سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: کظم غیظ یعنی فرو خوردن و نگه داشتن خشم شدیدی که در آستانه بروز کردن است. در روایات اسلامی انسان از دو چیز برحذر شده است. دو نیروی عجیب و بسیار قوی که در آن واحد میتواند مخرب و کشنده باشد و یک اجتماع را با طغیانش به ویرانی بکشاند؛ یکی از این نیروها قدرت شهوت است که اگر این اسب سرکش رام نشود یک اجتماع را به تباهی میکشاند و دیگری قوه غضب است که اگر به دست عقل کنترل نشود خسارات جبرانناپذیری پدید میآورد.
کظم یک عبارت عربی است، اما معنای پارسی آن یعنی محل خروج نفس و یعنی پنهان کردن چیزی در درون.
گاهی انسان میان روابطش با انسانها به بنبست میرسد، خطاهایی از آنها سر میزند که نمیتواند خشمش را فرو بنشاند. تناقض رفتارها و کلامشان او را به خشم وا میدارد. گاهی هیچ چیز آنطور که دلش میخواهد پیش نمیرود. یک روزهایی انگار همه بدشانسیهای عالم هوار میشود روی سرش. توی ذهنش آنقدر تکرار میکند بدشانس و بدبخت است که از در و دیوار برایش میرسد. مترو خراب میشود. اتوبوس دیر میرسد. جلسه مهمش کنسل میشود. بیموقع بیمار میشود و از مأموریت جا میماند. یا باران میآید و توی ترافیک گیر میافتد و هزار و یکی از برنامههایی که برای خودش تدارک دیده به فنا میرود. این است که خشمگین میشود. دنبال کسی میگردد تا موجی از اندوه و خشم را روی سرش آوار کند. که البته این صخره سنگی برای هرکس متفاوت است. دیوار خشم یکی خانوادهاش است. دیدهاید مردهایی را که نمیتوانند میان کار و احساس مرزی قائل شوند و شب تمام اندوه و استرس محیط کار را همراه جسمشان به خانه میبرند. کسی جرئت ندارد بگوید بالای چشمت ابروست. مادر به بچهها میگوید پدر امروز خسته است. با او کلنجار نروید. فقط به این دلیل که او نمیتواند عقل و احساسش را که دو جای متفاوت مغزش جاخوش کردهاند کنترل کند. کافی است بچه به پر و پای پدر بپیچد یا مادر خانه، کمی پا روی دمش بگذارد و بحث را به درازا بکشاند. آن وقت است که خشم بروز میکند و تیرش همه را مبتلا. یکی عادت دارد این خشم پنهان را سر مشتریهایش خالی کند. کافی است مشتری سؤال سوم را بپرسد یا توی کنجکاوی کمی پیشتر برود. حوصلهاش سر میرود. اخم میکند و آنقدر صریح، اما بیادبانه پاسخ میدهد که مشتری تصمیم میگیرد هرگز پا توی مغازهاش نگذارد. نقطه مقابل این افراد کاسبان مهربان و لبخند بر لبی هستند که مقابل مغازه را آب و جارو میکنند و مشتری را با روی گشاده میپذیرند.
یکی هم معلم است. خشمش را سر شاگردان بیچاره خالی میکند و گرانی، بیپولی، بیماری بچه و غرغرهای همسر و هزار مشکل شخصی دیگر برایش بهانه میشود تا بچهها را مثل یک برده به باد فحش یا کتک بگیرد و گاهی آن وقت در این بروز خشم پیش برود که گند کارش رسانهای بشود و همه بفهمند چه شیرهای زخمیای توی مدارس هستند. آتشهای زیر خاکستر که هر لحظه با یک نسیم شعله میکشد و خشک وتر را با هم میسوزاند. یکی راننده است، هرروز صبح با گرههایی در ابروانش و تندی کلامش خشم را چاشنی بداخلاقیهایش میکند و تحویل مسافر نگونبخت میدهد. دنبال بهانه است برای بحث کردن. فرقی نمیکند محکم بستن در باشد یا پول خرد نداشتن مسافر. چشمش را میبندد و جایی که میشود با یک خواهش ساده و ملایم کارش را پیش ببرد به فریاد متوسل میشود و صبح جماعتی را خراب میکند که خودشان هم قرار است با همان اعصاب داغون به عدهای دیگر از این اجتماع آسیبدیده خدمات ارائه کنند. او هم بیحوصله، او هم عصبی و او هم... و این چرخه تا غروب ادامه دارد و اسمش میشود مردمی که خشمگینند و غربیها برای شادیمان نسخه میپیچنند. آنها هم از خدا خواسته بیاعصابی یک عده ناتوان در کنترل خشمشان را پیراهن عثمان میکنند و نسخه میپیچند که بیشتر معضلات اجتماعی ما از خشم و اندوه است. اما چه کسی مسبب این خشم است؟ آیا باید همه چیز بر وفق مراد باشد؟ آیا باید در تکتک خانهها را زد و مشکل تکتکشان را حل کرد تا خدای نکرده خشمگین نشده و مرتکب جرم و بزه نشوند؟ کنترل این قوه یک مهارت فردی و سپس اجتماعی است. همان چیزی که در شخصیت فردی میشود کنترل خشم و آرامش. در اجتماع هم میشود مشتریمداری. یعنی صدایشان را بشنوی، فریادشان را تحمل کنی، اما تو آرام باشی و آنها را به صبر دعوت کنی.
اما یکی از این خشمها که پایه یک اجتماع را بههم میریزد توی خانواده است. میتواند روابط زوجین را تیره و تار کند و حتی کارشان به جدایی کشیده شود. ممکن است بروز خشم تا جایی پیش برود که دست به همسرآزاری بزند و نمونهاش بشود زنهایی که زیر چشمشان کبود است و بازوانشان سیاه از ضربات کمربند. میشود نتیجهاش کودکآزاری که هر از گاهی اخبارش کام همه را تلخ میکند و برای مدتی بدبینی و ترس سایه میافکند. نتیجهاش میشود فحاشی و بیحرمت کردن رابطهها و...
گاهی این خشم آنی جان میگیرد. انفجار بزرگی با یک چاشنی کوچک. مثل همه قتلهایی که از یک دعوا و بگومگو شروع میشود. این روزها نمونهاش را زیاد میبینیم. عدهای نشستهاند دعوایی را تماشا میکنند، لب میگزند و میگویند بیچاره سنگینی و فشار زندگی امانش را بریده دست خودش نیست. گاهی سر یک جای پارک، گاهی سر برخورد دو ماشین توی بزرگراه، گاهی برای یک نگاه چپ به کسی، گاهی برای متلک گفتن و هزاران دلیل دیگر که خشم را برمیانگیزد و افراد را وا میدارد با قفل فرمان، چوب، چاقو یا هر چیزی که دم دستشان است به طرف مقابلشان حمله کنند و ثابت کنند حق با آنهاست. این خشم قربانیهای زیادی گرفته و هنوز هم این تراژدی ادامه دارد. هر روز بیشتر شاهد آن هستیم. از بزرگ و کوچک سر بهانههای بیهوده به هم گلاویز میشوند و میخواهند یقه بدرند تا دلشان خنک شود. البته ناگفته پیداست که مراکز دولتی هم نقش مؤثری در این افزایش روحیه خشونتطلب دارند. پاسکاریهای مداوم اداری، درست انجام نشدن امور قانونی طبق روال، عدم آگاهی پرسنل و راهنمایی غیرصحیح، طولانی بودن روند قانونی بعضی از اقدامات و سردرگمی در قوانین ازجمله رفتارهایی است که اربابرجوع را خسته از این دویدن و نرسیدن میکند و وقتی خدمترسانی را کافی و مفید نمیداند، لب به اعتراض میگشاید و رفتار خشونتآمیز بروز میدهد.