسائل در نگاه ايشان وزني نداشت، ولي در جائي كه تخلف از عوامل الهي را مشاهده مي‌كردند، به شدت نگران مي‌شدند.

شهيد مدني بچه‌ها را هم خيلي خوب جذب مي‌كردند. من كمتر كسي را سراغ دارم كه با آيت‌الله مدني آشنا و تا به حال از مسير منحرف شده باشد، چون ايشان راه را به گونه‌اي به انسان نشان مي‌دادند كه ديگر كسي آن را گم نمي‌كرد و با اينكه راه‌هاي زيادي جلوي روي انسان گشوده مي‌شدند، اما همواره فرد مي‌توانست راه اصلي را پيدا كند،‌ چون در واقع سفينه‌النجات او از قبل مشخص و روشن بود و لذا گم شدن معنا نداشت. به نظر من اين معجزه آيت‌الله مدني براي نسل جوان بود.

يكي ديگر از ويژگي‌هاي شهيد مدني اين بودكه وقتي كاري پيش مي‌آمد و احساس مي‌كردند كسي نيست آن را انجام بدهد، خودشان انجام مي‌دادند. اين طور نبود كه بگويند انجام اين كار دون شأن من است يا وظيفه من نيست. هركاري را كه حس مي‌كردند بايد انجام شود و كسي درصدد انجام آن نيست، خودشان اقدام مي‌كردند و در انجام همه كارها پيشقدم بودند.

هرگز پيش نيامد كه كسي به ايشان مراجعه كند و براي رفع گرفتاري‌اش اقدامي صورت نگيرد و چون قصد و هدف ايشان رفع مشكلات مردم بود، در صدد برآمدند نهادهائي را به وجود بياورند كه گرفتاري‌هاي مردم را پاسخ بدهند، به همين دليل دارالايتام مهديه، صندوق‌هاي قرض‌الحسنه مهديه و درمانگاه‌هاي مهديه رادر همدان راه‌اندازي كردند و به مردم همدان عزت بخشيدند.

همواره زمينه‌هائي را فراهم مي‌كردند كه اگر فرد نيازي داشت، بدون آنكه عزت نفسش صدمه ببيند و به التماس بيفتد، احتياجش رفع شود. ايشان هرجا كه رفتند، براي رفع گرفتاري‌هاي مردم اقداماتي را انجام دادند. به تعبير يكي از آقايان، روحانيوني كه قبل از انقلاب در تبعيد به سر مي‌بردند، حدود 160 نفر بودند، اما تنها كسي كه هرجا رفته، از خودش يادگاري به جا گذاشته، شهيد مدني است و اين ويژگي منحصر به فرد ايشان است.

آيت‌الله مدني كيسه‌اي داشتند كه به كيسه سياه، معروف بود و پول شخصي‌شان را در آن مي‌گذاشتند و براي زندگي شخصي از وجوهات استفاده نمي‌كردند. جالب اينجاست كه هر كس مراجعه مي‌كرد و حاجتي داشت، باز از همين وجه مختصر كيسه سياه هم حاجتش را برآورده مي‌كردند.

آيت‌الله مدني در اين چيزها بود كه احتياط مي‌كردند و وسواس به خرج مي‌دادند، نه اينكه مثلا در گرفتن وضو وسواس داشته باشند. بسيار نگران مي‌شدند كه نيازمندي به ايشان مراجعه كند و نتوانند حاجتش را برآورده كنند.

ويژگي ديگر ايشان مهمان‌نوازي بود. بسيار كم پيش مي‌آمد كه سر سفره ايشان كسي مهمان نباشد. بسيار شكر مي‌كردند كه كسي سر سفره‌شان بنشيند و هرچه داشتند، ‌مي‌آوردند، يعني مهمان را تكريم مي‌كردند. ابدا اهل تظاهر و رياكاري نبودند و همان غذاي ساده‌اي را كه داشتند، در نهايت اخلاص براي مهمان مي‌آوردند و از هيچ چيز كم نمي‌گذاشتند. بسيار كم غذا بودند، اما طوري غذا مي‌خوردند كه انگار از همه بيشتر مي‌خورند، مخصوصا اگر مهمان تازه‌وارد داشتند، حتماً اين كار را مي‌كردند كه مهمان از غذا خوردن احساس شرمندگي نكند. بيشتر با غذا بازي مي‌كردند و كمتر مي‌خوردند، اما مهمان احساس مي‌كرد كمتر از ايشان غذا خورده و رغبت مي‌كرد بيشتر بخورد تا سير شود. اگر كسي را به مهماني دعوت مي‌كردند، سفره رنگيني را برايش فراهم مي‌ساختند، اما اگر بدون اطلاع قبلي و سرزده به خانه‌شان مي‌رفتيد، در عين حال كه بسيار خوشحال مي‌شدند، خود را به تكلف و سختي نمي‌انداختند و همان غذائي كه براي خودشان آماده كرده بودند، جلوي مهمان مي‌گذاشتند.

جاهائي كه مصلحت مسلمان‌ها و اسلام را مي‌ديدند، اگر ضرورت ايجاب مي‌كرد كه در كاري اغراق كنند، اين كار را مي‌كردند. همدان از شهرهائي بود كه قبل از انقلاب هم نماز جمعه داشت و آقاي دامغاني به تبع پدرش امام جمعه آنجا بودند. شهيد مدني صلاح نداشتند اين ترتيب به هم بخورد و براي تقويت نماز جمعه مي‌آمدند و به آقاي دامغاني اقتدا مي‌كردند. فرد مذكور به‌تدريج مشكلاتي پيدا كرد، با اين حال تا وقتي مسلم نشد كه از عدالت خارج شده، شهيد مدني به كارشان ادامه دادند، اما بعد كه يقين پيدا كردند، راهشان را جدا كردند.

تقيد شهيد مدني به امر به معروف و نهي از منكر زبانزد خاص و عام است. در اين زمينه هم به نكاتي اشاره كنيد.

ايشان در مورد هدايت، موعظه و خطابه هيچ محدوديتي را براي خود احساس نمي‌كردند؛ مثلا اگر احساس مي‌كردند كه بايد وسط خيابان بايستند و مطلبي را براي كساني بگويند و توضيح بدهند و قانعشان كنند، هيچ ابائي از اين كار نداشتند. اگر ضرورت ايجاب مي‌كرد منبر بروند، اين كار را مي‌كردند و هيچ وقت نمي‌‌گفتند در شأن من نيست. تقيد به شأن و اين تعابير را مقام‌جوئي مي‌دانستند و اگر كسي نبود كه كاري را كه انجامش ضرورت داشت، انجام بدهد، در انجامش ترديد به خود راه نمي‌دادند؛ اما اگر كسي بود كه انجام بدهد، اصرار نداشتند كه خودشان اين كار را بكنند.

از حال و هواي صحبت‌ها و دعاهاي شهيد مدني چه به ياد داريد؟

شهيد مدني هرگز توسل به ائمه اطهار و ذكر مصيبت را فراموش نمي‌كردند. هرگز كسي به ياد ندارد كه ايشان منبر بدون ذكر مصيبت داشته باشند، مگر مواردي كه شادي ائمه بود. بسيار مقيد به روضه‌خواني بودند و آن قدر با احساس روضه مي‌خواندند كه خودشان منقلب مي‌شدند و مخاطبان هم شور و حالي پيدا مي‌كردند. هر وقت نام حضرت زهرا(س) يا اباعبدالله(ع) بر زبانشان مي‌آمد،‌ اشكشان جاري مي‌شد. علاقه و عشق و توجه ايشان به ائمه اطهار(ع) مثال‌زدني است.

در زمينه ساده‌زيستي ايشان نيز مطالب زيادي نقل مي‌شود. شما در اين زمينه چه خاطره اي داريد؟

ساده‌زيستي و شاكر بودن شهيد مدني زبانزد همه بود و هيچ تفاوتي در حالت خوشي و ناراحتي و تبعيد و سفر و حضر در ايشان ايجاد نمي‌شد. تنها مسئله مهم برايشان انجام وظيفه بود. وقتي كه بيمار مي‌شدند و حالشان بد بود، وقتي مي‌پرسيديم حالتان چطور است؟ مي‌گفتند الحمدلله بهترم. اين كلمه الحمدلله هيچ وقت از زبانشان نمي‌افتاد. هميشه راضي به رضاي خدا بودند و هر چيزي را كه برايشان پيش مي‌آمد، خير مي‌دانستند و از آن استقبال مي‌كردند.

آيت‌الله مدني از مال و منال دنيا هيچ نداشتند. وقتي در همدان خانه‌اي براي ايشان خريدند، چون احساس كردند ممكن است از وجوهات باشد، حاضر نشدند به آن خانه بروند. سرانجام يكي از تجار و معتمدين همدان به نام حاج سيد محمد حسيني خانه‌اي خريد و شهيد مدني آن را به بنياد شهيد واگذار و از ملكيت خود خارج كردند. اين همان ملكي است كه بعد از شهادت ايشان به امام جمعه همدان واگذار شد. البته صاحب اوليه‌اش دوباره خانه را خريد و امام جمعه جديد، با پول آن جاي ديگري را تهيه كرد كه هنوز هم بيت امام جمعه همدان است. پس از چندي صاحب آن خانه مرحوم شد و چون وارثي نداشت، خانه دو باره به بنياد شهيد برگشت و در حال حاضر تبديل به موزه شهيد مدني شده است.

شهيد مدني در دوران جنگ چه اقداماتي كردند؟

با شروع جنگ، ايشان به جبهه مي‌رفتند، لباس سپاهي مي‌پوشيدند و واقعا مثل يك جوان رزمنده رفتار مي‌كردند، نه اينكه كارشان جنبه نمايشي داشته باشد. ايشان يك سال پس از شروع جنگ به شهادت رسيدند، اما در همين مدت كوتاه، شور و عشق عجيبي در رزمندگان ايجاد كردند و با شحاعت بي‌نظير خود، سرمشق يگانه‌اي براي آنها شدند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار