سرویس سیاسی جوان آنلاین: رهبر انقلاب در بیانیه گام دوم تأکید دارند که شعارهای جهانی انقلاب اسلامی از آنجا که برآمده از ارزشهای دینی است «هرگز بیمصرف و بیفایده نخواهد شد». برای واکاوی این فراز به سراغ احسان خسروجردی، دانشآموخته ادیان و عرفان رفتهایم. خسروجردی با وامگیری از شهید مطهری معتقد است همانطور که رهبر انقلاب تأکید دارند خورشید دین هرگز غروب نمیکند. او در این مصاحبه استدلالهایی را از شهید مطهری برای این مدعا میآورد و به پروژهای فکری- فرهنگی اشاره میکند که به دنبال جایگزینی «فلسفه»، «روانشناسی»، «عرفان»، «معنویت»، «علم»، «هنر و ادبیات»، «اخلاق» و «فرهنگ و تاریخ» به جای دین است. خسروجردی معتقد است اگر همچون مدلی که شهید مطهری و علامه طباطبایی در پیش گرفتند راه دین و این حوزهها را جدا نکنیم نهتنها ترسی در برابر این هشت حوزه نداریم بلکه از ظرفیتهای آنها برای فربهتر کردن دین بهره میبریم.
جناب خسروجردی رهبر انقلاب تأکید دارند که ارزشهای دینی هرگز افول نخواهند کرد و هیچگاه بیمصرف نمیشوند. این گزاره با چه پشتوانه استدلالی بیان میشود؟
اجازه دهید پاسخ این سؤال شما را با استدلالهایی از شهید مطهری پاسخ دهم. اگر آثار مختلف استاد شهید مطهری را ببینید، میتوان گفت ایشان درمجموع سه بحث کلی درباره راز جاودانگی دین طرح کردهاند. به تعبیر خودشان این عوامل باعث میشود خورشید دین هرگز غروب نکند. عامل اول نسبت دین با حقیقت و امور ثابت، الهی و اساسی است. شهید معتقدند، چون دین حقیقت محض است، همیشه میماند. به عبارت دیگر، چون دین حق است و حق همیشه میماند و باطل میرود، پس دین همیشه پابرجاست. دومین استدلال ایشان برای ماندگاری دین منفعت رساندن دین به انسان است. ایشان میگویند بشر ذاتاً به دنبال چیزی است که برایش نفع دارد. هر زمان پدیدهای نفع و سودی، چه دنیوی و چه اخروی، برای انسان داشته باشد، آن چیز بهضرورت در زندگی انسان خواهد ماند. بر این اساس، چون دین یکسری از نیازهای انسان را رفع میکند و هیچ بدیل و پدیدهای وجود ندارد که جای آن را بگیرد پس دین همیشه میماند. سومین راز ماندگاری دین که شهید مطهری مستقیم به آن اشاره نکرده و من شخصاً از آثارشان استنتاج کردم، «جامعیت دین» است. ایشان میگوید اصلاً امتیاز اسلام این است که «فکر و عمل»، «علم و ایمان» و «فهم و مسئولیت» را توأمان با هم دارد. شهید به اقتضای ادبیات دهه ۵۰ که به نظرم قابل نقد هم هست، این جامعیت را اینگونه تعبیر میکنند که مکتب اسلام هم ایدئولوژی دارد و هم جهانبینی و اینها در کنار هم، یکدیگر را تکمیل میکنند و باعث ماندگاری دین میشوند.
جهانبینی و ایدئولوژی هرکدام مربوط به چه ساحتی میشود یا بهتر بپرسم این دو چطور در کنار هم قرار میگیرند و به قول شما یکدیگر را کامل میکنند؟
دین مجموعهای است از یکسری فرامین که اولاً به قول متفکرین دهه ۴۰ و ۵۰ به شما جهانبینی میدهد؛ یعنی نگاه شما را نسبت به جامعه، هستی، خدا و انسانهای دیگر تنظیم میکند. به همین خاطر است که ما در معنای خدا برای یک مسیحی، با معنای خدا برای یک بودایی یا مسلمان تفاوت میبینیم. اصلاً زندگی یک بودایی به واسطه آن جهانبینی که بودا به او میدهد معنا و معنویتش با زندگی مسلمان تفاوت دارد. پس دین در مرحله نخست به انسان جهانبینی میدهد و نگاه او به جهان، خدا، انسانهای دیگر، طبیعت، عالم هستی و ماورای طبیعت را تنظیم و تعریف میکند و در مرحله بعد به او میگوید حالا که به عنوان انسان در این هستیای که برایت تفسیر کردم قرار گرفتی باید چه کارهایی را انجام دهد که این به تعبیر دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ ایدئولوژی و چه باید کرد یا به تعبیر امروزیها دینورزی است.
با توجه به سه عاملی که در ابتدا به آن اشاره کردید میتوانیم بگوییم کانونهای ضدمعنویت و اخلاق را که رهبر انقلاب در بیانیه گام دوم به آن اشاره کردند، دنبال زدن این سه عامل برای محو دین از جامعه بشری هستند؟ البته متوجه تفاوت معنویت و اخلاق با دین هستم و این را با این استدلال پرسیدم که اگر معنویت و اخلاق را برآمده از دین بگیریم آنگاه میتوانیم کانونهای ضددین را، ضدمعنویت و اخلاقی دینی هم به شمار آورد.
طی چند دهه اخیر پروژه پیچیدهای در حال پیادهسازی و شکلگیری است. این پروژه درصدد بیاعتبار ساختن یکی از جدیترین مدعیات علما و دینداران است. دین همانطور که در استدلالهای شهید مطهری هم مشهود بود، مدعی است که انسان همیشه به آن نیاز دارد و بشر هیچگاه از دین فارغ نخواهد شد. این پروژه به دنبال جایگزینی دین و دینورزی با یکسری علوم و دانشهای بشری است. آنها میخواهند موارد و مسائلی را که دین مدعی بود برای رفع و حلوفصل آنها برنامه دارد، به وسیله علوم و دانشهای بشری مرتفع سازد تا جامعه را به این نتیجه برساند که میتوان در ساحت دیگری غیر از دین نیازهای خود را تأمین کند. البته این یک پروژه جهانی است و فقط مخصوص ایران نیست و در جهان افرادی که به هر علت و دلیلی دین و خدا را نمیپسندند، با آن موافقت میکنند.
در فرمایشتان گاهی دین را به کار بردید و گاهی دینورزی را؛ تفاوت این دو چیست؟
سؤال خوبی را مطرح کردید که برای ادامه بحث نیاز است به این تفاوت اشاره کنم تا مشخص شود دقیقاً قصد داریم چه چیزی را بحث کنیم. برخی از تعاریف، دین را مجموع آموزههایی میدانند که در متن یا متون مقدس مسلمانان و در سیره پیشوایان دینی آمده است. اما دینورزی به معنای التزام مسلمین به دین است. به عبارت دیگر التزام عملیای که دینداران دارند به دینورزی تعبیر میشود. این تفکیک خیلی مهم است. ببینید گاهی میگویند این چای رفع عطش میکند، اما اگر تا فردا اینجا بنشینیم و اسم چای را ببریم اتفاقی میافتد؟ باید این را بخوریم تا رفع عطش شود. به همین طریق التزام به دین یا دینورزی است که مشکلات را حل میکند. ما، چون این تفکیک را در برنامهریزیهایمان قائل نمیشویم، فکر میکنیم همین که فرد بداند و حفظ کند دین محقق میشود درصورتیکه التزام به آن مسئله را حل میکند.
در پروژه کلانی که فرمودید چه جایگزینهایی برای دین در نظر گرفتهاند؟
در این پروژه هشت جایگزین برای دین و دینورزی در نظر گرفتهاند که عبارتند از: «فلسفه»، «روانشناسی»، «عرفان»، «معنویت»، «علم (به معنای عام)»، «هنر و ادبیات»، «اخلاق» و «فرهنگ و تاریخ». طبیعتاً مجال آن نیست تا هر هشت مورد را توضیح دهم. این هشت مورد یا به صورت مستقل خودشان مدعی هستند که هرکس به سمت ما بیاید ما زندگی او را بهتر از دین تدبیر میکنیم یا بعضیها قائل به تلفیقی از اینها هستند و یکی، دوتا یا سهتا از آنها را تلفیق میکنند تا جایگزین دین شود. در این بین «فلسفه»، «عرفان»، «معنویت»، «علم» و «هنر و ادبیات» از آنجا که برخلاف سایرین که تنها در «دینورزی» برنامه دارند، هم در ساحت «دین» و هم در ساحت «دینورزی» مدعی هستند، متفاوتند. این چند ساحتی که عرض کردم هم جهانبینی به ما میدهند و هم چه باید کردها را مشخص میکنند، اما سایر عرصهها عمدتاً در چه باید کرد رقیب دین هستند و میخواهند دین را کنار بزنند و خودشان جای آن بایستند.
میشود از آنها که فقط در عرصه چه باید کرد رقیب دین هستند، مثالی بزنید؟
مثلاً به اخلاق که یک نمونهاش اخلاق سکولار است، توجه کنید. اخلاق سکولار میگوید بهجای دستورالعملهایی که دین برای زندگی بهتر و شریفتر به تو عرضه داشته به سمت من بیا. من کاری میکنم که تو شریفتر و اخلاقیتر و آرامتر زندگی کنی؛ اصلاً هم مهم نیست که به شریعت یا یک دین خاص التزام داشته باشی یا اعمال عبادی انجام دهی. تو به عنوان یک فرد به سمت من بیا تا همه آنچه را که میخواهی با دین به آن برسی با کیفیتی بالاتر به تو عرضه کنم.
یا مثلاً در روانشناسی ادعا میکنند ما میتوانیم با شاخصههایی که موجود است انسان دیندار را با انسانی که راه ما را میرود، مقایسه کنیم تا ثابت شود این فردی که در مکتب ما هست شاخصههای روانیاش بهمراتب بالاتر است. درواقع میخواهند راهبرد شهید مطهری و آن عواملی را که میگفت اگر باشند، خورشید دین غروب نمیکند، بزنند تا جامعه را به این نتیجه برسانند که این ادعاهای دین پرگویی و غلو است و فهم ما از اسلام غلط و آرمانی بوده لذا دین حدش این نیست و باید عرصهها را به روانشناسها، فلاسفه و... وابگذاریم.
خب اگر بخواهیم با همان مبانیای که از شهید مطهری ذکر کردیم به مثلاً اخلاق سکولار جواب دهیم چه باید بگوییم؟
شهید مطهری میگوید اخلاق بدون دین اصلاً امکان ندارد. دلیلشان هم این است که اخلاق بدون دین پشتوانه عملی و اجرایی ندارد. این مسئله، یعنی پشتوانه اجرایی، تا همین الان یکی از قویترین دلایلی است که دینداران در نقد اخلاق سکولار میگویند. دینداران ازجمله شهید مطهری میگویند شما بهترین حرفها را هم که در عرصه نظر و ساحت فکر درباره الگوی اخلاق برای انسان بگویی تا انسانها با یک مجموعه حرفهای دیگری متعهد به اجرای آن حرفها نشوند کفایت نخواهد کرد. از همین منظر شهید مطهری معتقد بود، چون اخلاق سکولار پشتوانه اجرایی ندارد نخواهد ماند و اخلاق دینی جاودانه است.
یکی از مکاتبی که بسیار به رقابت با دین میپردازد اگزیستانسیالیست است. همین الان شاهد ترجمه کتابهای بسیاری از این مکتب بهویژه در حوزه روانشناسی هستیم. بر اساس آن عوامل سهگانهای که از شهید مطهری فرمودید، این مکتب در برابر اسلام میتواند قد علم کند؟
شهید مطهری معتقد بود اگزیستانسیالیست مکتبی نیست که مقابل اسلام بخواهد بایستد. هرچند همانطور که گفتید در یکی دو دهه اخیر یکی از جدیترین رقیبهای دین در عرصههای مختلف همین اگزیستانسیالیست است. آثار متفکرین این مکتب در ایران و همه جهان مرتب ترجمه میشود. متأسفانه در این فرصت کم نمیشود عمیقاً به نقد این مکتب پرداخت، اما اجمالاً بگویم که شهید مطهری این مکتب را هم مثل اخلاق سکولار از آن جهت که جامع نیست و نمیتواند تعهدآور باشد، ماندگار نمیداند. اگزیستانسیالیست یکسری حرفهای فلسفی و مبانی آورده که چه بسا بخشی از آن حرفها خوب و درست است، اما، چون تعهدآور نیست نمیتواند باقی بماند.
یکی دیگر از مکاتبی که تنهبهتنه اسلام میزند مارکسیست است. درباره این مکتب چه میتوان گفت؟ آیا قابلیت این را دارد که جای اسلام را بگیرد؟
بگذارید حال که از نگاه شهید مطهری بحث جلو رفت این سؤال را نیز از نظرگاه ایشان جواب دهم. شهید مطهری میگوید مارکسیسم را اگر به عنوان یک مکتب بگیریم که میخواهد امور انسانها و امور اجتماعی را تمشیت کند، هرچند اصول فکریای دارد، اما مشکل اصلیاش این است که آرمان ندارد و از همینرو ماندگار نخواهد بود. ایشان میگوید مارکسیسم میخواهد مبارزه کند تا طبقه محروم را به جایی برساند. خب برنامه و آرمانت برای بقیه جامعه چی هست؟ ثانیاً گیریم که طبقه محروم را به جایی رساندی و از آن بندها که تصویر میکنی جدا و رها شدند، خب بعدش چه خواهد شد؟ این «بعدش چی» نقطه ضعف مارکسیسم است. چون بعد از تشکیل به قول خودشان جامعه بیطبقه، دیگر بیآرمان میشوند. دقت میکنید چقدر نکته دقیق است؟ بعضی از متفکران برجسته غرب میگویند، غرب هم، چون سقف آرمانش کوتاه بود و حالا همه ظرفیتهایش و همه آن چیزهایی که روزی برایش رؤیا بود، محقق شده است، به همین بیآرمانی رسیده فلذا رو به فروپاشی است. اسلام اینجا دست برتر را دارد. آقای مطهری میگوید توحید که هم فکر در آن است و هم آرمان، هیچوقت از جهت آرمانی محقق نمیشود، چون هرچه میروی باز هم مراحل بالاتری از توحید وجود دارد. به همین خاطر مجاهدین و مؤمنین هرچه جامعه را جلو میبرند باز هم جا دارد و این موجب میشود که ما هیچگاه دچار یأس نشویم و دین از درون دچار فروپاشی نشود. با همین استدلال شهید مطهری از منظر جدیدی ماتریالیست را نقد میکند و میگوید اگر آرمان در مکتبی مادی شد، آن مکتب در ساختارهای اجتماعی به فروپاشی میرسد.
خب حالا راهکار ما در برابر آن هشت عاملی که فرمودید بدیل دین هستند، چیست؟ به عبارت دیگر چه برخوردی باید با آنها کرد؟ آیا باید دین را از آنها عاری کنیم یا تلفیقی ایجاد شود؟
اینجا نکته مهمی پیش میآید. در آن فهمی که امثال شهید مطهری و علامه طباطبایی از دین و اسلام داشتند و مدلی که آنها پیش گرفتند روانشناسی، فلسفه، هنر، ادبیات و فرهنگ و تاریخ نهتنها منافاتی ندارد بلکه از همگی برای فربگی دین کمک گرفته میشود. در مقابل بعضیها مثل تفکیکیها معتقدند از همان اول نباید روانشناسی را وارد دین کرد. آنها معتقدند جدایی دین از روانشناسی به نفع دین است درحالیکه هرچه یقه دین تنگتر شود و از طرفی بدیلهای دین رشد کنند، جامعه سکولار و التقاطی میشود که کمکم به جایی میرسد که حتی زیر التزام به فقه هم میزند. طبیعی هم هست. وقتی همه چیزهایی که دین ادعا میکند، در بدیلهای دین محقق میشود، چرا باید فرد خودش را ملتزم به دین کند؟ ببینید چقدر در این یکی دو دهه این بحث را میشنویم که اصلاً چرا باید به فقه عمل کرد؟ طرف میگوید تو هر فلسفهای که برای التزام با فقه بیاوری من میتوانم خارج از دایره فقه بهتر از آن یا همشأنش را عرضه کنم. این مشکل وقتی پیش میآید که بخواهیم مدل تفکیکیها را پیاده کنیم، اما با مدل شهید مطهری و علامه طباطبایی نهتنها این مشکل پیش نمیآید بلکه دین فربهتر میشود و با توجه به ظرفیتهای دین هیچکدام از بدیلها نمیتوانند به پای آن برسند.