سرویس تاریخ جوان آنلاین: مرکز اسناد انقلاب اسلامی در بازشناسی سیره شهید سیدمجتبی نواب صفوی رهبر جمعیت فدائیان اسلام، تاکنون آثاری متعدد منتشر ساخته است. اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، «رهبری به نام نواب» نام دارد و نمونهای از این دست یادمانهاست. ناشر در دیباچهای، در توصیف موضوع کتاب و اهمیت تحقیقاتی از این دست مینویسد: «ایران به علت موقعیت استراتژیک خود همواره مورد توجه دول استعمارگر بوده است. زمانی که موج استعمار به سواحل ایران رسید زمینه روی کار آمدن حکومت وابسته و تأمینکننده منافع استعمارگران نیز فراهم شد. انقلاب مشروطه که در واقع واکنشی در مقابل این شکستها و دخالتها بود ناکام ماند و در جریان جنگ اول جهانی بیگانگان بر مملکت استیلا یافتند. پس از جنگ، انگلیسیها رضاخان را بر سر کار آوردند و حکومت دیکتاتوری رضاشاه برای تحمیل تجدد فرمایشی به ملت ایران به سختگیری بر علما و تعطیل مراسم مذهبی و سرکوبی هر گونه ندای آزادیخواهی پرداخت. حکومت رضاشاه دین را عامل عقبماندگی جامعه معرفی میکرد و به شدت با مظاهر دینی میجنگید. کشتار مردم در واقعه گوهرشاد شاهدی بر این مدعاست. پس از تبعید رضاشاه از ایران، گروهی از تئوریسینهای ضددین با حمایت حکومت هر روز بخشی از اعتقادات دینی را به چالش میکشیدند که این امر برای علمای نجف، که قطب دینی جهان اسلام بودند، قابل تحمل نبود. از این رو، صدور فتوا برای قتل احمد کسروی را باید از این منظر دید. جمعیت فدائیان اسلام به رهبری نوابصفوی با دغدغه مذهبی شکل گرفت و تحت رهبری خردمندانه ایشان با مظاهر استبداد و استعمار جنگید. قتل اشخاص وابستهای همانند رزمآرا، هژیر و... که مانع اصلی بر سر راه ملی شدن صنعت نفت بودند، جزئی از کارنامه درخشان فعالیت این گروه میباشد. آنان بدون شک در ملی شدن صنعت نفت سهم عمدهای داشتند. این کتاب درصدد است تا یک دهه مبارزه فدائیاناسلام را تحت رهبری نواب برای خواننده بازگو کند».
مهدی قیصری نویسنده این اثر در آغازین فصل آن درباره ولادت و نشو و نمای رهبر فدائیان اسلام چنین آورده است: «در چنین روزگار مخوفی، در جنوبیترین نقطه شهر تهران، در محله خانیآباد، شکوهالسادات، همسر سیدجواد میرلوحی یک شب در خواب دیده بود خانه کوچک محقرشان نورباران شده است. در میان نور خیرهکننده، خانمی محترم وارد شده و گفته است: من فضّه خدمتکار حضرت زهرا (س) هستم. از سوی ایشان برای شما هدیهای آوردهام. شکوهالسادات هم بسته را گرفته و باز کرده بود. یک بُرد یمانی در آن بود. روی آن هم یک خوشه انگور با دانههای درشت و زیبا قرار داشت. چندی بعد چشم پدر به میلاد سیدمجتبی روشن شد. سیدجواد میرلوحی خود از روحانیون مخالف سیاست رضاخان بود و پس از تصویب لباس متحدالشکل مجبور شد از لباس روحانیت خارج و به عنوان وکیل دادگستری در عدلیه مشغول کار شود. در آنجا بود که مشاجره سختی بین سیدجواد و علیاکبر داور- وزیر عدلیه رضاخان- درگرفت و سیدجواد سیلی محکمی به او زد. پس از این ماجرا، در سال ۱۳۱۴ یا ۱۳۱۵ سیدجواد میرلوحی به سه سال زندان محکوم شد. در همین ایام بود که زن و فرزندان او بیسرپرست ماندند و سیدمحمود نوابصفوی که برادر همسر او و مردی باکفایت و فضیلت بوده است، خانواده او را تحت تکفل خود میگیرد. سیدمجتبی در غیاب پدر روز به روز بزرگتر میشد و تحت نظر مادر و دایی خود تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیمنظامی آغاز کرد، اما طولی نکشید که پدرش اندکی پس از آزادی از دنیا رفت و سیدمجتبی آغوش گرم پدر را از دست داد. سیدمجتبی دوران دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانها به پایان برد و این در حالی بود که او علاوه بر تحصیل کلاسیک، در مدرسه قندی خانیآباد و مدرسه مروی به تحصیل معارف اسلامی نیز پرداخت...»