سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: مدیران و کارفرمایان تأکید فراوانی دارند که همه کارکنان باید رأس ساعت مشخصی سر کارشان حاضر باشند، اما چندان نمیپسندند که زیردستانشان سر ساعت معینی دست از کار بکشند. در واقع، کار از نظر آنها هیچ وقت تمام نمیشود. فرقی نمیکند ۱۱ شب باشد یا روز تعطیل هفته، هر لحظه ممکن است لازم شود کاری را پیگیری کنید. این وضعیت هرچند زندگی اجتماعی و خانوادگی ما را خراب میکند، بااینحال ظاهراً برای اقتصاد خوب است، اما اقتصاددانان درباره همین یک فایده هم مطمئن نیستند. این مطلب را «جودیت شولویتز» نویسنده کتاب «دنیای سبت: تجربههایی از ترتیب زمانی متفاوت» نوشته و در ماهنامه آتلانتیک و سپس وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان نیز آن را با ترجمه مجتبی هاتف منتشر کرده است. گزیده مقاله را در ادامه میخوانید.
کمتر از یک قرن پیش، رهبران شوروی سابق دست به یکی از عجیبترین کارهایشان برای تغییر شکل تقویم عمومی زدند. چون ژوزف استالین تلاش میکرد هرچه زودتر یک منطقه دورافتاده کشاورزی را به کشوری صنعتی تبدیل کند، دولت وی روزهای هفته را از هفت روز به پنج روز کاهش داد. روزهای شنبه و یکشنبه از تقویم برچیده شد. از سال ۱۹۲۹ بهجای آخر هفته سیستم استراحت جدیدی تعریف شد. دولتْ کارگران را به پنج گروه تقسیم و روز تعطیل متفاوتی برای هرکدام تعیین کرد. در هر روز معین، چهارپنجم طبقه کارگر در کارخانهها حضور مییافتند و کار میکردند، درحالیکه یکپنجم باقیمانده در استراحت بودند. هر کارگری یک تکه کاغذ رنگی - زرد، نارنجی، قرمز، ارغوانی یا سبز- دریافت میکرد که گروهش را نشان میداد. این زمانبندی شیفتی معروف شد به «نِپرِریوکا» یا همان «هفته کاری پیوسته»، چون تولید هرگز متوقف نمیشد.
نپرریوکا یک فاجعه اجتماعی بود. مردم فرصتی برای دیدار با دوستانشان پیدا نمیکردند؛ رنگ کارتهایشان بود که آنها را با هم پیوند میداد: آدمهای ارغوانی با آدمهای ارغوانی دیگر همراه میشدند، نارنجیها با نارنجیها و همینطور الی آخر. مدیران موظف بودند به زن و شوهرها رنگ یکسانی اختصاص بدهند، اما بهندرت این کار را میکردند. حزب کمونیست این دست ناهماهنگیها را جزء ویژگیهای سیستم جدید میدانست، نه نوعی اشکال در آن. حزب میخواست خانواده و این نهاد بورژوایی را تضعیف کند، اما کارگران ناراحت بودند. یکی از آنها بهطور علنی در پراودا [روزنامه رسمی حزب کمونیست شوروی]شکایت کرد: «در خانه چه کار باید کرد وقتی زن در کارخانه است، بچهها در مدرسهاند و هیچکس نمیتواند به دیدنمان بیاید؟ آیا جز رفتن به چایخانه عمومی چاره دیگری باقی میماند؟ این دیگر چه جور زندگی است وقتی روزهای تعطیل نوبتی میرسند، نه برای همه کارگران با هم؟ وقتی مجبوری چنین روزی را تنهایی جشن بگیری، پس دیگر هیچ تعطیلیای در کار نیست.»
آزمایشهایی از این دست باعث بدنام شدن مهندسی اجتماعی شده است. بااینحال، امریکاییها نوعی نپرریوکا را تحمیل میکنند: نه به این خاطر که یک کمونیست مستبد فکر میکرد ایده خوبی است، بلکه به این دلیل که اقتصاد معاصر چنین چیزی را میطلبد. ساعتهای کاری، استراحت و مراودات اجتماعی ما هر روز بیشازپیش ناهماهنگتر میشوند. در گذشته، ریتم زمانی مشترکی داشتیم - پنج روز کار در هفته و دو روز تعطیل-، اما اکنون، هفتههایمان را دستورهای پیشبینیناپذیر کارفرمایانمان شکل میدهد. نزدیک به یکپنجم امریکاییها مشاغلی با ساعتهای کاری غیراستاندارد یا متغیر دارند. در این میان، هرچه افراد طبق مقیاس پرداخت دستمزد بیشتری بگیرند، ساعتهای بیشتری کار میکنند.
امیلی گاندِلزبرگر، روزنامهنگار برای نگارش کتابش با عنوان «مشغول کار» سه شغل را تجربه کرد، یکی در انباری از شرکت آمازون، دیگری در مرکز تماس یک شرکت و همچنین در شعبهای از مکدونالد. هر سه شرکت خواهان انعطاف پذیری زمانی متناسب با شرایط خودشان بودند. صریحترین قرارداد را نیز آمازون بسته بود. گاندلزبرگر هنگام پرکردن فرم آنلاین درخواست شغل به هشدار زیر برخورد: «ممکن است لازم شود شبکاری کنید یا در تعطیلات آخر هفته و تعطیلات رسمی نیز کار کنید... اغلب لازم میشود اضافهکاری داشته باشید (که گاهی دیر مطلع خواهید شد) ... ممکن است برنامه زمانی کار بدون اطلاع قبلی تغییر کند.» وقتی ساعات کاری این همه آدم طولانی یا نامطمئن و یا بدتر از آن طولانی و نامطمئن باشد، آثار منفی چنین وضعی به همه جا نفوذ میکند. خانوادهها بیشترین هزینه را میپردازند. ساعات کاری نامنظم میتواند والدین- و معمولاً مادران- را از جمع نیروی کار بیرون کند. مجموعهای از پژوهشها نشان میدهد کودکانی که والدینشان ساعات کاری نامتعارف یا طولانی دارند بیشتر احتمال دارد مشکلات رفتاری یا شناختی از خود نشان دهند یا دچار چاقی مفرط شوند. ادامه دادن به زندگی اجتماعی با ساعات نامطمئن اصلاً کار آسانی نیست. چیزی که آهنگ متغیر کار را بیشتر شبیه طرح نپرریوکا در شوروی سابق میکند این است که روش کنونی ما را نه تنها در سطح خرد، یعنی درون خانوادهها و جمع دوستان از هم جدا میکند بلکه در سطح کلان نیز بین ما بهعنوان جامعه سیاسی، جدایی میاندازد. میتوان ادعا کرد ساعات کاری شیفتی و طولانی از لحاظ مادی به افزایش ثروت کشور میانجامد - هرچند برخی اقتصاددانان در این باره بحث دارند-، اما مسلماً ما را از چیز دیگری محروم میکند، همان چیزی که فلیکس فرانکفورتر، قاضی فقید دیوان عالی امریکا «دارایی مهم فرهنگی» یعنی «فضایی آسایشبخش برای کل جامعه» توصیف میکند.
میدانم که این حرف پیر نشانم میدهد، اما دلم برای آن فضای آسایشبخش تنگ شده است: شامهای دورهمی در خانوادههای گسترده، گردشهای فوری و بدون برنامه قبلی، دید و بازدیدهای دوستانه. حتی اگر کسی از شما نخواهد شیفت آخر هفته کار کنید، کار بهزور خودش را وارد اوقاتی میکند که سابق بر این مقدس بود. وقتی لپتاپ خود را باز میکنید، کار ناتمام هفته گذشته به شما چشمک میزند؛ ایمیلهای فوری همکارتان در صندوق دریافت منتظر شماست. بچهها هم آزاد و مشغول بازی و قلعهسازی نیستند؛ آنها هم کارنامه تحصیلیشان را پر میکنند از فعالیتهای فوقبرنامه یا ورزشهای سازمانیافته.
آیا امیدی هست برای اینکه بخشی از تعطیلیهای مشترک را دوباره به چنگ بیاوریم؟
تلخیص: سیمین جم