کد خبر: 970668
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۰
چقدر به مسئولیت‌هایمان پایبندیم؟
بسیاری از مسئولیت‌های ما تعریف و برایمان توجیه شده است ولی در این بین ما چقدر به مسئولیت‌های انسانی خود فکر می‌کنیم؟ به لحاظ انسان بودنمان چقدر به این فکر می‌کنیم که این مسئولیت‌هایی که ممکن است از نگاه ما پنهان مانده باشد تا چه اندازه بر هستی تأثیر می‌گذارد. به آنچه باید انجام دهیم و به آن‌ها فکر نکرده‌ایم یا از یاد بردیمشان یا در مرحله ناگوارتر، نمی‌خواهیم به یاد بیاوریمشان چقدر فکر می‌کنیم؟
لیلاجعفری
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: مسئولیت‌پذیری و احساس مسئولیت داشتن، چیزی است که این روز‌ها در بین بیشتر ما جایش خالی به نظر می‌رسد. از زباله‌هایی که در طبیعت رها می‌کنیم گرفته تا برخورد و رفتارمان در روابط و ... برای ما پیام‌هایی دارد که یکی از مهم‌ترین آن‌ها احساس مسئولیت داشتن است.

گاهی نکته‌های ساده‌ای در زندگی ما وجود دارد که اگر کمی به آن‌ها توجه کنیم، تغییرات زیادی در زندگی به وجود می‌آید. مثلاً وقتی خیلی دم از رفتار‌های اخلاقی می‌زنیم و فکر می‌کنیم که همه چیز خوب است و اشکالی در کارمان وجود ندارد یا می‌دانیم که دارد و خیلی انسان‌دوستانه به فکر تغییرش هستیم، درمی‌یابیم که یک نکته انحرافی نیز در قضیه وجود دارد که تا به حال از نگاهمان دور مانده است. مسئولیت‌پذیری و احساس مسئولیت از آن دست موضوعاتی است که شاید ناخودآگاه چندان توجهی به آن نکنیم و البته نتایج ناخوشایندش را نیز ببینیم.

یک تجربه شخصی، داستان زباله‌ها

تا چند وقت پیش که زباله‌های‌تر و خشک را با هم در سطلی می‌ریختم، هیچ‌وقت این را در نظر نمی‌گرفتم که مسئولیت‌پذیری در این باره هم مهم است. آن روزها، تمام زباله‌های خشک و‌تر را با هم در یک کیسه ظرف می‌ریختم و طبق مقررات شهری شب‌هنگام یا پیش از ساعت ۹ به سطل زباله داخل خیابان منتقل می‌کردم. با این کار فکر می‌کردم کارم را درست انجام می‌دهم. ممکن است یک جرقه یک زندگی را به تغییر بکشد و آن روز این جرقه برای من در نمایشگاه کتاب پیش آمد. آن روز در نمایشگاه کتاب، این اتفاق برای من افتاد. با اینکه همیشه فکر می‌کردم با تمیز کردن و رفت و روب خانه و محیط اطرافم، لطف بزرگی به خودم می‌کنم و وظیفه‌ام را در برابر هستی انجام می‌دهم ولی آن روز ورق برگشت و توانستم زندگی را از زاویه‌ای دیگر ببینم. شاید خواندن این ماجرا برایتان خیلی جالب و شگفت‌آور نباشد، ولی لمس آن در آن دوره از زندگی برای من یک موهبت به شمار می‌آمد و می‌آید.

آن روز پرکار و پرمشغله که با چرخیدن در بین غرفه‌های کتاب حسابی خسته شده بودم، با فرزندم در حیاط بزرگ آنجا به سوی در خروجی می‌رفتیم که او ایستاد. یکی از غرفه‌ها نظرش را جلب کرده بود. من هم با وجود خستگی زیاد همراه او به غرفه مورد نظرش رفتم. غرفه از سوی یکی از مناطق شهرداری برپا شده بود که به معرفی فعالیت‌های فرهنگی‌شان می‌پرداخت. فرزندم نیمی از ساعت را با اشتیاق در آنجا ماند تا فعالیت‌های آنان را که در قالب توضیح بروشور، کتابچه و... ارائه می‌شد، بشناسد. در بین توضیحات کارشناس غرفه به بازیافت پسماند‌ها هم اشاره شد که همین نکته برای من نقطه عطف ماجرا بود.
وقتی به خانه آمدیم و بروشور‌ها را نگاه می‌کردیم، فرزندم از اینکه زباله‌های خانه ما جداسازی نمی‌شد و همه را درون یک کیسه می‌ریختیم، احساس ناراحتی می‌کرد. اصرار کرد که این کار را باید ما هم انجام بدهیم و زباله‌های خشک و ترمان را در کیسه‌های جداگانه بریزیم. آن روز خودم هم نمی‌دانم که دقیقاً چه چیزی باعث تغییر دیدگاه من شد، ولی یکباره به خودم گفتم: من در برابر زباله‌هایی که تولید می‌کنم هم احساس مسئولیت دارم.

تا به آن روز بار‌ها درباره تفکیک و جداسازی زباله‌ها شنیده و حتی چیز‌هایی خوانده یا از رسانه‌های جمعی درباره‌اش بسیار دیده و شنیده بودم ولی آن روز احساسی در من تغییر کرد که خودم هم نمی‌دانم دقیقاً چه بود. فقط می‌دانم جرقه‌ای بود که پیش آمد. خودم هم باورم نمی‌شود که به خاطر کار نادرستی که تا به آن لحظه انجام می‌دادم، آنقدر احساس پشیمانی و ناراحتی کردم. احساس گناه و پشیمانی برایم به راستی ناراحت‌کننده و دردآور بود. با خودم گفتم این‌همه چیز در زندگی مصرف می‌کنم که همه شان هم بسته‌بندی‌هایی دارند، من تا به حال در برابر آنچه از این مصرف‌ها باقی می‌ماند و درباره آسیبی که ممکن بود از این طریق به محیط اطراف یا در کلامی درست‌تر به محیط زیست می‌زدم فکر نکرده بودم. در آن لحظه خودم را انسانی دیدم که بی‌آنکه خودش بداند آسیب می‌رساند. گوشه‌ای رفتم و تنها کاری را که برای تخلیه استرس ناشی از این آگاهی پیدا کرده بودم، انجام دادم؛ گریه. فرزندم سراغم آمد و اشک‌هایم را دید. باورش نمی‌شد که مادرش نشسته است یک گوشه و به خاطر انتقال نادرست زباله‌هایی که تا به حال در زندگی مصرف کرده است، گریه می‌کند. همان روز برای جبران این اشتباهم کیسه‌های جداگانه‌ای برای جداسازی زباله‌ها در نظر گرفتم. آن روز با خودم گفتم من در برابر این موادغذایی که از بازار تهیه و برای منفعت بردنم استفاده می‌کنم یا هر چیزی دیگری که به نوعی به دست من مورد استفاد قرار می‌گیرد، مسئولم. خیلی غیرمسئولانه است که به عاقبت آنچه از آن‌ها از روی بی‌دقتی و بی‌خیالی و در واقع بی‌تفاوتی من باقی می‌ماند، به کسی یا چیزی یا محیطی آسیب بزنم. به کارگر‌هایی فکر کردم که در میان زباله‌ها از جدا کردن آن‌ها رنج می‌برند و به هزینه‌هایی نیز که صرف این کار می‌شود! ناخودآگاه به یاد پلاستیک‌هایی که بسیار استفاده می‌کردم و در همه جای زندگی‌ام به نوعی جای داشت افتادم و عمیقاً احساس درد و عذاب وجدان کردم. آن روز جرقه‌ای که پیش آمد، آتشی برایم روشن ساخت که هنوز هم شعله‌ور است.

مسئولیت‌هایمان را پیدا کنیم

زندگی پر است از همین احساس‌مسئولیت‌ها که ممکن است آگاهی از آن به یک جرقه نیاز داشته باشد. اگر بخواهیم جرقه‌هایمان را پیدا کنیم، ممکن است به نوعی احساس ترس از مسئولیت دیگری در زندگی پیدا کنیم. خیلی‌ها حوصله این ترس‌ها را ندارند. فکر کردن به اینکه چه می‌کنیم و چه اشتباهی انجام می‌دهیم یا اینکه درست و نادرستمان کدام است، به انرژی نیاز دارد و در پی آن هم مسئولیت. این مسئولیت‌ها شاید در زندگی امروزی برایمان سخت‌تر هم باشد. مشکلات اقتصادی و مالی، مسائل خانوادگی و کار‌های روزمره و شخصی و یک عالم چیز دیگر، مواردی هستند که ما برایشان وقت و انرژی مصرف می‌کنیم و شاید در دست و پنجه نرم کردن با آن‌ها وقتی برای فکر‌های تازه‌تری از این قبیل نداشته باشیم.

پیدا کردن مسئولیت‌هایمان در بین امور روزمره یکی از مواردی است که ما را به خودمان نزدیک‌تر می‌کند. پیدا کردن مسئولیت‌هایی که از نگاهمان پنهان مانده است ما را به نوعی از خودشناسی می‌رساند. این خودشناسی پیامد شیرین‌تری نیز به ارمغان خواهد آورد؛ خداشناسی. همان رسول اکرم (ص) درباره‌اش فرمود: هرکس خود را شناخت، خدای خود را می‌شناسد. (من عرف نفسه، فقد عرف ربه.)

اگر تصمیم داشته باشیم درست زندگی کنیم، لازم است درست را هم تشخیص دهیم. یکی از چیز‌هایی که درست‌ترین‌ها را به ما نشان می‌دهد، شناخت مسئولیت‌هاست. اگر تا دیروز نمی‌دانستیم درست این است که به جای بی‌صبری پشت چراغ قرمز و راه افتادن در بین اتومبیل‌ها، کمی صبر کنیم تا چراغ سبز شود، سپس از روی خط عابر پیاده رد شویم و امروز این آگاهی را به مرحله باور رسانده باشیم، نادرست را انجام نخواهیم داد. این شخص دیگر می‌داند که چنانچه حتی یکی از آن اتومبیل‌ها برای انجام کاری ضروری مثلاً رساندن فردی به بیمارستان عجله داشته باشد، ولی به خاطر عابری که توجهی به رنگ چراغ راهنما ندارد و بین ماشین‌ها می‌خواهد راهی برای گذرش از خیابان پیدا کند، از سرعتش کم کند و اتفاقاً چراغ هم دوباره قرمز شود و راننده به ناچار پشت چراغ بعدی منتظر بماند و بیمار درون خودرویش به خاطر دیر رسیدن به بیمارستان آسیبی ببیند او نیز مقصر خواهد بود، هرگز به جز زمانی که چراغ راهنما رنگ سبز عبور عابر را نشان می‌دهد از چهارراه رد نخواهد شد. این آگاهی که به مرحله باور و پذیرش درونی رسیده است، دیگر به او اجازه انجام آنچه را که نادرست است نمی‌دهد. مانند کیسه‌های زباله‌ای که هم‌اکنون در خانه ما یا بسیاری دیگر از هم جداسازی شده است.

چقدر زندگی‌مان خدایی است؟

بسیاری از ما می‌دانیم که مسئولیت‌هایمان چیست. بسیاری از مسئولیت‌های ما تعریف و برایمان توجیه شده است. دانش‌آموز می‌داند مسئولیتش درس خواندن و استفاده درست از چیز‌هایی مانند زمان و وسایل آموزشی و فضای آموزشی و تمام چیز‌های دیگری است که به منظور آموزش در اختیارش قرار داده‌اند. مردی که مسئولیت تشکیل خانواده را پذیرفته است نیز می‌داند مسئولیت‌هایی که در این‌باره تعریف شده است و در جوامع و فرهنگ‌های مختلف با اندکی تغییر همراه است چیست و چگونه است. هر انسانی با هر جایگاهی که در زندگی و اجتماع دارد، می‌داند چه کار‌هایی را موظف است انجام بدهد و در قبال آن‌ها مسئول است ولی در این بین ما چقدر به مسئولیت‌های انسانی خود فکر می‌کنیم؟ به لحاظ انسان بودنمان چقدر به این فکر می‌کنیم که این مسئولیت‌هایی که ممکن است از نگاه ما پنهان مانده باشد تا چه اندازه بر هستی تأثیر می‌گذارد.

به آنچه باید انجام دهیم و به آن‌ها فکر نکرده‌ایم یا از یاد بردیمشان یا در مرحله ناگوارتر، نمی‌خواهیم به یاد بیاوریمشان چقدر فکر می‌کنیم؟ چقدر به وجدانمان رجوع می‌کنیم و صدایش را می‌شنویم؟ و در یک کلام زندگی‌مان چقدر خدایی است؟

خیلی‌ها به صرف اینکه نیایش‌های مذهبی و دستورات دینی را طبق آداب لازم به خوبی انجام می‌دهند ممکن است با خود بگویند که زندگی کاملاً خدایی هم دارند، ولی ممکن است با کمی تأمل درباره زندگی خدایی، به این مهم برسند که خدایی زندگی کردن مسئولیت‌های دیگری نیز غیر از آداب مذهبی دارد. پیامبر خدا (ص) فرمود: «به من ایمان نیاورده است آن که شب را با شکم سیر بخوابد و همسایه‌اش گرسنه باشد.»
مهم‌ترین پیام این حدیث این است که مردم! احساس مسئولیت داشته باشید، اگر نه یک جا یا جا‌هایی از ایمانتان اشکال دارد. شاید یکی از وظایف انسانی ما پیدا کردن همین مسئولیت‌های پنهانی باشد؛ همان‌هایی که بهشان فکر نمی‌کنیم ولی شاید بیشترین تاثیر را در زندگی ما بگذارند. ممکن است خیلی از ما بخواهیم کارمان را در لحظه پیش ببریم و به عواقب آن فکر نکنیم، ولی در واقع یکی از راه‌هایی که مسئولیت‌های پنهانی ما را روشن می‌کند، همین لحظه‌هاست.

بی‌مسئولیت‌ها خوشحال نیستند

کارمندی که برای فرار از مشکلات مالی امروز خانواده‌اش رشوه‌ای را می‌پذیرد یا نانوایی که برای راحتی و سودآوری‌اش مواد افزودنی مضر به نانی که خوراک روزانه مردم است اضافه می‌کند یا هر کدام از ما با هر شغلی که داریم، همگی بهتر است مسئولیت‌های پنهانی‌مان را هم در نظر بگیریم. آن کارمند وقتی کار خارج از نوبت کسی را پیش ببرد، ممکن است بی‌آنکه خودش هم بداند، جایی چوب لای چرخ کسی گذاشته باشد یا کسی یا زندگی‌ای را در جایی دچار نقصان کرده باشد. این نقصان، امروز، مشکلاتی را ایجاد می‌کند و پیامد آن نیز در این هستی گم نخواهد شد. طبق قوانینی که در این هستی وجود دارد این مشکلات نیز به نوعی گریبان همان کارمند را آنگونه که لازم است، خواهد گرفت. نانوا با مواد مضری که به خورد مردم می‌دهد شاید در لحظه، نان‌های فراوانی بپزد که سود خوبی هم برایش داشته باشد ولی اگر در نظر بگیرد چه آسیبی به معده و جسم مردم وارد می‌کند، شاید دست از رفتار خودش بردارد. هرچند که بیشتر ما از عواقب رفتارهایمان آگاهی داریم ولی از آنجا که باورش نداریم و در واقع در ضمیرمان نهادینه نشده است، می‌توانیم از آن‌ها صرف‌نظر کنیم و به راحتی از کنارشان بگذریم. مگر می‌شود معده مردم را با نان مضر بیمار کرد آن وقت خوش و خرم به زندگی ادامه داد؟ مگر می‌شود جایی صدمه‌ای به کسی یا بخشی از این هستی زد و با خیال راحت خوش و راحت زندگی کرد و حال خوبی هم داشت؟

شاید شما هم مثل من بار‌ها افرادی را دیده باشید که به دیگران یا جایی ضربه و صدمه‌ای وارد کرده باشند و به راحتی هم به زندگی‌شان ادامه می‌دهند! شاید قرار نباشد این افراد به قولی، سنگ شوند و بیچاره و بدبخت شوند یا سنگی از آسمان بیاید و بر سر آن‌ها بخورد، نابود شوند و از این روزگار پاک شوند، هر چند که شاید افراد آسیب‌دیده دلشان با این کار خنک شود ولی من بار‌ها در زندگی این افراد دقت کرده‌ام. شاید نتوانم به جرئت بگویم که عواقب کارشان را چقدر دیده‌اند یا اصلاً دیده‌اند یا نه، ولی این را دیده‌ام که اغلب حال خوبی نداشته و خوشحال نبوده‌اند. حال خوب و خوشحالی نعمت بزرگی است که از قلب آرام، سرچشمه می‌گیرد. چه چیزی بدتر از حال بدی که آدم را اسیر خودش کند؟ به نظر من داشتن حال و خلق بد گرفتاری در برزخی است که واقعاً مانند شکنجه است. زهری است است که به کام فرد آسیب‌رسان و گرفتار در بدحالی ریخته می‌شود.

کمی به مسئولیت‌هایمان فکر کنیم

شاید بهترین راهی که بشود برای مسئولیت‌پذیری خودمان انجام دهیم این باشد که به کارمان خوب فکر کنیم. وقتی به کار‌هایی که انجام می‌دهیم خوب فکر کنیم شاید دست نگه داریم. فکر کردن عاقلانه درباره عاقبت کاری که انجام می‌دهیم یا باید انجام بدهیم و نمی‌دهیم، شاید باعث شود تا دست نگه داریم و جور دیگری رفتار کنیم. همین یعنی پذیرفتن مسئولیت آنچه به ما مربوط است. این مسئولیت‌پذیری اگر در تمام افراد جامعه ایجاد شود، شاهد رفتار‌های نابهنجار و غیراخلاقی و هر آنچه ناخوشایند است نخواهیم بود یا دست کم کمتر خواهیم بود.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۴۷ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۴
0
0
چقدر به مسئولیت‌هایمان پایبندیم؟؟؟؟؟
مسئولین کشور : هیچی چرا باید پایبند باشند؟
بقیه : مجبورند . مثلا چه جوری میتونند پایبند نباشند ؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار