کد خبر: 969616
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۳
گاهی وسعت در انتهای خود به عمق می‌رسد
دیوید اپستاین در کتاب «دامنه» سعی می‌کند ما را قانع کند. تبدیل‌شدن به یک قهرمان، متخصص یا برنده نوبل نیازمند کار تخصصی زودهنگام و دقیق نیست. از قضا در بسیاری موارد، درست خلاف این درست است. وسعت یاور عمق است، نه دشمن آن. در ارزشمندترین حیطه‌های زندگی، همه‌چیزدانان نسبت به متخصصان شانس بیشتری برای موفقیت دارند
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: قدیمی‌ها می‌گویند «همه‌کاره و هیچ‌کاره»، گویا بعضی از روان‌شناسان هم با آن‌ها موافقند. به‌هرحال، این‌طور که پیداست نمی‌توان «وسعت» و «عمق» را با هم داشت؛ هم عمر ما محدود است و هم انرژی و توجه‌مان. اگر بر انجام یک کار تمرکز کنیم، شاید نهایتاً در همان کار موفق بشویم. کتابی جدید می‌خواهد ما را قانع کند که این پیام کاملاً نادرست است و برخلاف تصورمان همه‌کاره‌ها و همه‌چیزدان‌ها شانس بیشتری برای موفقیت در زندگی دارند. مطلبی که در ادامه می‌خوانید را جیم هولت، نویسنده و فیلسوف نوشته و در وب‌سایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان نیز آن را با عنوان «هدفتان در زندگی وسعت است یا عمق؟» با ترجمه علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است. این مقاله را با اندکی تلخیص می‌خوانید.

همه‌چیزدان یا متخصص؟ مسئله این است

شما همه‌چیزدان هستید یا متخصص؟ هدفتان در شغل و در زندگی وسعت است یا عمق؟ به‌هرحال نمی‌توان این دو را با هم داشت. عمر محدود است و انرژی و توجه نیز همین‌طور. اگر بر انجام یک کار تمرکز کنید، این شانس را دارید که آن را واقعاً خوب انجام دهید. اگر به دنبال انجام کار‌های متعددی باشید، طیف وسیع‌تری از کامیابی‌ها را تجربه خواهید کرد، اما در آخر کار، احتمالاً به سطحی متوسط در همه‌چیز برسید، یعنی یک فرد غیرحرفه‌ای و متفنن. حکمت عامه هم بده‌بستان میان وسعت و عمق را چندان خوشایند نمی‌پندارد: «همه‌کاره و هیچ‌کاره» و مواردی از این دست. بیشتر اندیشه‌های روان‌شناسی عامه‌پسند امروزی نیز با این موضوع موافقند.
اما این پیام کاملاً نادرست است و دیوید اپستاین در کتاب «دامنه» سعی می‌کند ما را قانع کند. تبدیل‌شدن به یک قهرمان، متخصص یا برنده نوبل نیازمند کار تخصصی زودهنگام و دقیق نیست. از قضا در بسیاری موارد، درست خلاف این درست است. وسعت یاور عمق است، نه دشمن آن. در ارزشمندترین حیطه‌های زندگی، همه‌چیزدانان نسبت به متخصصان شانس بیشتری برای موفقیت دارند.
حال چه شواهدی برای این نظریه خوشایند وجود دارد؟ اپستاین شواهد بسیار زیادی را ارائه می‌دهد و از این راه، گستره وسیع علایق خود را نیز به رخ می‌کشد: هنر، موسیقی کلاسیک، جاز، علم، تکنولوژی و ورزش.

۲ مثال از موفقیت هر ۲ گروه

اپستاین، تایگر وودز، گلف‌باز حرفه‌ای و راجر فدرر را مقایسه می‌کند. موفقیت و قهرمانی وودز نمونه بارز تمرکز زودهنگام و سرسختانه روی کار تخصصی است: گلف، گلف و باز هم گلف؛ از همان دو سالگی. فدرر نماد طرف دیگر ماجرا است: علاقه‌ای زودگذر به ورزش‌های مختلف؛ اسکی، بسکتبال و فوتبال که سرانجام به تمرکز بر تنیس رسید و باعث شد او خیلی دیرتر از هم‌سن‌وسالان نوجوانش شروع کند. چرا هم مسیر فوق‌تخصصی تایگر به ستاره‌شدن انجامید و هم مسیر پرپیچ‌وخم راجر؟ اپستاین دلیل را در ماهیت این دو ورزش می‌یابد. از نظر او، گلف مهارتی خاص‌تر از تنیس است: پویایی کمتری دارد، مجموعه الگو‌ها محدودتر است و درنتیجه، تمرین مداوم در این ورزش ثمربخش‌تر است. متخصصان در چنین محیط‌های یادگیری «مهربانی» موفق می‌شوند، چراکه در این محیط‌ها الگو‌ها تکرار می‌شود و بازخورد سریع و دقیق است. بالعکس، همه‌چیزدانان در محیط‌های یادگیری «بدسرشت» به موفقیت می‌رسند؛ چراکه در این محیط‌ها الگو‌ها را سخت‌تر می‌توان از هم تشخیص داد و بازخورد با تأخیر یا غیردقیق است. این درست که فدرر انواعی از ورزش‌ها را انجام داد، اما وقتی متوجه شد که تنیس رشته واقعی اوست، به‌شدت شیفته آن شد. او نمونه‌گیری وسیع انجام داد (مثل یک همه‌چیزدان)، اما سپس با دقت متمرکز شد (مثل یک متخصص). نمونه دیگر ونسان ون‌گوگ نقاش است که مدت‌ها از یک شاخه به شاخه دیگر پرید؛ کشیش، معلم، کتاب‌فروش، تا اینکه چند سال قبل از مرگش در سن ۳۷ سالگی سرانجام علاقه واقعی خود را در هنر یافت. به قول اپستاین، در آن مدت ون‌گوگ «کیفیت همخوانی» خود را بهینه‌سازی می‌کرد: یعنی درجه سازگاری میان کسی که بود و کاری که می‌کرد. این یعنی آزمون و خطا. بدین‌ترتیب، اپستاین دو دلیل متفاوت به ما می‌دهد که چرا همه‌چیزدانان بر متخصصان برتری دارند: ۱- همه‌چیزدانان در پیمودن محیط‌های یادگیری «بدسرشت» بهتر هستند؛ ۲- همه‌چیزدانان نهایتاً «کیفیت همخوانی» بهتری دارند. چیزی که ظاهراً اپستاین به آن توجه ندارد این است که این دو دلیل مستلزم دو نسخه متضاد درباره روش زندگی هستند. اگر زندگی «بدسرشت» است، باید وسیع شروع کنید و همان‌طور بمانید. اگر زندگی یعنی «کیفیت همخوانی»، پس باید وسیع شروع کنید و سپس وقتی فهمیدید چه چیز با شما سازگار است، روی آن دقیق‌تر شوید. پس چاره چیست؟

خوشبختانه کتاب «دامنه» مطالب تأمل‌برانگیز زیادی را عرضه می‌کند که شاید خودتان بتوانید با آن‌ها راه چاره را بیابید. فرض کنید علم پیشه شماست. آنگاه، بنا بر شواهد، باید در سرتاسر دوران حرفه‌ای‌تان سراغ وسعت بروید. دانشجویانی که واحد‌های درسی بین‌رشته‌ای انتخاب می‌کنند، تفکر قرینه‌یاب بهتری دارند؛ محققانی که در حوزه‌های بی‌ارتباط با هم اطلاعات دارند مقالات موفق بیشتری عرضه می‌کنند.

یا تصور کنید که آرزو دارید نوآور شوید. در این حیطه، متخصصان و همه‌چیزدانان هریک دارای مزایای خود هستند. اما دسته‌ای که واقعاً باید به آن غبطه خورد افراد «پُردانش» هستند که تخصصی عمیق در یک یا چند حوزه اصلی دارند و «مطالب جانبی» هم از چندین حوزه تکنولوژیک دیگر می‌دانند. گرچه نوآوران پردانش عمق کمتری نسبت به متخصصان دارند، اما گستره وسیع‌تری حتی نسبت به همه‌چیزدانان دارند. طرح‌واره افراد پردانش شبیه به T (وسعت + عمق) یا حتی π (وسعت + عمق دوجانبه) است. با تقریبی کلی، فرض کنیم که: «موفقیت= استعداد + تمرین + شانس»؛ کسانی که دارای موهبت استعداد هستند، شاید برایشان آسان باشد که در حوزه‌های متعدد به تفوق برسند، چنداستعدادی باشند و ورزشکاران دهگانه زندگی شوند (داوینچی مثالی است که به ذهن می‌رسد). اما بقیه ما باید به‌شدت بر بخش تمرینِ این معادله تکیه کنیم. اگر موفقیت هدف ماست، پس شاید باید به دنبال «مهربان‌ترین» محیط‌های یادگیری در دسترس برویم و تمام تلاشمان را روی آن بگذاریم. اما اگر می‌خواهیم با نمونه‌گیری از انواع کامیابی‌های انسانی، زندگی خوبی داشته باشیم، کمی مکانیک کوانتومی یاد بگیریم، دوی ماراتون برویم، در یک گروه چهارنفره آماتور ویولن بنوازیم، برای عدالت محلی مبارزه کنیم، آنگاه شاید محکوم به این باشیم که نتوانیم به دستاوردی متعالی برسیم، اما باز هم می‌توانیم در این باره پرافاده باشیم. کافی است اعلام کنید: «من فردی پردانش هستم. تو یک همه‌چیزدان هستی. او یک متفنن است.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار